بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *دوستی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه   شیدا"

●بعُد سوم آرمان نامه اُردبزرگ
● فرگرددوستی ●
____از خدا صدا نمیرسد___
ای ستاره ها که ازجهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید
این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست
در پی تباهی شماست
گوشتان اگر به ناله من آشناست
از سفینه ای که می رود به سوی ماه
از مسافری که میرسد ز گرد را ه
از زمین فتنه گر حذر کنید
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سیاست
ای ستاره ای که پیش دیده منی
باورت نمیشود که در زمین
هرکجا به هر که میرسی
خنجری میان پشت خود نهفته است
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است
آنکه با تو میزند صلای مهر
جز ب فکر غارت دل تو نیست
گر چراغ روشنی به راه تست
چشم گرگ جاودان گرسنه ای است
ای ستاره ما سلام مان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمین زبان حق بریده اند
حق زبان تازیانه است
وانکه با تو صادقانه درد دل کند
های های گریه شبانه است
ای ستاره باورت نمی شود
درمیان باغ بی ترانه زمین
ساقه های سبز آشتی شکسته است
لاله های سرخ دوستی فسرده است
غنچه های نورس امید
لب به خنده وانکرده مرده است
پرچم بلند سرو راستی
سر به خاک غم سپرده است
ای ستاره باورت نمیشود
آن سپیده دم که با صفا و ناز
در فضای بی کرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده ها سپیده نیست
رنگ چهره زمین پریده است
آن شقایق شفق که میشکفت
عصر ها میان موج نور
دامن از زمین کشیده است
سرخی و کبودی افق
قلب مردم به خاک و خون تپیده است
دود و آتش به آسمان رسیده است
ابرهای روشنی که چون حریر
بستر عروس ماه بود
پنبه های داغ های کهنه است
ای ستاره ای ستاره غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره گلوله های آتشین
از صفای گونه های آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه های دردنک
از زوال چهره های نازنین مپرس
پیش چشم کودکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که پیش دیده خداست
از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس
بیش از این مپرس
ای ستاره ای ستاره غریب
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمیرسد
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمیرسد
بگذریم ازین ترانه های درد
بگذریم ازین فسانه های تلخ
بگذر از من ای ستاره شب گذشت
قصه سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
میگریزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بی نیاز تو
ای که دست من به دامنت نمی رسد
اشک من به دامن تو میچکد
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته تو بسته میشود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه شبانه ام
بر گلو شکسته میشود
شب به خیر
____ فریدون مشیری_____
*- آنکه,همراه,است و یاور،هر نفس اش بهایی بی انتهادارد.*اُرد بزرگ
بر مبنای آنچه که,درمورددوستی از*اُرد بزرگ* خوانید, «دوست»کسی ست که,درزندگی مامیتواند بهترین یاورزندگی ماباشدودر بیشترین موقعیتهای زندگی,درکنارمابوده,وهمراه وهمدل ماگردد ودوستی که,تااین حدازخودگذشتگی ومحبت به,ماداشته باشدوهمواره,درتمامی لحظات زندگی سایه بسایه باماگام برداردکسی,است که میتوان بااعتمادکامل برهرنفس اوبهائی دادوارج وارزش اورا نیزدانست که,البته,دردنیای کنونی کمترمیتوان دوست واقعی پیدانمود که تااین حددردوستی ها ازخودگذشتگی داشته باشدومقام,دوستی , معرفت ومرام دوستی راهم,بدرستی پاس بداردوبرمهرومحبت آدمی به گونه ای درست جوابگوباشد.
_____ نارفیق ______
دوش اشکی به نگه آمد وبر چهره چکید
کس در آن خلوت غم اشک منه خسته ندید
هر زمان با دل خود گفتم ومیگویم باز
مشو با هرکه ز ره آمده همصحبت راز
تا به کی در کف پای دگران دل بنهی
تا به کی ساده دل و بی خرد وخام وتهی
کی بخود آمده خود را بدهی ارج و بها
همچو یک بنده وارسته آن یکّه خدا
تا بکی هر که ز ره آمد , باشد غم تو
او که گوید شده همراه تو وهمدم تو
زهر اندوه به جان دادی و همراه شدی
ز شکستن به رهش دیر تو آگاه شدی
بی خرد اینهمه سرخوردن از این دهر بس است
نارفیقی که ترا میدهد این زهر بس است
جز خدا یار دگر هم نشود هم سخنم
آن خدا یاور فرزانه ءشیدا که : منم
● شنبه 2 دی1385 سروده ی : فرزانه شیدا ●
ومعمولا امروزه درجائی که بنفع ایشان نباشدبراحتی کنار کشیده وتمامی آنچه را,که پایه ریزی شده بودبرهم میریزنددنیای امروز,برای,آدمی نه تنها سرشارازمشکلالت فراوان وفشارهای مداوم بوده است که,انسان برانسان نیزمشکلی شده,است ودرهرگوشه ای بنوعی,ازمردم خصوصیاتی راشاهدهستیم که پیوندهای دوستی رابرهم,ریخته وثبات دوستی هاراکم میکندودرعین حال آدمی رابرآن میداردکه بانداشتن دوست قانع باشدودنیای خودراباکسی تقسیم نکندبخصوص که شکل دوستی هاهم چون گذشته نیست کمترکسی براستی بعنوان همدلی ویاری وصمیمیت به,انسان نزدیک میگردد بی آنکه,درنهادخوددرفکری به,سودخودنباشدوکمترانسانی باپاکی دل,وقلبی صاف میتوان یافت که قدردوستی ومحبت آدمی رابداندودرقبال معرفت وعلاقه ومحبتی که باونشان میدهیددرجائی وگوشه ای وزمانی زهرنامردمی ونارفیقی,رابه,انسان نچشاند
● کلامی در کلامی چند.... ●
...کلامی در کلامی چند....
بصد هاواژه ی پر رنگ
نوشتم ازدلم شبها
برای دل گهی تنها
که سرشارم
که لبریزم
دلم گه سبز و گه آبی
به گاهی
رنگِ مظلومِ غروبی بود
و یایک رنگ مهتابی
ندیدامادلم
در روشنائی ها
به تابش های خورشیدی
نگاهی را ،
که قلبی را ببیند باز
سرود زندگی این شد
که من در من
و تو در خود
و ما دور از هم وُ
دلخسته از هر چیز
گهی از روبروی هم
گهی حتی کنار هم
فقط یک رهگذر باشیم
میان کوچه ای
یا در خیابانی
که تنها طی شود
از روی اجباری
....
به رسم آن صداقتها
رسیده وقت آن
تا رک بگوید
قلب ما با هم
که "بودن "
«جرم انسان» نیست
چگونه بودنی هم نیز
و میدانم و میدانی
که گر راهی دگر
دراین رهت می بود
تو شاید یک قدم حتی
در این کوچه نمی رفتی
گذارت هم نمی افتاد
بر اینجائی
که شایدبوده ای امروز
به دلتنگی
ومنهم چون توراهی را
فقط...فقط رفتم
درون آشفته
با احساس گنگی
مانده بی پاسخ
... نمیدانم
...ولی نه...
خوب میدانم
که من یاتو
به سودائی دگر
در زندگی بودیم
و اینجائی که اکنون
جای پای ما در آن مانده
گذار از
کوچه های تلخ دلتنگی ست
و حتی گفتن از
دلگفته ها هم
رسم خود دارد...
و آسان نیست
تو میدانی چه میگویم
که عادت کرده دلهامان
به اینگونه سخن گفتن
تو اما خوب میدانی
چه میگویم
دلم تنگ است...
و میبنم که دلتنگی!...
میدانم که
غمگین مانده بر جا
هر چه احساس است
و من سرشارولبریزم
و حتی تو
چو من لبریز و سرشاری
چه باید کرد
دگر رنگ دل ما را
نمی بیند کسی
در اوج دلتنگی
چه باید کرد
که آخر دل نمیرد
در تب ابهام
که خود هم هاج و واجِ
رنگ دل هستیم
و خود هم مانده در حیرت
و مبهوتیم
که آخر در درون ما
چه احساسیت
و آخر از چه رو
اینگونه دلتنگیم
گناه از کیست
که دل هرگز نمی خواهد
چنین خودرا ببیند
غرقه در ابهام....
...و میدانم که قلب ما
فقط قلبی پراحساس است
ودل غمگین شود آندم
که احساسش
ازآنِ سینه ی خود
نیست
و یا آ نکه
ترازویش
برابر نیست
و درمانده میان
باوروتردید های
تازه ی
امروز و دیروزی
و این سر درگمی ها
چیست
گل دلها چرا
اینگونه گریان است
دلیلش چیست ؟
... ترازویش برابر نیست !
● 9 اردیبهشت 1385 / فرزانه شیدا●
دراین روزگارشایدعلت فشارهای زندگیست وفشارهای مالی یادورنگی هادرونی که,انسانی,انسانی را بدوستی برمیپریندامادرنهان,هزاران نقشه وبرنامه,وسودرادردوستی ودوستی های خودبرای خودبرنامه ریزی کرده است این است,که نمیتوان خاطرجمع بودکه,آنکسی که برای دوستی باانسان پاپیش میگذاردوبه آدمی نزدیک میشودآیادرپشت چهره ی دوست خیالاتی داردیاخیر!آیاازروی احساس دوستی ومحبت به انسان نزدیک شده است یادرپشت این چهره حسادتی یاشکلی,ازدشمنی یانفع ووسدی وجودداردکه,دوست شدن و نزدیک شدن راخطرناک میکندوگاه لطف ومحبتی بیش,ازحدنیز میبینید که درنهایت ضربه ای مهلک بر شماواردمیکندازکسی که حتی قسم میخورد,دردوستی باشمادل خویش راگذاشته است وانقدردوستتان داردکه دل,دیدن خاری رابه,انگشت شمانداردومتاسفانه شکل دوستی هاکمترصادقانه وبدون بهانه است وهمگان برای نفع شخصی خودکسی,رابدوستی برمیگزینندومرورزمانی کوتاه نیزباگذرچندباری,دیدن ثابت میکندکه,این شخص ازدوستی,خودباشماچه میخواهدویاهربار تقاضائی داردیااینکه شمامیتوانیدبسیاری,ازکارهائی راکه,اونمیتواند برایش انجام دهیدیااینکه نیازبه چیزی داردکه شمادراختیارداریدواو نداردیادربعضی مواقع بدین شکل است که,پاتوقی پیداکرده,که,هربارخسته است آنگاه,وقت خودراباپذیرائی کامل درآن,سرکندووجودشمابیشتر نوغی گارسونبودن برای ایشان است تادوست بودن,و,شکست این نوع دوستی هابرای کسی که,درزندگی,دوستی ومحبت رابه همان شکل دوستی ومحبت میبیندآنقدراثرگزارغمکنانه,وشکننده میشودکه روح وروان وذهن واندیشه ودل,زخمی همیشگی,روزگارمیشودومن خودیکی,ازاین,افرادبوده ام که همواره دوستیهایم دلکشکستگی دائمی قلبم شد .
____ با من بگو _____
با من بگو
ای شب نشین بیدار دل
اکنون که در
کوچـه های خالی شب
،، نسیم سردزمستان،،
عابری تنهاست...
اینک که ستاره وماه
از میان ابرهای دلتنگی
که فروغشان را
به یغما برده است
گه بگاه
نگاه مهربان خویش
برزمین می دوزد
ازمیان مه وابر!!!
وآبهای جاری
جویبارهای تاریک
در زیر یخ
ترانه ی
رفتن ورسیدن را
به ترنم نشسته اسـت
تو در پشت پنـجره ی
اتاق تنهائیت
چه میکنی؟!
آیادیوا رهای ضخیمِ
خانه های غریب
ایستاده درکنارهـم
میتواندفاصله ی تو
با دلها باشـد؟!
پیوند عاطفه های زلال
...آیا....
دیوارها را
به تسلیم کشیده اند؟!
یا این دلهاست درحصار
در حصـاره ی خودفرو رفتن؟!
... بامن بگو...
که تنهادسـتهای رسـیده بر هم
قـدرت پیوستن دارنـد؟!
...آه...مگو جـدائی
دستهای تنها
در پشـت دیوارها
گلهای پیوند را
فسرده دیده است!!!
که دسـت دل
دیوارها را نیز
به تمسخر خواهد کشـید
اگر درکوچه های خیال
،،افکار عاشـقانه،،
در کوچه های شـهر
غـزلخوان شـبانه ها
گردند
و پیوند را
ترانه کنند!!
" فاصله "
سخنی بیش نیست
در قلب عاشقی
بایدعاشـق بود
که رازهمدلی ها را
در شبهای تنهائی
دانسته...روح را
همدم دلدار دید!
که حتی عاشقان جدا
ز یکدیگر نیز
در احساس خویش ...
همواره باهمند
هـمواره باهـم!!!
وروح را در عــشق
جـدائی از
عاشـق نیسـت
___ ف.شیدا زمستان۱۳۶۷ -اسُلو /نروژ ____
امروزه کمتربه دوستی واقعی ایمان دارم وکمتر کسی رابدوستی میپذیرم وحتی مدتهاست کسی را بنام دوست صمیمی خود نمیتوانم بخودوزندگیم راه دهم چراکه همواره ضربات پیاپی دوستیهاگریبان گیر من واحساس وزندگیم شدتابحدی که باور شکل بعضی ازاینهمه محبتها که براستی دردل جاگرفته بود بادیدن اینهمه نامردمی هاهنوز که هنوزه برایم شگفتی برجای نهاده است که چگونه آدمی میتواند درمقام آدمی اینگونه,آدمی باشدوردنهادودرون ووجدان خودبراستی خودراچگونه میبیند که بی هیچ انسانیتی ,محبت ودوستی ومهرآدمی رابخودببازی میگیردوبدون کمترین وجدانی فقط به فقط قصد سود بردن وبهره برداری ازنام باارزش ومقدس دوستی راداردوچگونه چنین انسانی باخودزندگی میکند وقتی تااینحددررذالت روح سرمیکندودیگران راتنهاوسیله ای برای ردشدن خودازموانع زندگی خویش میپندارد وآیا براستی معنی محبت وعشق ودوستی درچنین انسان هائی معنائی هم داردشک دارم چنین باشد کخ کسی که تااینحدروح خودرابه سیاهی میکشدکه توان اینراداشته باشدکه کسی که,انقدر نامردمی براوآسان باشدکه حتی بازندگی,دیگران,درنام,دوستی بازی کندخودنام انسان براو لایق باشد ..گوئی دیگرکسی دردنیانیست که,بتوانیم اورابادل وجان یکی بدانیم وخودرادراو پیدا کنیم چه درمقام دوستی هاچه در دلبستگیها .
____ همواره تویی , فریدون مشیری » ____
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی
___ سروده ی : فریدون مشیری » ______
متاسفانه بسیارنددرروزگارامروزانسانهائی که تنهازاده شده اند برای اینکه,روح وروان وزندگی دیگران,راباخصلتهای بدی چون حسادت ,دوروئی, بدگوئی,ایرادگیری ,خودبینیو...به راهی بکشند,که انسان تاعمردارد,نامِ دوست ودوستی,رابکناری بیاندازدوقلب پاک خودرادرسیاهی رنجی ببیند ودرزخمی که هرگزالتیایم نمی پذیردوانسان رابه خلوت خویش کشیده برآن میداردکه حتی ازخیر داشتن انسانهای خوب درپیرامون خودنیزپرهیز کندمبادا پشت چهره ای مهربان روباه وگرگی نهفته باشدکه بازحیله ای درسرداردوتکه پاره کردن قلب تووازپاافتادن روح وجسم وجان تو هدف دشمنانه ی اوست واین بسیاردردناک است که درامروزه ی روزگارانسان نتواند به,احدی,اعتمادکندکه,این خود ضعف بزرگی دریک,درزندگی وجامعه, به حساب میآید تابسیاری,ازکارها که میبایست به یاری وهمکاری انجام شودانسان بعلت اینکه نمیتوانداعتمادکندبه تنهائی آنراانجام داده وزمان بیشتری را ببرد تاانسان درکاری به نتیجه برسدچراکه,درهمه چیزیک دست صدائی نداردوهمگان باید یاری ویاوری کنندتاانسان بتواندبه,اهدافی مثبت ودرست برسد کاری انجام شود چیزی پیشرفت کند , مشکلی حل شودوجامعه ای نیزازسود کارهای انجام شده استفاده ی بهینه ببرند.
___ فرشته یا شیطان ,از :« پیمان آزاد »_______
هیأت تو به گونه ایست
که نمی دانم
فرشته ای یا شیطان ؟
به مواخذه در من می نگری
که چرا به گونه ی دیگری ؟
فریاد خوان
محک همه پلیدیهایی
از دوزخ می ایی
تو را با زیبایی چه کار !
به مرگت ناخرسندم
به روشنیت دلبسته ام
که روزی زندان خودباختگی را واگذاری
و عاشقانه
دل به انسان سپاری
____از :« پیمان آزاد »____
در گذشته دوستی هانیزثباتی بیشترداشت واگردقت کنیم آنان که,ازسالهای دوربا یکدیگردوست هستندهمچنان نیزاین دوست ها راحفظ کرده اند.امامتاسفانه درکناررشد سریع جامعه,ودنیاکه آدمی را درتنگناهای بسیاری قرارداده است ,گوئی همزمان باپیشرفت تکنولوژی روح ساده ی آدمی رو به قهقرامیرودومیل به تنهائی ودرخودبودن درآدمیان افزوده,میگرددوبدنیست بخوانیم,از سخنان دیگر بزرگان :
"انگلستان، اثر نیکوس کازانزاکیس:
* اگر,آنگاه که,همه,سرهابه,بادمیروندوهمه نگاههای تقصیرخیره تورامی نگرند،بتوانی سرخودنگه داری.
*-اگر,آنگاه,که همه باتردیدتورانظاره می کنند،بتوانی به,اعتمادخودعمل کنی ودرعین حال به تردیدهانیز بها دهی.
* -اگربتوانی,منتظر بمانی،اماازانتظارکشیدن کسل نگردی.
* -اگربتوانی,آنگاه,که درباره ات دروغ می گویند،خودتن به,دروغ گفتن نیالایی,وآنگاه,که,برتو تنفرمی ورزند،راه برتنفر ببندی,ودرعین حال مغرورنباشی که چقدرخوب وعاقلی
* -اگربتوانی رویا ببینی ولی رویاهاراارباب خودنسازی.
*- اگربتوانی بیندیشی،ولی«صرف اندیشیدن »رامقصودخودقرارندهی….
* -اگر نه,دشمنانت بتوانندتورابیازارندونه دوستانت.
* -اگرهمه مردم برایت مهم باشند ولی نه ازاندازه بیرون.
* -اگربتوانی هردقیقه بازگشت ناپذیررا،بادویدن مسافتی شصت ثانیه ای پر کنی.
"زمین ازآن توست باهرچه که درآن است"
وـ مهمترازهمه ـ فرزندم!به تو می توان گفت: "مرد! "
ــــــــ‌‌ « انگلستان، اثر نیکوس کازانزاکیس»‌ ــــ
در فرگردهای پیشین نیزگفتیم که فشارزندگی ومشکلات روزمره ساعات زمان زندگی ماراآنقدرازما گرفته است که زندگی درخانه وبیرون تنهاتبدیل شده است به کاروکاروکارخاطرم هست که درفیلم طنز« شیرفروش,به بازیگری «نورمن ویزدُم» که درسینماهای ایران پخش میشدمیگفت :درکارخانه ما فقط سه قانون داریم:اول کار بعد پرکاری دوم کاربعد پرکاری وسوم کاروبعد پرکاری درآنزمان به این طنز خندیدم واین قانون رابرای کارگران آن کارخانه ناعادلانه تصورکردم,امابامروزکه نگاه میکنم , میبینم هریک ازم درروزگارامروزدچار طنزدیروز شده ایم ومشغله و کاروپرکاری انقدر گریبان هریک ازمارادرزندگی گرفته است کهدیگر طنز واقعی زندگیماست وبراستی درآن زندگی میکنیم وفیلمی نیست مه شکل زندگی هریک ازمااست ,وقتی به زمان درخانه بودن خودنگاه, کنیم میبینیم اگرازدرمحل کاربیرون آمده ایم تارسیدن به خانه هزارکار رامی بایست انجام میدادیم ووقتی به خانه رسیدیم هزار گونه کاردیگر انتظارمان رامیکشد ولی لااقل هم تعطیلاتی که,درخارج ازکشور وجودداردوچنانچه ازآن د طی سال,استفاده نکنیم به,تعطیلات اجباری مبدل میشودوخودایشان کارمند وگارگر راموظفند به تعطیلات بفرستندلااقل,اینوسط بااستراحتی درخانه ومسافرتی, ودورشدن ازمحیط کاروحتی درزمانِ نیاز,داشتن اجازه برای گرفتن مرخصی هائی که بی چون وچرامیپذیرندحتی اگربگوئی به زمان استراحت نیازدارم نیز آنرا میپذیرند چون میدانند بی شک نیازمند آن است که چنین تقاضائی را نیز میکند وراستگوئی وصداقت فی مالبین مشکلات پرسیدن ها را کم میکند مگر بدوستی بپرسند آیا مشکلی پیش آمده یاخیز همه وهمه باز بسیاری از نیازهای انسان را جوابگو میشود که لااقل ایسنهمه مشغله کار وپرکاری درجائی التیام بگیرد وانسان نفسی بکشد چیزی که درایران حتی شخص بخود اجازه انرا نمیدهد یعنی استراحت کردن وکمی فراغت داشتن از مشغله ی زندگی وکار وفشارهائی که خواهی نخواهی درزندگی همگان هست وانقدر ادامه میدهد تاازپاافتاده وسرانجام به نتیجه ای نامساعد برسد که دکنردرکل یابرای اواستراحت مطلق صادرکند یا ازکارافتادگی که من خود باوجود داشتن تمام این امکانات براثر فشار بیش ازحدی که بخودطبق عادت پرکاربودن خود, وارد کردم بارها استراحت مطلق گرفته وسرانجام نیزبه بازنشستگی زودرسی کشیده شدکه فکرآنهم به این زودی درخاطرم نمیگنجیدوامروز که فکر میکنم میبینم بسیاراولتیماتوم,ازدکترخودگرفتم که کمی آرام بگیر کمتربخودفشاربیاور وبیادمیاوردم که,ومیتوانستم بسیارمواقع خودم این زمان,استراحت راازدکترخودتقاضاکنم ومرخصی خودراازطرق دکتر به محل کارارسال دارم,امانکرده,وبه,ادامه وادامه,وکاروپرکاری آنقدرادامه دادم,تاامروز ببینم که قادربه,انجام یک سری کارهادیگر نیستم,که,کارهائی بسیارعادی ومعمولیست ومن زودترازهمگان خسته میشوم ولی,وقتی چنین,امکاناتی راحتی خودبرای خودمیتوانیم فراهم کنیم,چراازخوددریغ میکنیم که سرانجانم آن این باشد که باخودبه,افسوس بنشینیم پس تلاش کن به آنچه میخواهی برسی اما درحد توان خود تلاش کن نهبیش ازآنکه قدرت جسمانی توازتو گرفته شود.کاروزحمت ورسیدن به,آمال,درست! اماسلامتی نقطه ی اولیه شروع هرکاریست تارسیدن به آمال رانیزساده ترکندومابیش ازهرچیزاول بایددرآرامش جسم وتن وخاطرودرجانی سالم باشیم,تابقدرت,یک فکربازواندیشه ای توانا,توانائیهای خودرابکاربگیریم,واززندگی بهره,درست ببریم,وهمه وهمه,اینگونه تفکرهابه,انسان توان,آنرا میدهدکه خستگی ها وفشارهای ناشی,ازکاررالااقل کمی,ازتن بیرون کنیم وبایدگفت اول,ازهرکس پس ازخدابایدخودباخوددوست باشیم,وبرخود,مهرودوستی,داشته باشیم,وپس ازآن بی شک قادریم دوستان دیگران هم باشیم,ودرکنارهم زندگی خوبی راداشته باشیم
تنها تو می مانی ، از: «قیصر امین پور »
دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد
آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد
____ شاعر : « قیصر امین پور » ______
امادررابطه با دوستی ها فرق اینگونه تعطیلی هاومرخصی هادر روزگارامروزی با دیگرزمان دراین است که انسان امروزی جزدرتعطیلات همگانی,کمتر میتوان فرصتی را یافت که بدیداردوستی رفته وکسی رابه خانه دعوت کنیم,چون زمان مرخصی شماممکن است همزمان بامرخصی اونباشدیااوحتی تعطیلات رسمی راازمرخصی خوداستفاده نکرده باشدوبرای وقت دیگریابهتری زمان مرخصی هاهفتگی خودراکنار گذاشته است یااینکه یکی مسافرت رفته باشدوبازبگونه ای این شکل زندگی همه راازهم دورمیکند شایددرایران تابدین حددور شدنهای اجباری وجودنداشته باشد وعلت آن ازسوئی مشکلات اقتصادی مردم باشدامالااقل روابط خانوادگی باآشنایان نزدیک برای یکساعتی ودوساعتی ونیمه روزی همچنان در جریان,است که این شکل از روابط خانوادگی درخانواده های اروپائی هم وجود داردونهایت شنبه یکشنبه تعطیلات رابهم سرمیزنند اماچیزی که بیش ازهمه دراین سالها توجه مراجلب کرده است این است که مردم اروپا باوجود اینکه همان 8 ساعت کاررادرزندگی دارند وکمابیش مشکلات اقتصادی هم با گرانی وبالا بودن نرخ ها کشورها ووام هاوسودهایی بابهره ی بالای بانکهاهمان فشاریست که درایران موجوداست اماپس از کاربرخلاف بیشترما مهاجرین ,ازهر کشوری که هستیم,انرژی بیشتری دارندتاما. دوستی داشتم در محل کارکه خانمی بودبا جثه ای ظریف ودربخش بسته بندی کارمیکرد وآنچه که بسته بندی میکرددرایران کارمردی تنومند وقویست امااوپس ازکار تازه هزارکار دیگر را انجام میدادوباتنهادخترش به ماهیگیری ودوچرخه سواری وهمزمان بافصل اسکی و...کارهای متنوعی میپرداخت که خوب درهوای تابستانی اینجاکه تازه ساعت 11ونیم شب افتاب غروب میکند زومستانی که ساعت 2.ونیم 3 بعد ازظهر آفتاب پاوین میرودبی هیچ تفاوتی برای اوپس ازکار,زمان رفتن به دیداردوستان ,درگردهم آئی های که,در کلوبهای متعدد وانجمنهاودرعین حال برنامه های مدرسه ازجمله حضوردردعوتهای خانه ومدرسه ودیگر برنامه مدارس همزمان بادیگر والدین ویابه ماهیگیری وسرگرمیهای, دیگر میپرداخت وفرد صبح مجددباهمان انرژی به سر کارآمده دوبرابر یک مردکار میکردودربسته بندی وسائلی بزرگ وسنگین حتی" آخ" نیزنمیگفت واینگونه برنامه ها برای ایشان درخارج ازمحیط کارچیزی معمولی است اماوقتی که ما به منزل می امدیدم ,انقدر گرفتار کارهای خانه وبچه وخریدوغیره وقتمان پربودکه خسته ترازآن بودیم که حالا به برنامه ی خانه ومدرسه برویم اماچون موظف بودیم به خستگی تمام حضورپیدا میکردیم اما مانگونه که درفرگردهای پیشین نیز گفتم حتی اینگونه برنامه هائی که درمدارس گذاشته میشودیکنوع حالت گردهمآئی والدین هموراه باصرف قهوه وچای وکیک وشیرینی است .ومن درمیان والدین , کمترکسی را اینهمه چون خودیا همسرم خسته میدیدم وگاه فکرمیکنم ایشان باهمین برنامه های متنوع بازهم دوستیهاوروابط اجتماعی خودراحفظ کرده اند ودربرنامه فرزندانم بادوستان ایشان نیزمیبینم زندگی به روال عادی دراینجابرای همه میگذرددیدار والدین ودوستیهابرقراراست وکمتر گله وشکایتی ازدورنگیهادرمیان این دوستیها دیده میشود گاه فکر میکنم شایدعلت این باشد که ایشان اززمان تولدتازمان مرگ هرگزبه شکل ایران وایرانی فشارهای داری ونداری ومشکلات شدیداقتصادی را تجربه نکرده اند ویادهم نگرفته اندکه حتی بدانند چگونه میشودکم داشت ویانداشت ویا گرفتار بود یا مشکلاتی نطظیر مشکلات ما را درذهن خویش نیز نمیدیدند چه برسد که آنرازندگی کرده باشندوزن ومرد 50ساله به بالای ایشان درتابستان با دوچرخه به خریدمیرود وانرژی شگفقت انگیزی درپیر وجوان میبینم آنهم درتمامی سنین بازفکر میکنم خوب ایشان به ورزش به تفریح بکاروهمه ی آنچه در ندگی لازمه ی تنی سالم است وروحی شاداب بموقع میرسند درنتیجه درپیری نیزشاداب ترازمابا زندگی روبرومیشوند وبااینکه تعدادمجردها وطلاق گرفته هادرسنین مختلف امری عادیست اماشکل افسردگی های ایشان هم بمانندمانیست وبلافاصله که جدامیشوند برااساس اینکه اینجامیبایست هرخانواده ای دکتر خانوادگی خود رابه دولت معرفی کند خوددکتر ایشان باکمترین تغییری درروحیه بیمارخود ,برنامه ریزی وسیعی برای خانم واقای طلاق گرفته یاشکست خورده درعشق راباتراپیها ودرمانهای بالینی ودیدار روان پزشک ترتیب میدهد ویا اورا به مرخصی میفرستدوبه نوعی روح وجسم در همه جا چه در زندگی چه محیط کار مورد توجه دولت ورئیس وسازمان وحتی پزشکی است که معالج آدمی ست وعلت آن است که کشورهای اتروپائی برای مردم وسلامتی ایشان بسیارتلاش میکنند تا کشوری چون نروژ که جمعیت آن طی سالها با زاد ولدهاومرگ ومیرهاطی بیست سال هنوزبروی آمار بیست سال پیش است برخلاف ایران که رشد سرسام آور جمعیت وفشارهای اقتصادی دولتهای دیگر برایران همه مزید برعلت شده تا مردم در فشارهای شدید روحی جسمی باشند همه وهمه میتواند علت این باشدکهدراینسو وآنسوی آبهااینهمه انسانهااز لحاظ روحی وجسمی باهم تفاوت دارندوازسوئی هم خوب وبدهائی که آداب وروسم برای ایرانی گذاشته است دیدن خانم 50 ساله ای بروی دوچرخه برای خریددرایران نه تنها به مضحکه گرفته میشودکه احتمال نرسیدن ایشان به بقالی نیزبسیارزیاداست وهمین ورزشه چون پیاده روی ها , دویدن روزانه بعنوان ورزش درخیابان,اسکی وشنادر جاهای سربسته وبا درزمستان وتابستان عادت به ورزش ورسم استفاده ی زیادازدوچرخه و... که تن سالمی درزن 50 ساله اینجا برای دوچرخه سواری وجوددارد ومادردختران کم سن خودنیز کمتر ورزیدگی بدنی میبینیم که قادرباشد مسیری طولانی را بادوچرخه طی کندومسلم است که تن سالم روحیه ای سالم رانیزداردوانرژی بیشتری رابه آدمی میبخش که حتی زندگی ماشینی اینورآبهاهنوز برای مردم اینجورزندگی پرتنوعی ست وبرای ما پرازدردسر نوعی مصیبت وباتمام این مقایسه های باتغییر زمان وتغییر نوع حتی کارها وسرگرمیهاوقت فراغت دیروزباامروزدرجای خود همچنان نیزانجام میشودوباقاطعیت میتوانم بگویم ایشان هنوز هم زندگی میکنند وروابط دوستی وخانوادگی رابخوبی حفظ میکنندزمانی که مابرای خودمان به شخصه نیزوقت کم میآوریمچه برسد که با تفریح وشادی وسرگرمیهای بسیار زندگی کنیم. شاید شکل برنامه ریزی ما در زندگی هم دراین میان نقش دیگری را بازی کند اما همه ی این چیزها بروی هم باعث شده است که در کشورهای جهان سوم دوریها ودورنگیها وخستگی ها وبیحوصلگی ها عمق ومعنای بیشتری داشته باشد لااقل اینجا انقدر باهم صادق و رک هستند که اگر از کسی خوششان نیاید راحت باو بگویند که این دوستی رابرای خود مناسب نمیدانند وقت یکدیگر با باتعارفات ورودرباسی اینکه ,چگونه باو بگویم که من از دوستی بااو خوشم نمی اید تلف نمیکنند یا اگروقت دیدار کسی را نداشته باشندوطرف زنگ بزند براحتی وبی خجالت بگویند درحال حاضر گرفتارم وبرایم مقدور نیست شما را به خانه ام دعوت کرده یا دعوت شما را بپذیرم کسی هم ناراحت نمیشود وبه وقت یکیدیگر وزمان مراوده احترام گذاشته وقتی بدیدن کسی میروند که هم وقتش را داشته باشد هم مزاحم او نشده باشند وهم اینکه زمانی اورا ببینند که او دوست داشته باشد وقت داشته باشد ومایل باشد درکنار ایشان باشد و.اتگر ما هم میتوانستیم همینقدر باهم صادق بااشیم وبه موقعیتهای هم احترام بگذاریم بی شک دوستیها بهم نمیخورد وکسی از کسی دوری نمیکرد اما وقتی به ایرانی میگوئی ببخشید الان وقتمخیلی کم است تازه دوساعت ازاین صحبت میکند که بهتر نیست کمی بخودت استراحت بدی کاروبدو بدو را کنار بگذاری بیائی وبنشینی کپی بزنیم ... .یکدفعه میبینید دوساعت ازشما رفته هنور شما میخواهید ومجبورید بروید واو همچنان یا حرف میزند یا سوال میکند یا مدام به شما میگوید حالا یکم دیگه صبر کن منکه حرفم تموم نشده که....! شاید علت این باشد که دراروپا همه چیز تنظیم شده برروی زمان است وبخاطر بدیهوا که دراکثر اروپا یا برفیست یا بارانی ساعاتت اتوبوس وقطار وسیله نقلیه مشخص است وباازدست دادن یکی ممکن است , وقت دکتر خود را از دست بدیم واگر چنین شود ویزیت ایشان را برای اینکه وقت او را گرفته ایم باید بپزدازیم ودرهرجائی قراری بروی ساعت بگذاریم از دست دادن آنزمان برایمان بشدت گران تمام میشود این است که برای همگان دراینجا کافیست بگوئی که اتوبوس یا وسیله ی نقلیه ام را ازدست میدهم بلافاصله باشما خداحافظی میکند ومیگوید بدو تا ازدست ندهی حتی بااینکه امروزه یکربع یکبار بعلت سرما تمامی وسیله ی نقلیه پشت هم می آنید اما باز ازدست دادن یکی حتما شما را ازکاری برمانه ریزی شده میاندازد وتمام برنامه ی ترتیب داده شده ی روز شما از بین میرود وهمین برنامه ریزی دقیق میان بیرون وکار باشما ازانسان آدمی میسازد که هم رعایت دیگران را میکند هم وقت شناس است هم موقعیتها را براحتی از دست نمیدهد برای همین عجیب نیست که زندگی روزانه دراینجا برای انسانها بسیار راحت تر ازایرانی میگذرد که زیر افتاب دوساعت در ترافیکی یا تاکسی فقط مستقم میبرد یا بانک برفق ندارد از کامیپوتر پول شما را بدهد واریز کند و... هزار ویک مشکلی که درخانه وجامعه با بی برنامگی همه وقت انسان را بباد فنا میدهد وئدیگر کسی حوصله اینرا ندارد بعدازاینهمه فشارهای عصبی حالا سر راه به فاطی خانم هم سری بزند وحتی حال بقال محل را بپرسد
___...وما چون قایقی جا مانده از دریا._____
گریزی نیست
نگاهم را گریزی نیست
ز ظلمت خانه شبهای اندوهم
بسوی روشنی های سحر
در بامداد روشن فردا
که آخر نام ،،امروز ی ،،
دگر بر خود گذارد باز!!
ز فرداها دگر سـیرم
ومیخواهم دلم را در خـفا
در ظلمت آن تک اتاق کـهنه ی دیرین
ز چـشم آنهمه کاوشگران،،
بی خبر از خود،،
ولی در خـوش خـیالی های دانائی
زاسـرار نـهان ،،مـردم در خـود،،
که جز مشـتی سـخن بافـی ..
نـدارد پـایـه واصـلی
همـیشه تا ابـد پـنهان کنم
در تک اتاق خـویـش
واشـکم را به ظـلمت ها کـنم جاری!!!
چه بـیزارم زاین سـان مردمی
از سرزمین ومـأمن عـشق ومـحبتها !!
در ایـرانم ویا با نام ایـرانی!!!
چه بـیزارم ز اینـسان مـردمی
غـرقه به خـودخـواهی!!
وحـتی ازخـود
واز زنـدگـی غـافـل!!!
دگر حتی نمـیخواهم
که دستی از سر مهر ومحبت نیز
نـم اشـک دلـم را
ازشـیار چـهرهی غــمگین وغـمبارم
بــسازد پاک!
دلــم آزرده شد
از مـردم نـاپـاک!
مــرا با مـردم دنــیا...
چه خـوبان وچه بدخـواهان
دگـر هـرگـز نباشــد
کار و فردائی!!
مــرا
بااین جهانِ غـرقه در ظلمت
که خــورشیدی
به قــلب آسـمانــش
مـیدرخــشد لیک بی نور است
،، ز ظــلمت های
چــشم کـور انــسانـی ،،
دگر کاری نباشد از سر حتی...
تـفــّـنن نیز!!
مرا درخــلوتم
در ظــلمت شـبهای انـدوهـم
اگر جز سـردی غــمها...
بـرودت های تنـهائی
ویا جز آه سـردی...
از دل افــسرده ومــغموم
پــس ازایــن...
همـنشینی نیــست
ولی ایـنگونه آزادم...
که من اینـگونه بی قــید و رهــا
از دشـمنی های جـهان هــستم
اگـرچـه سـوزش دردی
درونم را
لبالــب غــرقـه در غــم
میــکند از یاد این دوران
زاین دُون مـردمـان خـالی از
ایـمان!!
رهــایم بعد ازاین امـا ...
دگـر از قـید وبـند اینـهمه تزویر
رها از دیـدن صـدها دروغ تلـخ
هـزاران جـور انـسانی...
هـزاران درد بی درمان
وصدها مـردمـی..
وامــانده در درد وپریــشانی
نـگاهم تا درون ســـینه ام
از درد مـــیسوزد
ودسـتم را تـوانی نیـــست
که بگـــشایم دمی
بر غـصه های تـلخ انـسانـی
که خـود هم یک بـشر...
یک بنـده ی خـالی ز قدرتـها
وسـرشار از غم دنـیا
هـنوزم ....
همـچنان در سـینه میـسوزم
ز این فـرق و تفاوتها!!!
****
وشـــب را دوسـت مـیدارم
که گـر نـوری درونـش نیـست
تـظاهر بر درخـشــش هم
نــخواهد کــرد!!
وپنـهان هم نمـیسازد
که جز ظلــمت ندارد
در دلـش رنـگی
ویـکرنگ است
وصدقش را
"هـمین " پُرارج میسازد

****
ولی ،،
روز وُ,درخـشش های خـورشـیدی
که روشـن ساز وپـرنور اســت
نـدارد این تـوانائی...
کـه گـوید
بردل ساده لوح انسان
که در ظـلمت فـرو رفتــیم!!!
که در تاریکی روح نگون بـختی
همــیشه
در میان صدهزاران مـردم خـاکی
غـمین وبـی کـس وتـنها
وبـی یـاریـم!!!
بـدردی هـمچنان پـابـند
وزنـجیرو گـرفـتاریم
***
و اینـها جـز فـریبی نیـست
که ما در ظـلمت وجُـرم وُ
گُـنه غـرقیـم
وخـورشـیدی به تـزویـروریـا
بر هـر گـناه تـیره انـسان
ز رحــمت نـور مــیپاشــد!!!
خــداوندم
بـزرگـی غـرق رحـمت هـاسـت
که اوهـم همچنان می بــیند و
هــمواره در هـرروز انـسانی
گــناه تـلخ انـسان را
...تـماشـائی دگـر دارد
وهــمواره بـسی
بخــشنده وپـرمــهر
امـــیداین بــشر را ...
هــمچنان دارد جـوابـی
در پس هـر یـک دعـای او!!!
کـه او یکــسر هـمه بخـشش ..
که او یکـسر هـمه
مــهر ومحــبتهاســت
خـدایـم ..
مظـهر لطف و عطـوفت هـاسـت!!!
*****
و صـد افسوس.....
ز این نیرنگهای تلخ وغـمباری
که چـشم آدمی را لحظه ای
از آن گریزی نیست
ومـن هـم باز می بینم
به نوری درخـفا ..اما
که یک تاریکی مطلـق ...
بروی روح انسانی ست!!!
***
چـنین نـوری
نمیخواهم
نمیخواهم که منهم
چــون هــمه مــردم
به خــود هـم نـیز
دروغــی گفــته
و در روشــنی های...
هــرآن روزی
ببـندم چشم خود
بر آن حـقایق ها
ویا چون دیگران.. تنها ...
به کـاوش های
رنج وغصه وانـدوهِ پـنهان
جـهان ومـردمــم باشـم!!!
کـه در این آشـکارا
درد انسـان هم
نبوده ... هرگز امـا ...
یکّه درمانی!!
مرا درسـینه
غمگین بودنم کافی سـت !!
که پنهان غصه ی دیگر کسان را
ارج بـگذارم
وگـر کاری ز دسـتم برنـمیآید
نمـک پاش دل مـردم نـباشم باز
ورنـج دیـگران را
رنـج وانـدوه دلم دانم!!!
ودر خـلوتگه خـود
برهمه دلهای غـمناک جهان خوانم
دعــائی را...
که زآن قلب خدا هم بـنگرد...
انـدوه ورنـج وغــصه ما را
که در ایـن بـودن غــمبار
هـمه تـنها دلی غـمبار
و درد آلود وغمگینیم
همه افـسرده
ازاین بی بها
دنـیای پرکـین ایـم
جـهان یکـسر نمی ارزد
به رنـجی اینچنین
درروز وشبهای منو دنیا
ولی افسوس
جهان تلخ وغمگینی سـت
جهان تلخ وغمگینی سـت!!
و ا چون قایقی جا مانده از دریا
همه وامانده در دنیا....
فقط وامانده دردنیای غمگینم

۲۸آذر - ۱۳۶۴
سـروده فرزانه شـیدا
وباز در نهایت باین نتیجه میرسیم که انسانی که برنامه ریزی درست در زندگی داشته باشد وبداند روزانه چه میکند ودر بیرون نیز همین هماهنگی را با برنامه های خود داشته باشد هم انسان موفق تر وشاد تری ست هم دوستیها ووروابط خود را حفظ میکند هم اینکه درتمامی مراحل زندگی قادر است به همه ی کارهائی که دراندیشه دارد برسد وکمتر از چیزی جا بماند یا خسته باشد پس نتیجه میگیریم برای شادابی وروح وعقل سالم به بدنی سالم نیازمندیم تا قادر باشیم همه ی آنچه در زندئگی نیازمند آنیم یک بیک انجام داده وبا برنامه ی دقیق هم روح هم روان وهم جسم خود را شاد نگه داریم و اینهمه نیز ازهمه کس وهمه چیز بخاطر روزگار عقب نمی افتیم ودوستیهای پایداری نیز هم خواهیم داشت اگر باهم صادقانه ودوستانه رفتار کنیم وزمانی که مایل بیک دوستی نیستیم وقت وزمان کسی را هم نگیریم و همچنین پائین آوردن سطح توقه از دوست وآشنا , و در زمان تقاضای چیزی نیز ,مراعات کردن موقعیت دوستان و مراعات زمان وامکان او واینکه مسمئن باشیم که ایا مایل است کاری برایمان انجام دهد یااینکه تنها مجبور شده وبه درودرباسی افتاده که قبول کرده است
حضرت علی (ع) نیز میفرمایند :
دو کلمه را هرگز فراموش مکن :
خدا را
مرگ را
دو کار را فراموش کن :
به کسی خوبی کردی
کسی که به تو بدی کرد . ـ
چهار چیز را در چهار جان نگاهدار:
۱ـ درنماز استاده ای ، دل نگاهدار
۲ـ در مجلس وارد شدن ، زبان نگاهدار
۳ـ در سفره ای حاضر شدن، شکم نگاهدار
۴ـ در خانه ای وارد شدی ، چشم نگاهدار. حضرت علی(ع)
همانگونه که توقع داریم بمااحترام گذاشته شودبدیگران وموقعیتهای ایشان نیزبایداحترام بگذاریم تاارزش دوستی ها ی خودرانیز بالا برده ودرمقام خاطره ویادما نیزوقتی ازمایاد میکنند بگوینددوست خوب وباملاحظه ای است که,وقتی بااو نشست وبرخاست کنی مجبورنیستی کسی جزخودت باشی واین نوع دوستی,یعنی,خودبودن,صادق بودن, همراه,وهمدل بودن,باملاحظه بودن وسطح توقعات خویش را ازدوست وآشنا دردوستی مراعات کردن واحترام بدوست ودوستی گذاشتن.
وازسوئی بایدگفت دوست واقعی,اول,وآخرخداست چراکه نه نامردی میکندنه بی وفائی نه حرمت میشکند نه, نارفیقی میکند, نه پشت پامیزندونه پشت توراخالی میکند,نه,درامانت ,خیانت میکند نه,ازاعتمادتوسواستفاده میکند,نه دل,میشکندکه,هرچه کند همواره وهمیشه یارویاورومحافظ,آدمیست وپس ازاونیزهمانگونه که گفتم خودمیتوانیم بهترین دوست شادی وغم خودباشیم چون هیچکس بحدما ازدرون ما باخبر نیست که قادر باشد شادی وغم مارا دردرون ماکنترل کندواین تنها در ید قدرت خود ماست که چگونه,روحیه ای رادرشرایط متفاوت ازخود بروزدهیم وچگونه برغم ومشکلالت خود فائق آمده اول به سلامتی وسپس به خردودانائی وتوانائیهای خود به شکلی معقول ودرست بپردازیم ودردرجه ی سوم ازدیرزمان نیزگفته ایم,بهترین دوست آدمی "کتاب"است به معنای اینکه,دانش تو یاوروبهترین دوست تو,درزندگی خواهدبودوچون دانش کافی نداشته باشی بهترین وبدترین"دوست" میتواننددشمنان توشده,وازتو بهره ای به,ناحق ببرندکه توازآن بی خبری وزمانی باخبرمیشوی که میبینی دیگربرای دانستن آن دیرشده است وهمانگونه که میگویند همه چیز رابه دوست واقعی خود ارزانی کن مگر اعتماد صدردصد خود که "علم ودانشِ نارفیقیِ"اوقلب یاری تراشکست, وبه,این شکل نیزمیشودگفت که,بهترین دوست انسان برروی زمین پس ازخدا"علم ودانش"است نه هیچکس دیگر!.
._____________________
*- آنکه همراه است و یاور ، هر نفس اش بهایی بی انتها دارد .*اُرد بزرگ
*- تنها راه ماندگاری هر مراوده دوستانه ایی ، رسیدن به ساختاری مشترک است .*اُرد بزرگ
*- دوستی تنها برآیند نیاز ما نیست ، از خودگذشتگی نخستین پایه دوستی ست .*اُرد بزرگ
*- دوستی بیش از اندازه همانند دشمنی ترسناک است .*اُرد بزرگ
*- هیچ دوستی بهتر از تنهایی ، برای اهل اندیشه نیست .*اُرد بزرگ
*- برای آنکه دوستیمان پا برجا بماند بهتر است همواره میانمان فاصله ایی باشد.*اُرد بزرگ
*- اگر می خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو.*اُرد بزرگ
*- به ارزش نگاه دوست زمانی پی می بری که در بند دشمنان و بدسگالان باشی.*اُرد بزرگ
*- دوستی که نومیدنامه می خواند،همیشه سوار توو پیشداردورخیزهای بلندت خواهد شد.*اُرد بزرگ
*-هیچ گاه,هماورد خویش راکوچک مپندار,چون,اوبهترین دوست توست اوانگیزه پیشرفت وپویش,است.*اُرد بزرگ
*- خموشی در برابر بدگویی از دوستان ، گونه ای دشمنی است .*اُرد بزرگ
پایان فرگرد دوستی ●نویسنده:فرزانه شیدا●

هیچ نظری موجود نیست: