●پایان جلد نهم بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) * فرگرد آرزو *


پایان جلد نهم بعُد سوم●
● مناجات عشق●
بار الها...
تخم عشق را در دل جانان بکار
عاشقان را با خودت مأنوس ساز
درد دوری از دل دلدادگان بیرون بساز
عشق را سامان بده...
عشق را از نو بساز...
____ سروده ی :«احسان ضامنی »___
● بعُد سوم آرمان نامه ی ارد بزرگ●
● فرگرد آرزو●
___ " ای نسیم دلنواز آرزو ___

ای نسیم دلنواز آرزو
با دل من قصه ای دیگربگو
گو که لبخندی ز خورشید آمده
در طلوعی نور ِامید آمده
تا دهد گرمی به قلب بیقرار
تا نگیرد قلب من ازروزگار
گو سرشکی کز جفازاری شده
پای گلزار وفاجاری شده

گو مشو نومید ازاین شیب وفراز
میرسد شادی به باغ خانه باز
گو نمی میرد گل لبخند عشق
گلشنی خواهد شدن پیوند عشق
گو که سازِ آن نگاه دلربا
مینوازد نغمه های خنده را
گو که تا آرام جان گیرم دمی
مانده ام تنها,بدون همدمی

ای نسیم دلنواز آرزو
قلبِ« شیدا» را در آتش ها بجو
گرچه دامن میزنی این شعله را
قلبِ شیداوش ,اسیرِ واله را
لیک دیگر بال وپر را سوختم
خود به عشقی ,شعله را افروختم
سوختم در شعله ها ,با سوز دل
بال وپر در عشقِ نار افروز دل
سوختم صد آرزو , در نار عشق
باامیدی ,در دل وُ ,ا نبار عشق
آه ...بر این ارزو آن صد امید
وه که دل , ناکامی , دنیا کشید


ای نسیمِ دلنوازِ آرزو
با خدایم قصه ی دل را بگو
گو که چَشم ,انتظار من توئی
در شب راز ونیاز ِ من , توئی
ازتو میخواهم کرا یاری دهی
تا بیابم پیش پای خود رهی
ازتو نومیدی ندیده این دلم
تا به ارامی رسیده این دلم
چون توئی حامی من درباورم
همرهم باش ای یگانه یاورم
___5 آذرماه 1382 از فرزانه شیدا ____
امیدوآرزو تنهابهانه های انسان وتنها دست آویز رهائی بخش دل دردنیائی ست که بافشار ومشکلات وسختیهای روزمره هردم برای انسان مشکلی آفریده,ودرراهها وبیراهه هاودوراهی ها آدمی راسرگردان کرده است امادر قدرت آرزووامید قدرتی نهفته است که دل راوامیداردتا برای رسیدن به, اهداف خوبیش درهرزمینه ای که هست چه,احساسی باشدومعنوی چه برحسب نیازها باشدومادی ,به هرشکل انسان راوادار میکنداندیشه ای برای رسیدن به آرزوها وامیدهای خویش داشته باشدوبه گفته بزرگان"آرزوکردن خود نیمی ازراه رفتن است "چراکه چون آرزوکنیم نیمی از راه رارفته ایم وچون تصمیم بگیرم نیمه ی دیگری ازراه راطی کرده ایم وچون دررسیدن به آن اصرارورزیم به,انتهای راه وبه آمال خودخواهیم رسیدزیراکه نقش اولیه رابرای رسیدن به اهداف بیش ازهرکسی خودماهستیم که تعیین میکنیم وتلاش ماست که آنرابه هدف میرساند همواره دراین سوی آبها زمانی که سخن ازآرزو وخواستن چیزی میشوداصراربراین است که آنچه رامیخواهی تاآخرین گام دنبال کن ودرنمیه راه هرگز,برنگرد چراکه عمری دریک بلاتکلیفی فکری باخودباقی میمانی واین که مدوام ازخوددرطول تمام زندگی بپرسی:اگربازنگشته بودم اگرتاآخر میرفتم,اگر حتی جواب آری یانه رابرخود ثابت میکردم,آنگاه تصمیم به بازگشت ورها کردن آرزو میگرفتم,جزاینکه آزارتمام زندگی توشودوهیچ فرایندی درپی نخواهدداشت ورنج واندوه دائمی تودرزندگی توخواهدبود بخصوص وقتی چیزی راازته دل,آرزو میکنیم رها کردن آن درنیمه راه,بدون اینکه مطمئن شویم که,آیا به آن میرسیدیم یانه تاابدداغ دل آدمی میگردد وانگاه است که تاابد مدیون دل وافکار روح خودد خواهید شد. لذا اگر چیزی وکسی وهدفی را دوست میداریدوآرزوی رسیدن به آن راداریدازهیچ کوششی دریغ نکنیدوحتما پیگیراین مسئله باشید که,آیاآن شخص نیزخواستارشماهست یاخیرآیاآن هدف به مقصود میرسد یانه وجواب را برای خود روشن کنید چراکه اگر کسی یت وبه جای او تصمیم بگیریدکه بی من خوشبخت تر خواهد شدواوراترک بگوئیدعمری دراین افکاربخودخواهید پیچیدکه آیابراستی کاردرستی کردم؟آیابدون من,اوواقعاخوشبخت است؟آنهم زمانی که خودروی خوشی را بعدازو ندیده ایدوهمواره,دل,رااسیراومیدانستیدوهرگزاین اجازه,رابخود ندهیدکه بجای اوجواب خودرابدهیداین چیزی نیست که من,ازخودوتجربه ی خودبه تنهائی گفته باشم,که,این نظریه ای علمی ست که انسان زمانی که چیزی راواقعا میخواهدهرچه باشداگردرنیمه راه,آنرارها کند بی آنکه به آن رسیده باشدودرتصورخویش آنرادست نیافتنی بپنداردهمیشه در طول عمرخودحسرت آنراخواهدخوردوخیال وفکراینکه شایدبه هدف میرسیدیا شایداینگونه که او تصور میکردنمیشداورادرهمه ی زندگی آزارخواهد داد
●«آرزو»●

بصد آرزو زندگی باختم
به رنج وغم وغصه ها ساختم
ندانسته رفتم ره مرگ خویش
خودم را به غمها در انداختم

به عشق شدم واله ای دربدر
با آوراه گی دائما در سفر
به بیماری وتب همیشه روان
نیازم به بستر زسوز جگر

یگانه دلم را به غم سوختم
غم زندگی در دل اندوختم
به شبها نشستم به کنجی غمین
به ظلمت چراغ ِ غم افروختم

نیاز دمی دیدن روی تو
رسیدن به سرمنزل وکوی تو
به آغوش خود جای دادن ترا
کشیدن به جان بوی گیسوی تو

بدیوانگی رهنمونم نمود
درِ بی کسی را برویم گشود
مرا ازهمه دور وبیگانه کرد
بدانسان که بامن بجز تو نبود

کنون ناله ام را ِکّه خواهد شنید
که بربادرفتم بصدها امید
دگر دیدگانم بجز سیل اشک
براین چهره ام چیز دیگر ندید

شده دل چو مخروبه ویران سرا
چو دادم زکف عاشقی چون ترا
مرا حسرتی مانده ودرد وسوز
زسوزم قراری نمانده مرا

دل از عاشقی کی توانم بُرید
که دل جزتو عشقی درونش ندید
فقط نام تو بوده در قلب من
که فریاد دل شد چو نامت شنید

تواند مگر بگذرد از تو باز
چو دل برتو دارد امیدونیاز
مرا عشق تو چون نفس های دل
تو با بودنت بودنم را بساز
● هشتم آذرماه 1362 - از: « فرزانه شیدا»●
اینکه گفتیم ,درزمینه کارزندگی تحصیل عشق به کسی چیزی جائی همواره,واقعیت داشته است که انسان,ازآن,آرام نمیگیرد مگراینکه تاآخرراه,راحتی باسالهایی طولانی,انتظاربروداماهرگونه هست می بایست جواب آری یا نه"راگرفته باشداگرجواب آری بودتکلیف آدمی روشن میشودوچون نه بودنیز لااقل انسان خاطر خکع میشود که انچه می بایست,انجام دهد,انجام داده است وحال اگرنهایت آن باین رسیدکه جواب منفی باشدیاشکست بازهزارباربهتر ازبی خبریست چراکه همواره بلاتکلیفی انسان رابیش ازآنچه,درتصور کسی باشدآزاردهنده وخورنده ی روح وآرامش وسم درون ودل,خواهدبوددرنتیجه زمانی که,انسان درمی یابد کجای راه ایستاده است وجواب خودرادریافت میکندآسوده ترمیتواندبراه زندگی خویش ادامه دهدوبدنبال اهدافی دیگرراهی شودکه شایدصدباربیشترازاین خواسته میتوانداورا خوشبخت کند ودرنتیجه عمری حسرت چیزی را نمیخورد که نمیداندانتهای آن چه بودوهمواره نیز به انتهای آن فکر میکند.
● زلف دلربا" از «فربود شکوهی »●

همه هست آرزویم که بگویم آشنا را
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

همه شب نهاده‌ام من سر خود بر آستانت
ز وجود خود بخوانم به خدا خدا خدا را

به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
چو شنیده‌ام که سلطان نظری کند گدا را

نخورم ز هیچ دامی دو سه دانة ریایی
که ندیده‌ام ز واعظ همه نور پارسا را

تو چنان لطیف و خوبی که اگر به مجلس آیی
به کرشمه‌ای بگیری به دمی تو جان ما را

به هوای زلف مشکین برویم ار چه دانم
که به گرد او نشاید که رسد غزال پا را

چه خوشست حال جلوه که جفای کس نبیند
اگرم ببینم اما بکند وفا شما را

تو صبور باش و شادان ، ز قضای او مگردان
سر خود ز آستانش که خدا دهد رضا را
●شعر از «فربود شکوهی »●
انسان می بایست,هرآرزوئی,را که میکند به مرحله ی اجزادرآید وتصمیم بگیردکه رسیدن به آن راامتحان کندچراکه همواره چیزی که به شدت خواهان,آنیم به سرانجام خواهد رسید اگر براستی هدف مارسیدن به آن باشد ودرنیمه های راه سردنگردیم وازمشکلات خودرانبازیم گاه زندگی باهمه ی تلاشها بگونه ای پیش میرود که انسان تمامی تلاش خودرانیزمبذول میداردتا به هدف اخربرسداما برحسب مشکلاتی جانبی خواه مشکلاتی دردنیاباشدیادیوارهائی درراه هدف که این دیوارها میتوانندحتی افراددیگری درزندگی و.دنیای ماباشند که سدراه,آدمی میگردند وبه رشکل آدمی راازراه,رفته یاپشیمان یاخسته میکنندامادرهمه شکل بایدبخاطرداشت هدفی وآرزوئی,ارزشمنداست که آدمی تمام تلاش خودرابرای رسیدن,آن کرده باشدحتی,اگرمنجربه شکست شودچراکه شکستها خودتجربه های زندگی هستندکه درفردای ماصدبرابر جواب مثبت رابرای هدف دیگرکاری دیگرراهی دیگر به ماخواهنددادماهمیشه شکست رابگونه ی غمناکی نگاه میکنیم درحالی که بارهانیز نوشته ام درهرچه وهرجاوهرکس که بنگریداگر به نهایتی مثبت رسیده است هزاران شکستی رانیز در راه دیده است تا به انتهائی دلخواه دست یافته وآرزوئی وارزوهائی را برخود برآورده کرده است هیچگس هرگز قادر نیست که بی امیدوآرزو زندگی زیبائی داشته باشد وگذشتن ازآرزوهاوصرفنظر کردن ازخواسته هاتنهاباعث میگرددکه مادچاراندوه وسرخوردگی شویم درحالی که اگر گام اول رادرهرراهی برداریم هرچه هست مطمئناانگیزه بازهم پیش رفتن بهتروبیشتر بماالقاخواهدشدتانشستن وتنهادرامیدی آرزو کردن .
● چهار : سرودره ی:« احمدرضا احمدی » ●
زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم
●شاعر :« احمدرضا احمدی » ●
چیزی که برمن درتمامی زندگی براستی ثابت شده است این است که:« خواستن,توانستن است» وزمانی که آدمی خودراباورداشته باشدآرزوئی راازته دل خواستارباشد وزمینه ی رفتن ورسیدن رافراهم کند ودرباور خویش باور داشته باشدکه میرسدهم کائنات به یاری او خواهند شتفافت هم نیروی فکر اورا یاری خواهد بخشید هم قدرت امیداورا پرازانرژی خواهد کرد هم هر یک گام که جلومیرود شادتر گشته برای ادامه ی آن بیشتر انگیزه پیدا میکند.در این سوی آبها ورود به دانشگاهها باداشتن نمرده ای خوب آسان است وخروج بسیار سخت درایران ورودوخروج هریک مشگلی دارد اما کمتر پیش میایدکسی که بدورن دانشگاهی رفت نیمه راه,آنرارها کند چراکه معمولا وقتی هدف شروع شد چه فشارهای زندگی چه حتی کمبودهای مالی راحتی شده باعقب انداختن یکسالی دنبال میکنندواگر کسی درنیمه راه,رها کرده باشد مسلم بدانیدکمبودمالی ومشکلات تحصیلی وهزار بهانه ی دیگربیشتر بهانه است تاحقیقت چراکه همواره,وقتی چیزی را رهامیکنیم که ازباورخوددست میکشیم وازاینکه باورداشته باشیم موفق میشویم من زمانی که درسن بالا دانشگاه,راشروع کردم در سال اول 100 نفردرسه کلاس دردورشته باهم شروع کردیم درنهایت 20 نفرازاین همه مدرک گرفته وبه سرانجام رسیدیم باتوجه باینکه درشروع تمامی دانشجویان,این کلاس بین 18 تا 24 بودند وهمگی مجرد بدون فرزند وتنهایکنفربودکه,ازهمسر جداشده بود ویک فرزندداشت و سال یک راقبول شده سال دوم,دانشگاه راپس ازیکهفته ترک کرد ودرواقع,من تنها 37 ساله ی کلاس بودم که,ازاستادخودنیز بزرگتربوده,ولی همواره تمام تکالیف عملی راکه روزانه ازکلاسهامیگرفتم,میبایست سر ساعت 8 صبح,باوجوداینکه همواره تعداد زیادی بود چه در طراحی چه دردوخت بموقع نیز تحویل میدادم اماهرباراز هریک پرسیدم چراترک تحصیل میکنددرکنارهزارویک دلیلی که می آوردازجمله اینکه فشار کارهای عملی بالاست وهرروز تحویل دادن کارهای عملی از عهده ووقت اوخارج است یااینکه یک فرزند دارم همسر ندارم ومجبورم تمام وقت برای خودوفرزندم باشم یامن نمیتوانم هم کارکنم هم تحصیل وقدرت مالی من نمیگذارد وهمیشه خسته ام یا دیگری میگفت من برای کارهای پراسترس ساخته نشدم این گونه رشته ای ازاول انتخابی اشتباه بودواگرمیدانستم روزانه میبایست اینهمه کارتحویل بدهم پایم رااینجا نمیگذاشتم ودانشگده نیزکه ازهمه دراول سال,امضا میگرفت که دوترم شش ماهه هردو کلاس را چه بمانی چه بروی مبلغ پرداختی شهریه میبایت پرداخت گردد هروز خوشحالتر باقی میماند وهرروز نیزباافتخارمیگفت کلاس ما جای هرکسی نیست دراینجا بچه دارم شوهردارم وقت ندارم خسته ام معنی ندارداینجا یعنی قربانگاه کسی میماند که خود را قربانی اینکارکندالبته,دورع نمیگفت بدوشکل قربانی میشدیم,هم,اگر گلاس راترک میکردیم میبایست تاآخرین وجه شهریه راسرموقع پرداخت میکردیم هم,اگر میماندیم چون من که,ازهمه شرایط بدتری داشتم تنهاخارجی کلاس بودم دورتر ازهمه درشهری دیگر زندگی میکردم متاهل ودارای دو فرزند بودم وسنم نیزازهمه بالاتربودوفشار دکاری خانه وخانواده رانیزبردوش داشتم می بایست برای آن ازجان گذشته تمامی ساعات راکارمیکردم وکارکه کردم وکردم ودرنهایت استاد سال اول من که همزمان بافارغ التحصیلی من بازنشست میشد وخانومی بود متولدنروژ بود که درفرانسه,بزرگ شده بودودانشکده ی ماکه مرکز اصلی آن فرانسه بوداوراکه,استادکلاسهای فرانسه بودبدرخواست اوبه نروژ فرستاده بودچون میخواست مابقی سالهای زندگی,رادرکشور خودباشدووقتی مدرک رابدست گرفته بودم مرابوسیده گفت 20 سال است که استادم درطی,این بیست سال هرگز شاگردی باپشتکارتوعزم وهمت وجسارت وقدرت توندیده ومیدانم دیگرهم نخواهم دید چون توکم بدنیا می آیند وکم شناخته میشوند.واین خستگی تمام این سالها را ازتن من به بیرون آورد چراکه خود دیده بودم,بهانه هاست که برای ترک تحصیل میاورند ومن برای ترک تحصیل تمامی آن بهانه هاراهرروزه داشتم انهم درکشوری سردوبرفی ولی نمیخواستم باورکنم که,نمیتوانم ویااز پس آن ب نمی آیم وی حتی چوب لای چرخ گذاشتنهای دانشکده ای راسیست که باخارجی های چون من بعلت مسلمان بودن مشکل داشت ودر عین حال کارهیچ تلاشی دریغ نمیکردتادانشجویان یکی پس ازدیگری کم,آورده,بروندوایشان چراکه بسیارنیز پولکی بودندپول مفت وام گرفته شده ی دانشجوی بیچاره راکه وام گرفته بود دریافت میکردندوبسیار به ایشان این پول حرام ناصواب مزه کرده بودوچراکه دانشجوی بیچاره بادرصدی بالا وام گرفته ازدولت به دولت بدهکارمیشد وایشان پولدار.بارهاکه بسیارازدست ازارهای ایشان خسته میشدم بفکر این میافتادم که شاید بهتر باشد رها کرده کمتر خودرا عذاب دهماما حس قوی خواستن واینکه به ایشان هدف خودرانبازم ونگذارم ایشان برنده شوند نیزوادارم میکرد حتی شده به لج ونشاندن ایشان برسرجا,روی پا ی خودبیاستم وهزارباری را که بچه ای دیگر کلاس گریه کنان به مدرسه آمدندوگفتند من نرسیده ام تمرین راتمام کگنم وکارا نمیتوانم تحویل دهم من تحویلی خودرا بروی میزگذاشتم بماند که گاه برای آزار میگفتند ساعت 8 وپنج دقیقه شدکه تو تحویل دادی وحرف مراقبول نمیکردندوامتیازی نیز ازنمره من کم میکردند ناحق ونارواکه متاسفانه هیچ کسی ازآنهمه درکلاس لب بازنمیکرد که اینکه مجبوراست زودترازهمه درکلاس حاضرباشدبخاطر دوری راه وهمیشه هم درکلاس اولین نفر است چطورمیتوانی بگوئی دیرتحویل داده است درواقع نوعی هماهنگی نیز بین بیشتر شاگردان واستادان باهم بودکه باخارجیان مهاجرکلاس]ازارهاو مخالفتهای نامحسوس اماواقعی داشته باشند که آنرادرعمل ابراز میکردندودررفتار پنهان,حال چه درکلاس من که اول دوسه نفرخارجی بودیم,ودرنیمه دوم تنها من باقی مانده بود تابه آخر کارهم ماندم چون مخصوصاوبرای اینهم شده میخواستم بمانم با همه چوب لای چرخ گذاشتنهای همگی, وچه دردیگر کلاسها کهبااین شرایط مسلما کمتر خارجیانی که مهاجربودندموفق به گرفتن مدرک دراین کلاسها شدند وهمه یکی پس از دیگری دانشکده را درسالهای گوناکون ترک کرده بودندوبتدریج نیزترک کردند.وحتی یکبار که دکترم برای من دوهفته مرخصی نوشته بودوهنوز نمیدانستم که بیمارشده ام بخاطر دردهای عضلانی استادین ومدیر مدرسه گفتنداگر نیائی ترم امسال را باید فراموش کنی که چنین جراتی رابایک فرد نروژی نداشتندکه حتی به زبان آورده وگفته یاانجام دهندچون نروژیخود اطلاع داشت مانیر میدانستیم اازحق وحقوق شاگردی وقانون بلافاصله ازایشان شکایت میکرد چراکه هیچ قانونی اجازه اینکاررابایشان نمیداد.ماهم قانون را میدانستیم اما اینرا نیز میدانستیم که بیشترمواقع طرف نروژی را میگیرندحتی,اگرحق بامهاجرمقیم نروژ باشد ومسلما هرکس هموطن خودرا برغریبه ترجیح میدهد ومن نیز بخوبی درطی سالهای بودنم درنروز وکلاسهای مختلف دریافته و میداانستم هرگزنمیتوانم ثابت کنم که ابشان چنین وچنان کردند وچیزی رازبانی بمن گفته اندواگر به شکایت هم میرفتم بالاخره قانونهاپیدا کرده وارائه میدادند که بتوانند مرامغلوب کرده شهریه مرا نیز گرفته وازکلاس ومدرسه اخراجم کنند .این دقیقا خواسته ی ایشان بود تاازسشر من یکی هم خلاص شوند چون دیگران که زودتر جا زده بودند.واما باهمه مشکلات وناراحتیهائی که هرروزه وروزانه برای من تولید میکردنداماترجیح دادم باوجودداشتن دردکه بارها طی این سالهای تحصیلی مراآزار بسیار داده بودبا داشتن دردبر سرکلاسهاحاضر شوم وتکالیف عملی خودرانیزانجام داده وتحویل دهم حتی بااینکه دوست همکلاس نروزی من این وصف را که شنید شدید عصبانی شد وگفت توبایدشکایت کنی اما به که؟به مدیرکه چون خودایشان بودواگر بدولت رو میکردم بایدازآن کلاس وآن مدرسه برای موقعیت خودحتما دست میکشیدم چراکه میدانستم بی شک بیشترازامروز به آزارمن خواهند پرداخت والبته کمترجائی درکل نروژ چنین افرادی رابخودمیبیند وایشان نیززفرانسه بودندوفرانسه نیز به کشور راسیستی دردنیا شناخته شده است که مخالف مهاجرین چون من هستندوچشم پیشرفت هیچیک ازما را نیز ندارند ازاینرو تک تک مهاجرین ازهرکشوری که بودند یک بیک کلاسهای ایشان را ترک وشهریه راتاآخرین روزسال بایشان پرداخت میکردندوایشان راست راست راه رفته نه بما کمک تحصیلی درستسی میکردند نه اعصابی برای ما برجا گذاشته بودند نه کسی بود حق مارا بدهد ومفت خوری وام ما خوردن ایشان ازدولت هم پنهان بودوکسی نیز شکایتی نکرده تا دولت نیز خبردار باشد که درگوشه ای از پایتخت ایشان خارجی بنده خدا وام میگیرد عمری آنرا دوبرابر پرداخت میکند اما پول نقد را این استادین میخورند درهمان سال اولیه ودوم وسوم تحصیل ما خارجیان پس اگرگه گاه میگویم نگوید شمادرخارج خوش هستید وازحال ما بیخبر برهزارویک دردیست چون این که شما ازآن بی خبرید ومانیز کمتر آنرا عنوان میکنیم که چه بر ما گذشت که امروز اینجائیم وچه تاثیرات بدی برهریک ازما گذاشت تا شدیم کسی برای خود وفقط برای خود نه هیچکس دیگر. درهمین مورددرسال تحصیلی دوستی ایرانی که ازمن یکسال بالاتربود بهمناین را نیز خبر داد که این داشنکده همه ساله به بهانه ی کمبود زبانِ خارجیان حتیاگر شاگردان مشگل زبان همنداشته باشند یابه ایشان درست کمک درسی نمیکنند یاانقدراوراآزار میدهند که بجان آمده ترک تحصیل کندواونیز کاری نمیتواند بکند جزاینکه مبلغ امضاشده دانشگاهی رابرای شهریه بپردازدومیگفت یک دوست دیگر ایرانی همزمان وهمکلاس بااو بود که انقدر اورا آزار دادند که سالدو ترم اول راتمام کرداما دیگر ادامه نداد.و ما شایدهریک درحد یک نروژی مادرزاد,زبان نروژی کامل کامل راچون زبان مادرزادی نداریم اما آنقدر که اینها میگفتند واز خارجی بودن ما بااین وسیله سواستفاده میکردند نیز بد نبودیم چراکه آنچه درکلاس های ماگفته میشد چیزخارق العاده ای هم نبود که جداازقانون زبان نروژی باشد وشاید من نام گلی درصحرا را به زبان نروژی هنوزهم بلدنباشم اما بسیاری ازآنچه نیاز زبان بود برای تحصیل پیشتراازین دانشکده درطول کلاسهای زبان ودکوراتوری وزندگی درنروژ یاد گرفته بود ومابقی را نیز هرچه درک نمیکردم دردیکشنری وباپرس و جودرمیافتم وکمبودی نداشتم که توانستم سالهارایکی پسازدیگری طی کنم اما بازبااینحالشکایت هم بکنیم ایشان پیروز ماجرامیشوندکه بگویند:این فردنروژی را درست نمیفهمد لذانمرهنمیاوردودادگاه نیزاگر میرفتیم وقتی هزار نفری رامیبیند که سالها درنروژ هستند وهنوزنمیفهمندوهنوز قصد یادگرفتن ندارند وهنوز با مترجم اینطرف آنطرف میرونداین رابراحتی باور میکند.وبسیارپیش آمددرحتی درخوردن نمره هایی گه جلو شاگردان داده بودند امادرکارنامه نمینوشتند یاآنراکمتر مینوشتند و به گونه های مختلف دیگردرطی این سالها بسیارمراآزرده کردند ولی این همکاری همکلاسی های نروژی با استادبرای ازپادرآوردن مامهاجرین آنقدرروزانه به وضوح دیده میشدکه درطی این سالهامن تنها یک دوست همکلاسی,نروژی درکلاس داشتم,که میتوانستم اورادوست خودبخوانم ومطمئن باشم درجائی بامن بناحق دشمنی وحسادت نمیکندودرکارهانیز بسیارمرایاری میکردوهرچه راکه معلم,ازیاددادن بمن به بهانه های مختلف ازآن سرباز میز یا بابی تفاوتی بدون دقت برایم بصورتی تعریف میکردویاد میدادکه من سردرنمیاوردم,به یاری این دوست خودمیاموختم واگراو نبودویااونیز گرفتاربودخود تمامی تلاشم رامعطوف باین میکردم که یاد بگیرم به هرشکلی که ممکن بودوازکلاسهایبالاتراز شاگردان آن کلاسها میپرسیدم ویااز خواندن کتاب درسی دانشگده که انگلیسی بودبادرکنار گذاشتن دیگشنری برای پیداکردن کلمات تکنیکی که محاوره ای نبودیاری میجستم ودرجستجو برای پیدا کردن جواب به هردردی میزدم ولی هرچه بوددرنهایت بهرشکل کاررااماتحویل میدادم بخصوص وقتی میدیدم این همکاری نکردنهاتنهابرای این است که من نتوانم بموقع کار راتحویل دهم.بااینوصف تصورکنید که چقدرمیتوانستم ازهمه سودرفشارزند گی باشم واین دوره تحصیلی دراین دانشکده بواقع بدترین روزهای زندگی من درتمام عمرم بود که درروز وهرروز خود باایشان مشکل داشتم وحتی بااینکه بدترازاین وبیشترازاین درزندگی دیده بودم وسخت ترین شرایط را درروزهای اولیه آمدن به نروژ تحمل کرده بودم وامااین دانشکده جهنم زندگی من محسوب میشدوخاطره بدتحصیلی آن همیشه درذهنم باقیست وهمواره نیزبه تمامی دوستان ایرانی یامهاجرم ازکشورهای دیگر سفارش میکردم,دانشکده های دیگراین رشته راامتحان کنندوبه این دانشکدهپا نگذارند تااخر ایشان رامجبوربه ترک تحصیل کنندپول مفت به مشتی اراذلی متاسفانه بنام استادومدیرندهندتاایشان بالابکشندوسفرهای خارج تعطیلات خودراباوام مهاجر بدبخت تهیه کنند .همانطور که در فرگردهاتی پیشین نیزبازگفتم که من کاری رایاشروع نمیکنم یااگرشروع کنم,زیرسنگ هم باشدبه پایان میرسانم نه,اینکه لجبازم که شاید در رابطه باهمکلاسی واستادان بودم.امابیشتر علت آن است که هدفمندم که,برای هدف وتصمیم خود ارزش قائلم که چون چیزی راقبول کنم خودراموظف به تمام کردن,آن به نحواحسن میدانم واینگونه اندیشه ای تمامی مشکلات رابرایم باهمه ی سختی هاوفشار هاقابل تحمل میکندچون «امید »اینکه« میدانم» حتمابااین شکل به,انتها میرسم وبه «هدف» خودمیرسم,نمیگذارد که جا بزنم یا کوتاه بیایم ویا ناامید شوم یا اینکه حتی خسته شوم,چراکه,من درمعنای واقعی کلمه «میخواهم که برسم »و «میرسم » وباید خاطرنشان کنم که,این یعنی « باورخود»چیزی که بارهاوبارها نوشتم " تاخودراباورنکنیم رسیدن به هرچیزی مشکل است وباز اگرخودراباورداشته باشیم تمامی مشکلات آسان خواهد شد" ودرنتیجه تاآخردرتمامی راهای رفته,رفته ام ورسیده ام با,یابدون معلم درهمیشه زندگی هرچه,آموخته ام به همین شکل بوده است وبسیارچیزهارانیزکه تنهاوبدون معلم یادگرفته امدربیسشترمواقع نیز به یاری من آمده کمک بسیاری دربسیارمواردی اززندگی برایم بوده است که فکر نمیکردم جائی بدردبخورداماهیچ چیز نیست که یادبگیریم ودرجائی بدردمانخوردوحتی درپشبردهدف ورسیدن به آرزوئی یاورمانشودبهرحال,ازاین بابت نیزازخودهمیشه خشنودبوده ام که معلمم ایمان من بخودوخداست وبیش ازاین نیازی برکسی نیست مگربرای آنکه خویشتن رابهتروبیشنر بشناسم وبهترزندگی کنم باآموختنی وتلاشی دیگر.
● آرزو از: فرزانه شیدا ●
من نیـازم ... یک نیـاز
گرم و ســوزان .... پُرلهــیب
آتـش عــشق سـت اندر ســینه ام
راه قلبم ‌، راه عشق است وامید
گـرچه می سوزم سراپا در شــرار...
در محبت چاره میجویم که باز
نور شمع زندگی روشن شود
در پیش راه
من نـیازم یک نیـاز
سینه ام از عشق میسوزد و باز
حاصل ،، بودن ،،
نمیدانم کـه چــیست
گـر نیـابم
،، معدن عشق ،، و امــید
من نیــازم یک نیــاز
شعله ای در ســوز و ســاز
عشق عالـم در دل و در ســینه ام
میـروم ره را و گه پرمی کشم
در بهشت آبی آن آسمان
میـروم بااینکه میدانم کـه باز
درنهـایت میـرسم بر عــشق او
برخــدای جـاودان عاشـــقی
من نیــازم یک ‌نیــاز‌
●ف . شیدا/دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴●
حالا اگر درهمه ی راههای رفته زندگیم تابه امروزهمیشه همه چیز همواره بروقف مرادنبود وجائی نیزکمی وکاستی بوده وهست واگراین میان گوشه اینبارخواسته هایم آنگونه نشدکه میبایست میشد برای من هیچ ایرادی نداردالبته بازتلاش میکنماگ میشدآنربهترکنم,امااگر نمیشودمیپذیرم وخود رابیهوده ناراحت نمیکنم , چراکه هیچ چیز ,هیچ وقت درزندگی پرفکت وکاملا آرمانی ودقیقا موافق باخواسته ی ماازآب درنمیآیدامامهم این است که «اصل »انرابدست آورده,باشیم حال گوشه ی یکی از اینهمه کمی شکسته باشد مثل جعبه ی بیسکویتی که تمامی بیسکوئیت های آن را سالم دردست داشته باشم وگوشه ی یکی شکسته باشدوغمگین شوم که:ای وای چراکامل کامل نیست,اماهمینکه هست همینکه آنرابدست اورده ام همینکه شیرینی آن مال من است برای من برای تمامی انسانهاهدفمندوپرتلاش, میبایست کافی باشدواگر تمامی این موضوعات رابرای شمادر بخش بخش کتاب بُعد سوم آرمان نامه بازگو میکنم تنهابرای این است که بگویمایمان راسخ یعنی این یعنی براستی :« خواستن توانستن است»وتا جائی که توان دربدن هست رسیدن به آرزوهاواین نیزممکن است وتنهاوقتی ازپابازمیمانیم که آرزوی مادروجود شخصی دیگرباشدواوو سرباززندیعنی چیزی مثال:عشق که م بخوایهم واونخواهد یا دیگران نگذارندوپای آدمی دیگروسط باشداینطور بگویم,آدمیان بسیار برسرراه یکدیگردیوار میشوند امااز دیوارگوشتی هم میتوان گذشت به گونه ای که خوداو حتی احساس نکندکه اگراینگونه درمقابل ماایستاد وسدراه شددرواقع بیش ازبادی نبودکه ماازمیان او گذشتیم چراکه خواسته ی ماوجود انسانی هرآدمی راکه به بدی حسادت دشمنی و... درسرراه ماسدی میشودخودبخود کنارمیزندماحتی از میان روح وجسم اونیز میتوانیم گذر کنیم بی انکه خوداواینرا حس کرده یابداند که ماگذر کرده ایم واین این ایستادن ا تنهاکوچک کردن خودبوده,وبس .ووقتی باین نتیجه میرسد که برمیگردد ومیبیند که این اوست که همچنان و هنوز درهمان جای اول ایستاده است اما مارفته ایم رسیده ایم و در قله ی خواسته وآرزوی خویش ایستاده ایم واین تنها اعتماد بنفس میخواهد وبس واعتماد بخود بخدا وبدل وایمان.
●*- هرآرزویی بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسید.*ارد بزرگ
*- اگربرای رسیدن به آرزوهای خویش زورگویی پیشه کنیم،پس ازچندی کسانی رادربرابرمان خواهیم دیدکه دیگرزورمان به آنها نمی رسد.*اُردبزرگ
*- کسی که چندآرزوی درهم وبرهم داردبه هیچ کدام ازآنها نمی رسدمگرآنکه باارزشترین آنهارا انتخاب کندوآن راهدف نهایی خویش سازد.*اُردبزرگ
*- آینده جوانان راازروی خواسته ها،و گفتار ساده اشان،می توان پی برد.نپنداریم که میزان دارایی ویاامکانات،دلیلی برپیروزی و یا شکست آنهاست ،مهم خواسته وآرزوی آنهاست.*اُردبزرگ
*- به آرزوهایی خویش ایمان بیاوریدوآنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند .*اُرد بزرگ
*- توان آدمیان را، باآرزوهایشان می شودسنجید.*اُرد بزرگ
●پایان فرگردآرزو●به قلم:فرزانه شیدا

هیچ نظری موجود نیست: