بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *زندگی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه   شیدا"

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
● زندگی ●
در طی تمامی فرگردهای نوشته شده,همواره پایه,واساس همه بخشها ی یادشده برمعقوله ی« زندگی» بناشده بودوتلاش براین,داشتم که بادرنظر گرفتن,هریک کلام بارارزش ازاندیشه های فیلسوف واندیشمندایرانی*ارد بزرگ تمامی جوانب,اندیشه های ایشان رابازندگی هماهنگ کرده,وآنرادرراه زندگی درست بااندیشه های نوین بکارگیریم,بااین وصف درفرگردی که بنام «زندگی» دراینجاداریم احساس میشودتمامی گفته های نوشته شده,درفرگردهای قبلی راتکراری دوباره,باید,که,این خود یازده جلددیگری خواهدشد.لذادرکوتاهی سخن تلاش میکنم تنهااندیشه های *اردبزرگ رایک بیک به تفسیر نشسته واز زیاده گوئی نیزپرهیزداشته باشم تااثربهتری رانیزبرخواننده ی خودشاهدباشم
*- آنچه رخ داده راباید پذیرفت اماآنچه راروی نداده،می توان به میل خویش بنانمود.*اُردبزرگ
ما همواره,درزندگی روزهای بیشماری,راپشت سر گذاشته ایم که,خاطره هاوتجربیات ماست وبراساس همان خاطره ها وتجبیات آموخته شده ازآن تلاش میکنیم زندگی راادامه دهیم وکمتردچارمشکل شویم , بسیاری ازمابااینکه تمامی خاطرات بنوعی برای همیشه تمام شده است آنرابگونه ای دردآلود وغم آور به همراه,خودمیکند,تااینحدکه زندگی امروزرادریادگذشته,وآنچه اتفاق افتادوچیزهائی که نمی بایست میشداماشدازدست میدهندوروزگارامروزبربادرفته ی گذشته ای میشودکه می بایست در زمان گذشته,جانهاده شودوگاه خاطری باشدویادی برای آنکه مجدداشتباهی نکنیم ودگرباره,دچار شکست واندوهی تازه,یاهمانند نشویم,بااینوصف آنان که باگذشته,زندگی میکنندوحال وآینده ی خویش می بازندبسیاری ازموقعیتهای کنونی زندگی راکه میتواندبشکل قابل ملاحظه ای باعث شادی روح واندرون وخوشبختی همیشگی ایشان باشدازدست میدهندلذالزومی زندگی براین است که گذشته رابردیروز وااگذاریم وامروزرابرای فردابسازیم وبه میل خویش دوباره تلاش کنیم همه ی آن چیزهائ رابدست بیاوریم که یاازدست داده ایم یابشکل,دیگری میتوانیم آنرا
جبران کنیم حال با جایگزین کردن چیزی همانندآن درزندگی یاپیدا کردن راهی جدید ونوین درراه,ادامه ی زندگی.چیزی که بیشتر ازهمه دراینفرگرد میخواهم ازآن سخن بگویم زندگی ازدواج وطلاق است ازدواجها وطلاقهائی که بسیاری ازآن توسط خودمادرزندگی دیگران پیش میاید یا اجازه میدهیم که دیگران برای ما سازنده ی آن باشندتا زندگیها بربادرفته,دوستیها بهم بریزدشادیها نابود شودزندگی وآشیانه فرزندانی ازبین برودبسیاری از دشمنیها شکستها ودردها قدرت گرفته وزندگی کسی یا کشانی را تاابد دچاردردواندوه کند .
____* پیامی از آن سوی پایان, از اخوان ثالث ____
اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
بالهامان سوخته ست
‌ لبها خاموش
نه اشکی ، نه لبخندی
‌و نه حتی یادی از لبها و چشمها
زیرک اینجا اقیانوسی ست
که هر بدستی از سواحلش
مصب رودهای بی زمان بودن است
وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی
همه خبرها دروغ بود
و همه ایاتی که از پیامبران بی شمار
شنیده بودم
بسان گامهای بدرقه کنندگان تابوت
از لب گور پیشتر آمدن نتوانستند
باری ازین گونه بود
فرجام همه گناهان و بیگناهی
نه پیشوازی بود و خوشامدی
‌نه چون و چرا بود
و نه حتی بیداری پنداری
که بپرسد : کیست ؟
زیرک اینجا سر دستان سکون است
در اقصی پرکنه های سکوت
سوت ، کور ، برهوت
حبابهای رنگین
در خوابهای سنگین
چترهای پر طاووسی خویش برچیدند
و سیا سایه ی دودها
‌در اوج وجودشان ،‌گویی نبودند
باغهای میوه و باغ گل های آتش
رافراموش کردیم
دیگر از هر بیم و امید آسوده ایم
گویا هرگز نبودیم ،‌نبوده ایم
هر یک از ما
در مهگون افسانه های بودن
هنگامی که می پنداشتیم هستیم
خدایی را ، گرچه به انکار
انگار
با خویشتن
بدین سوی و آن سوی
می کشیدیم
اما کنون بهشت و دوزخ
در ما مرده ست
زیرام خدایان ما
چون اشکهای بدرقه کنندگان
بر گورهامان خشکیدند
و پیشتر نتوانستند آمد
ما در سایه ی آوار تخته سنگهای
سکوت آرمیده ایم
گامهامان بی صداست
نه بامدادی ، نه غروبی
وینجا شبی ست که هیچ اختری
در آن نمی درخشد
نه بادبان پلک چشمی
نه بیرق گیسویی
اینجا نسیم اگر بود
بر چه می وزید ؟
نه سینه ی زورقی
نه دست پارویی
اینجا امواج اگر بود
با که در می آویخت ؟
چه آرام است این پهناور
این دریا
دلهاتان روشن باد
سپاس شما را ، سپاس و دیگر سپاس
بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید
زیرا تری هیچ نگاهی بدین درون نمی تراود
خانه هاتان آباد
بر گورهای ما هیچ سایبان
و سراپرده ای مفرازید
زیرا که آفتاب و ابر شما
را با ما کاری نیست
و های ،‌ زنجره ها !
این زنجموره هاتان را بس کنید
اما سرودهاو دعاهاتاناین شبکورها
که روز همه روز،‌و شب همه شب
در این حوالی به طوافند
بسیار ناتوانتراز آنند
که صخره های سکوت را بشکافند
و در ظلمتی که ماداریم پرواز کنند
به هیچ نذری و نثاری حاجت نیست
باداشما راآن نان و حلواها
باداشما راخوانها،خرامها
مارااگر
دهانی و دندانی می بود
‌در کار خنده می کردیم
بر اینها و آنهاتان
بر شمعها ، دعاها ،‌خوانهاتان
در آستانه ی گور خدا و شیطان
ایستاده بودند
و هر یک هرآنچه به ماداده بودند
باز پس می گرفتند
آن رنگ و آهنگها،
آرایه و پیرایه ها
شعر و شکایتها
و دیگر آنچه ما را بود
بر جا ماند
پروا و پروانه ی همسفری
با ما نداشت
تنها،تنهایی بزرگ ما
که نه خداگرفت آن را
نه شیطان
باماچو خشم ما
به درون آمد
کنون او
این تنهایی بزرگ
با ما شگفت گسترشی یافته
این است ماجرا
ما نوباوگان این عظمتیم
و راستی
آن اشکهای شور
‌زاده ی این گریه های تلخ
وین ضجه های جگرخراش
و درد آلودتان
برای ما چه می توانند کرد ؟
در عمق این
ستونهای بلورین دلنتک
تندیس من های شما پیداست
دیگر به تنگ آمده ایم الحق
و سخت ازین مرثیه خوانیها
بیزاریم
زیرااگر تنهاگریه کنید
اگر با هم
اگر بسیار اگر کم
در پیچ و خم کوره راههای
هر مرثیه تان
دیوی به نامِ نامی "من"
کمین گرفته است
آه
آن نازنین که رفت
حقاچه ارجمندوگرامی بود
گویی فرشته بودنه آدم
در باغ آسمان و زمین
ما گیاه واو
گل بود,ماه بود
با من چه مهربان
و چه دلجو
چه جان نثار
او رفت ، خفت ،‌ حیف
او بهترین ،‌عزیزترین دوستان من
جان من و عزیزتر از جان من
بس است
بسان است این مرثیه خوانی
و دلسوزی ما
از شما چه پنهان ،‌دیگر
از هیچ کس سپاسگزار
نخواهیم بود
نه نیز خشمگین و نه دلگیر
دیگر به سر رسیده
قصه ی ما

مثل غصه مان
این اشکهاتان را
بر من های بی کس مانده تان
نثار کنید
من های بی پناه خود را
مرثیت بخوانید
تندیسهای بلورین دلنمک
اینجا که ماییم
سرزمین سرد سکوت است
و آوار تخته سنگهای بزرگ تنهایی
مرگ ما را
به سراپرده ی تاریک و
یخ زده ی خویش برد
بهانه ها مهم نیست
اگر به کالبد بیماری
چون ماری
ب آهسته سوی ما خزید
و گر که رعدش غرید
و مثل برق فرود آمد
اگر که غافل نبودیم
وگر که غافلگیرمان کرد
پیر بودیم یا جوان
بهنگام بودیاناگهان
هر چه بود ماجرااین بود
مرگ ، مرگ ، مرگ
ما را به خوابخانه ی
خاموش خویش خواند
دیگر بس است مرثیه
‌دیگربس است گریه وزاری
ما خسته ایم،آخر
ماخوابمان می آید دیگر
ما رابه حال خودبگذارید
اینجا سرای سرد سکوت است
ما موجهای خامش آرامشیم
با صخره های تیره ترین
کوری و کری
پوشانده اند سخت چشم و گوش
روزنه ها را
بسته ست راه
ودیگر هرگز
هیچ پیک وپیامی
اینجا نمی رسد
شاید همین از ما
برای شما پیغامی باشد
کاین جا نه میوه ای نه گلی
هیچ هیچ هیچ
تا پر کنید
هر چه توانید و می توان
زنبیلهای نوبت خود را
از هر گل و گیاه
و میوه که می خواهید
یک لحظه لحظه هاتان
را تهی مگذارید
و شاخه های عمرتان را
ستاره باران کنید
____ سروده ی مهدی اخوان ثالث ____
*- بزرگترین گمشده های مادرزندگی،نزدیکترین ها به ما هستند !.*اُردبزرگ
مادرکنارخویش همواره عزیزان وآشنایانی راداریم که درزندگی مانقش اصلی رابازی میکنندکسانی که مداوم درغم وشادی ماشریک بوده اند کسانی که,زمانی,ازآنان نیزبرای شروع زندگی مشترک شخصی خود جداشدیم بازنقش خودرادر زندگی ماداشته اندچون والدین وخواهروبرادرواقوام نزدیک,امابسیار اتفاق میافتدکه ازدواجها وجدائی ها,همراه,باوصلتی بایک فردازخانواده ی دیگر,سبب جدائی بین دختروپسر باخانواده ی اولیه خودبه شکل های گوناگون میشود,مثلااختلافات زناشوئی که بین ایشان درمیگیردوخانواده هادخالت میکنند,یااختلاف ب مادرزن وپدرزن یامادرشوهروخواهرشوهروامثال اینها,که گاه فامیل دورونزدیک رانیزبرای بقای زندگی مشترک خودنیزمجبوربه ترک میشویم,وگاه نیزاین,دور شدن هامثل مهاجرتی ست که معنای ترک کردن همیشگی رانداردبلکه دورترازهم زندگی کردن است وروابط همچنان ادامه,داشته وگاه حتی براستحکام روابط نیزافزوده میگرددچراکه کمتر امکان این رادارند که درزندگی هم,دخالتی مستقیم ووروزانه وماهانه,داشته باشندواگرچه,این باعث تاسف است که,روابط متاسفانه,بین خویشاوندان یاوالدین,درزندگی دختروپسری,که تازگی,زندگی مشترکی راشروع کرده اندهمواره,دریک تَنش نامحسوس وگاهی هم کاملاعلنی ومشخص میگذردوتمامی ِمدت زوج جدید وجوان ما,مجبور به,اثبات خود,به طرفین یعنی خانواده ی همسرخودهستندکه لزومی نیست همسری مطابق خواست پدر یا مادر یا افراد خانواده میبایست درزندگی مشترک هردوزوج تابع یکدیگر باشند نه تابع کسانی بیرون ازخانه حتی اگرخانواده شخصی زن یاشوهرباشدواین حساسیت رانیزخود والدین طرفین ایجاد میکنند ین بی احترامی به شخصیت افراداست که ایشان,راهرگونه که هست نپذیریم چون خود چیز دیگری را دوست داریم یااینگونه رفتارنکنیم بعدازگذشته دورنیزگفته اند : علف میبایدبه دهان بزی شیرین بیایدوآنکس که میبایست دوست داشته وبپذیرددوطرف ماجراهستند یعنی زن شوهرکه باید خودیکدیگرراقبول داشته باشندوشایدبسیارهم,یگدیگررادوست دارنداماباهمه دوست داشتن یک لحظه هم قادرنیستنددرکنارهمسرخوددرخانه ی والدین اوباشندچرا؟قبول کنید دراینجا,ایرادازاویاآنهانیستندایرادبایدازشماباشدوگرنه,هیچکس ازمهمانی رفتن ودورهم بودن خانوادگی دوری نمیکنداگر براستی,درآنجا,آسایش وآرامش روحی وفکری ومعنوی داشته باشدوحس کند که بودن او درآن مکان بزودی تولیدناراحتی وسرانجام ناراحت شدن ازهمدیگرنخواهدبودوگاه دقیقا برای نگاه داشتن همین احترام است که کسی مثلاعروسی یادامادی ازدیدن خانواده ی فردمتقابل دوری میکند تااحترام دوجانبه حفظ شودوگرنه هیچکس به اسم مادرزن یامادرشوهریا...باکسی دشمن نمیشودیاازاودوری نمیکند,این رفتارماست که دشمنی ایجادمیکندودوریهارابوجود میاوردودوستی هاوهمدلی هارانابود میکند.
● رفتار من عادی است از:قیصر امین پور ●
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا
همان نام و با همان
رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال ، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
از جمله دیشب هم
دیگر تر از شبهای بی رحمانه دیگر بود :
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جورابهایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه ها را
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب و مبهمی می داد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی
احساس می شد
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی !
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالها پیش
رنگ بنفش و اروغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست
این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است
● شعراز: قیصر امین پور ●
این درست نیست که مداوم ازدیگران بخواهیم چون,درخانه ی ماوکوچکترازما هستند واکنون برای نیم روزی یکروزه,حتی بدلایلی هفته ای وماهی ,مهمان ما شده اندحتی حرمت مهمان بودن اورانگاه نداریم واورامعذب خواسته های شخصی خودکنیم بی توجه باین که,اصلا چرابایداهمیت داشته باشد که,اومطابق میل مارفتارکندوخودش نباشدمگراین شخص یک انسان جداوجزا با عقل وفکر نیست ومگراو وخانواده ی اوپیش ازشماوعمری بدون شما زندگی نکرده اندوبرخودوزندگی خوداعتباری نداشته اند که شما امروز قانون چگونه بودن را میخواهید باو بیاموزید وچه شده است که به شماکه رسیدشما انسان متمدن بافرهنگ وفهمیدهومظهر دانائی هستید واونیست؟! وچه کسی گفته است همه رفتارهای شمابی نقص است وهرگونه که شمارفتارمیکنیددرست است وهمه چیزبه گونه ای دیگراشتباه ؟وازکجامعلوم,این شمانیستید,که سراپا تقصیرسراپاغرور سراپاخودخواهی بناگاه,ازراه رسیده اید وانتظاروتوقع,احترام,ازعالم وآدم راداریداماهرگزیادنگرفته ایدکهمتقابلا احترام کنیداگر احترام میبینید. حترام,احترام میآورد,واحترام راانسان باید درفتارخویش داشته باشد تا احترام نیزببیندهیچکس مجبور نیست به کس دیگری به هر مناسبت ونامی که دارد,بی دلیل احترام بگذارد بخصوص وقتی,احترام نمیبیندواین سواستفاده,از مقام بزرگتری است وشایداین شما هستید دررفتار واخلاق وسخن تماماوسراپاسرشارازاشتباه عمری رازندگی کرده اید وقانونهائی وضع کرده اید که فقط بدرد ودتان میخوردپس قبول کنید شماهستیدکه,ایراددارید نه فردی ازخانواده ای دیگروفرقی نمیگکند شما دراین راستاباچه کسی مواجه باشیدغریبه یاآشنا شمابایداول یادبگیریدکه هرکسی برای خود احترامی دارد وکسی,احترام باید ببیند که,احترام نیزبه دیگران بگذاردوگرنه هیچ آدمی دردنیا تحمل اینرانمیکند که همیشه,یکطرفه,احترام بگذاردومداوم کوچک شده ودچار مشکل باشما باشد.بهر شکل,هرچه باشد,اواینک,چه عروس ماچه دامادماهمراه فرزندخودمادرخانه ی مامهمان هستندوهرچه کنیم نیزشخصیت فرزندخودرانیزدرنزدهمسراوخوارکرده وزیر سوال خواهیم برده ایم وحتماهمسراوازاوخواهد پرسیدکه چراتودرمقابل مادرو پدرت هیچ,ارزشی نداری که لااقل بخاطرتو,حرمت همسرت رانگهدارند.واینواقعیتی ست اگرشما فرزند خود را دوست داریدحرمت اورا نیز همینگونه نگاه,داریدکه به انتخاب اوکه,همسراوست,احترام بگذارید درعین حال هیچکسی محتاج احترام شما هم نیست اگربه شمااحتر ام گذاشته وبه دیدارِ شما میآید,حرمت خودرانیز نگهدارید وبه حرمت اینکه تااینجا آمده ومهمان شماست,احترام,اوراپاس بدارید که دراصل احترام فرزندخودرا نگه داشته ایدواختلافی رابیشتر نکرده ایدودعوائی راهمراه اوبه خانه ی فرزند خودنفرستاده اید که دراتمام مهمانی بدلخوری اوو ازشما جدا شده ودرخانه یخود ازاین شب واین ساعات افسرده باشدوبر زندگی ایشان نیز تاثیر بگذارداینگونه میشود که بینن خانوادهها جدائی میافتد وسرانجام نمیگوئید من چه کردم میگوئید عروس یادامادمااشکال دارد یاادم سازگاری نیست قهرقهرُو وبدخلق است اما بروید ببینید ایا او درجای دیگری هم همین حرفهارا درپشت سرخود دارد یااینکه فردیست که همگان دوتش دارند وباو احترام میکگذارندانوقت مشکل را درخود جستجو کنید چون بی شک آدم ناسازگار شما هیستید نه او,وبدنیست, یکباربه,آخرین بارهائی که اورادیدیدفکر کنیدکه چگونه ازاوپذیرائی کردیدواوآیاباکدامین خنده وکدامین دعواکدامین دلخوری کدامین محبت ازخانه ی شمابیرون رفت مقدار سخنان خوب شمابیشتر برترازوی عدل شماسنگینی میکند یازخم زبانها متلکهاپشت چشم نازک کردنها؟!حتی بسیاری از دوستی های ماهم به همین شکل به هیچ کشیده میشودکه در نهایت که ازهم جدا میشویم دردل هزاربار راباخود میبریم که ازبارمتلکهاوکنایه هاپر شده است ودرآن نه ازمهری خبریست نه ازدوستی نه همدلی خوب بهترین وساده ترین فرم آن جمله که برای همکگان هم قابل فهم باشدهمین است,که بگوئیم:انسان مرض نداردجائی برودکه فقطباعث آزاراوست واگرقراراست غذائی بخورد وتفریحی داشته باشد نه محتاج یک لقمه غذای پزازکنایه ومتلک شماست نه دردنیاجا قحط آمده است که آنجارابگذاردبیایدوخون دل بخوردوبرودوبه اسم احترام نگهدار کیسه بُکس زبان شمابشودوبازهم خاموش بماند مبادااحترامی که شمابخودنگذاشتیدازطرف او شکسته شودواگر شدحتماحق شمابودبرگردید وبه حرفهائی که باو زدید فکرکنید یادتان بیاید خود کی شروع کردید که باینجا ختم شد همه زیان شمارا دارند وهمه هم میتوانند چشم بندند ودهن بگشایند مهم این است که خودارزش خود بداریم وخود زبان به ناحق نگشائیم ودلی را نشکنیم واگردیدیدآن شد که بناید میشداین را اشکال خود بدانیدنه,اشکال,اوکه به دیدارشماآمده بود چون] هرچه هست اوآمد و او به سلام آمده بودوبه دیدارشمانه,به دشمنی وآزار!امااگراو شروع کرده باشدشمارفت وآمدنکنیدیکجائی این شخص هرکه هست بایدادب بشودوبزرگ وکوچک هم نداردکسی که,احترام خودرانگه نمیداردارزش احترام گذاشتن هم نداردواینگونه بایدیادبگیردکه وقتی مهمان داردومهمانی میرود,ادب واحترام وحق زبان رانگاهدارد.هیچکس هم محتاج هیچکس نیست وهمه یک لقمه نان وپنیررادرخانه دارندکه پای سفره کسی هرکه میخواهد باشد,خوارنشوند,گاهی هم بهتراست انسان حتی درنداری گرسنه بماندومحتاج کسانی نشود که حرمت نمیشناسندوارزش نمیدانندوحق زبان رادرست بجانیاورده واز بزرگی واحترام وموقعیت بددیگران به نفع خودسواستفاده میکنندتااوراخوار کنند.
●آیینه ی دق ,شاعر:« نادر نادرپور »●
شب ها که پر پر می زند شمع
با کوله بار اشک های مرده ی خویش
تنها در آن سوی اتاقم
شب های پاییزی که پیش از مردن ماه
آتش به سردی می گراید در اجاقم
خاموش ، پشت شیشه ی در می نشینم
شمع غمی گل می کند در سینه ی من
آن قدر زاری می کنم تا جیوه ی اشک
هر شیشیه ی در را کند ایینه ی من
آنگه درین ایینه های کوچک دق
سیمای دردآلود خود را می شناسم
سیمای من ، سیمای آن شمع غریب است
کز اشک ، باری می کشد بر گرده ی خویش
من نیز چون او در سراشیب زوالم
با کوله بار روزهای مرده ی خویش
در زیر این بار
اندام خون آلود خود را می شناسم
اندام من ، اندام شمعی واژگون است
کز جنگ با شب ، پای تا سر غرق خون است
هر چند نور صبح را می بیند از دور
هر چند می داند که این نور
از مرگ با او دورتر نیست
اما درین غم نیز می سوزد که افسوس
زان آتش دیرین که در او شعله می زد
دیگر خبر نیست
دیگر اثر نیست
شبها که پرپر می زند شمع
در زیر بار اشک های مرده ی خویش
درش یشه ی در ، نقش خود را می شناسم
پیری که باری می کشد بر گرده ی خویش
در زیر این بار
دیگر نه آن هستم که بودم
خالی است از آن آتش دیرین ، وجودم
پیچیده در چشم فضا ، دود کبودم
افسوس ، افسوس
دیگر نه آن هستم که بودم
___ شاعر:« نادر نادرپور »___
درعین حال,اکنون که,ایشان,درواقع مهمان ماست اماخانه ی خود,زندگی شخصی خود ومسئولیت شخصی خودرادر زندگی مشترک خودداردآیا پسندیده است که,اورامعذب خودکنیم,وآیاهرگز مابا دیگرمهمانان خودچنین رفتاری میکنیم که باعروس ودامادخوداینگونه برخوردمیکینم تادرحضور کنارماحتی مجبور باشند,رفتاروکردارخودراعوض کنند تاماخوشمان بیاید یاهیچ چیزی مارا ناراحت نسازدیاچیزی بم برنخوردوازخودباید بپرسیم واقع مگرماکه,هستیم,دیروزماهم عروس ودامادیکی دیگربودیم خوب است همین رفتارمداوم باماشودکه بردیگری روامیداریم؟ که دوسه باری تکرار شود وانسان درجائی معذب باشددیگر لزومی به,این مهمانی رفتن پرعذاب نمیماندوهمینها شروع اختلافات خواهدشدوچرابایدبطور مداوم دختر وپسروعروس داماددرنزدوالدین اینهمه مواظب رفتارخودباشندمگر شماهستیدکه میخواهید باایشان زندگی کنیدواگربدبودچرادختریاپسر شمادرحال زندگی بااوست یا چرا دیروزخودتان حتی شاید برخلاف خواست دختر وپسر خودبه خواستگاری کرده ویاجواب مثبت به ازدواج دونفری داده اید که فرداشمانیستید بایدمدام یگدیگررادرتمام طول عمرتحمل کنندآنهم بی اینکه حتی مایل به ازدواج بااین دختر یاپسر بوده باشنداینگونه کارهاست که مادرمقام والدین خود مشکل راازاول تولید میکنیم وبعددرداخل زندگی زوجین بازخودمااختلاف درست میکنیم واصلا توجهی باین نمیشد که,دخترماپسرمااین میان بیش ازهمه ازدست طرفین درعذاب است وم خوداندوه ساز زندگی عزیزی دیگریاشخصی آشناوغریب میشویم وقتی که خودماهزاران راه نرفته در پیش روداریم که,اگر بخواهیم,به هریک ازآن بپردازیم جائی برای دخالت درزندگی دیگران چه آشناباشد چه غریب چه حتی فرزندما (بخصوص فرزندما که باید بهترین رابرای اوبخواهیم نه اینکه خودمشکل اوباشیم) دیگرباقی نخواهدماند
___ انتظار , از ف.شیدا _____
صدایم کن که از
انتظار بیزارم
از دلتنگی آشفته
صدایم کن
که در بیصدائی سکوت
تیک تاک ساعت
بدلم می کوبد
و تنفس هر بار
قفس سینه ی من را به فشار
باز آلوده بخون می سازد..
قلب خونین مرا باور کن
و مرا باز بخوان
که دلم , دلتنگ است
و فقط منتظر آن لحظه ست
که تو یکبار دگر
نام مرا
بر لبت ساز کنی
بر لبت ساز کنی
____ شعراز : فرزانه شیدا_____
چرابایدعروس ودامادی که,درشروع یک زندگی نیازبه,ایجادتفاهمی متقابل باهم دارند,دربودندرکنار والدین,مداوم مجبورباشند که مواظب رفتارخودباشند یااینکه انگونه,رفتارکنند که مادوست داریم که این نهایت بی انصافیست.قبول کنیم که ماهستیم,که زندگی هارابرهم میزیزیم,درزمانی که همیشه میگوئیم من آزارم به مورچه هم ,نمیرسدلطفا آزارتان را به مورچه هم برسانید چون بسیار بارها دل کسانیرا دررفت وامدهای خود شکسته اید که حرف آن پیش بیاید جز محبتباو نکرده بودید وهرگز نیز بخاطر نمیاورید چندین وچندبار به کارهای او که به شما مربوط نبود دخالت کرده اید یا کجا متلکی ونیش وزبانی را به خند وشوخیهم شده نثار نگاه ارام او کردید که شاید حتی روحش هم خبر نداشت این دشمنی ازمجا شروع شده ویا چه با شما کرده است که لایق این پشنت چشم نارک کردنها یا متلم شنیدن ها باشد اگر با کسی مشکل دارید درست بنشینید وبگوئید دردتان چیست شاید براستی این شما هستید که مشکل دارید وشاید اوبتواند جوابی بدهد که دریابید که اوبا شما مشکلی نداشته ندارد نمیخواهد هم داشته باشد.اما ازاین بپرهیزید که مداوم زبان متلم باشید وکنتایه وسانده ی دعوا چون بی شک برای همیشه فرزند خودرا ازدست میدهید یا اشیانه ی شخصی اورا با همسرش به سیاهی کشیده اید وباخیال راحت نشسته اید وعروس وداماد رامقصر میدانیدوحتی خبر ندارید که آتشبیار معرکه زندگی او شده اید وشاید دختر .پسر برای شما خبر آنرا هم نیاورندکه از لطف شما چه غوغائی پساز رفت وامد اخر باشما درخانه ی خود داشته اند کمی انصاف داشته باشید همانطور که شمکا دوست ندارید خانه ای بادعوا وناراحتی داشته باشید فرزندشما هم چنین چیزی نمیخواهد چطور نام والدین برخودمیگذارید وخانه ی فرزندخودراپرازآشوب میکنید؟ یا نه داماد عروس چطور زبان به زشتی باز میکنید ودیگران را آزار میدهید وانتظار دارید همچنان مورد مهر ومحبت واقع شوید وهمچنان سلام شما جواب درست داشته باشد وبه جدائی نیانجامد ویا همه ازشما دوری نکنند یا حجتی به این نکشدکه هم همسر شماهم خانواده ی اوبطور کل شمارا اززندگی خود بیرون بیاندازند یانه همسرشمابناچار فقط باشمازندگی کندبخاطر وجو فرزندانی,اما هرگز دلش نخواهدشمارابعنوان همسر به کسی معرفی کند که درنزداین وآن هم خوارزبان شمانشودچون ام بدزبان همیشه بدزبان است وادم بداخلاق وبدخلق وتلخ زبان باهمه همین است!اگرمیخواهید مشکل خودرا بادیگران بدانیدبه رفتارها وجوابهای اخری که به شخصبی دادید که زشماجدا شد فکرکنید همه چیز روشن میشودکه چه گفتیدچه,کردیدکه کسی دیگرنمیخواست باشمارفت وآمدی داشته باشد فرق نمیکن داین شخص کیست هرکسی هرچقدر نزدیک وهرچقدر عزیز روزی به تنگ آمده قید همه ی آنانی رامیزندکه میداندرفت وامدباایشان جز ناراحتی درزندگیِ,او هیچ ثمردیگری نداردوبدانیداگرباخیلی هامشکل دارید,اول واخرشمائیدکه دچارمشکل هستیدوایراددرشماست وگرنه کسی که همیشه احترام شمارانگاهداشته ومهرخودراهم به شماداشته است بیجهت ازشمادوری نمیکند حتما جزاین دیده است که,ازشما بریده است اگر هم زیادی مهربان هخستید بهتراست ازاینهمه مهر کم کنید تا دیگران سواستفاده نکنندوبوسیله ی آن به شمانزدیک شده عذاب جان شما بشوند.بسیاری مواقع دختروپسروآشناونزدیکان خودراانقدرروحادر فشارمیگذاریم که خود ماتبدیل میشویم به,دردومشکل اووحتی شایدبتدریج ازچشم او افتادهاز دل,اونیز بیرون شویم.آیااین خواسته ی مابرای زندگی مشترک فرزندان ماست ؟از دست دادن ایشان؟!پس تلاش رابراین بگذاریم که مهرطرفین رابهم زیاد کنیم,نه,اینکه,باعث تنفرازخود وازخانواده ی اووحتی ,باعثِ,تنفر زوجین ازیکدیگرباشیم.بگذاریدهمواره,همدل وحامی,باشیم نه عذاب وناراحتی دیگران یالااقل بگذاریم دیگران باهم,همدل,ومهربان باقی بماننداگ خود با چنین برخوردهاورفتارهایئ بی شک قادر به یافتن محبتی ازسوی کسی نیستیم.واین مسئله تنهابه زندگی فرزندان مامربوط نمیشودکه خودنیز,همواره یاروهمدلی رادرزندگی خواهانیم ومیبایست بردیگران چنین باشیم که چنین افرادی رانیزدرکنار خودداشته باشیم چراکه زندگی هرشخصی وشخصیت ورفتار وعادات اومتعلق بخوداوست واودرجای همکاری ویاری وکمک به زوج جوان معمولاخودیکی ازمشکلات شروع زندگی ایشان میشوندچیزی که در سالهای اخیربسیارشاهد آن بوده ایم ورقم جدائی هاوطلاقها رابه,رقم بالاتری ازگذشته کشیده است وفشارهای اقتصادی جامعه نیزازدواجها وتوافق هاوتفاهم هارانیزتبدیل به اختلافهای عمیق میکند که زندگی جوانان درآن تباه,میشودوحتی ادامه زندگی رابرایشان را مشکل ت برجوان سخت تر میکندواینگونه فشارخانواده هانیزبه,زوجهای تازه,درزندگی امروزی, به گونه ای افزایش یافته,این است که زندگی زوجین,درشروعی تازه که نیازبه حمایت ودلگرمی والدین هردوطرف داردبیشتربامخالفتهااختلافها ومسائل مادی ومعنوی روبه,انقراض رفته وسرانجام زوج جوان که,آرزوی والدین ایشان خوشبختی آنان بوده,است بدون هیچ توجهی به علتهای اولیه که همینگونه,دخالتهاوفشارهاست,یامجبور به ترک خاتواده خودمیشوندیاترک یگدیگروبرهم زدن زندگی مشترکی که باامیدی شروع شده بودوشایدجدائی ایشان بادخالت ماغم,دائمی,ایشان هم برای ما باشدوهم,درزندگی همیشگی اووبدین شکل ماهمدرزندگی خودکه میبایست بسیاربه نقش خوددرزندگی توجه,داشته باشیم,هم زندگی کردن خودرافراموش کرده ایم هم زندگی دیگری راکه شایداز عزیزترین های زندگی ماست به غم وناراحتی کشیده ایم
____هنوز همیشه هرگز , از:« فریدون مشیری »
هزار سال به سوی تو آمدم
افسوس
هنوز دوری دور از من ای امید محال
هنوز دوری آه از همیشه دورتری
همیشه اما در من کسی نوید دهد
که می رسم به تو
شاید هزارسال دگر
صدای قلب ترا
پشت آن حصار بلند
همیشه می شنوم
همیشه سوی تو می ایم
همیشه در راهم
همیشه می خواهم
همیشه با توام ای جان
همیشه با من باش
همیشه اما
هرگز مباش چشم به راه
همیشه پای بسی آرزو رسیده به سنگ
همیشه خون کسی ریخته است بر درگاه
____ شاعر:«فریدون مشیری »___
چیزی که بسیارمهم است این است که,هرگزنباید بخاطر حفظ خانواده ی خودبطور کل,ازوالدین وخواهربرادراولیه خوددست کشیدواگرهمسری چه مردوچه,زن باخانواده ی آن دیگری هم,اختلافاتی دارد می بایست دخترراپسرآن خانواده,راازایشان نگیرد چراکه آنگاه زندگی بااین شخص که تمامی کشان خود راازدست داده است وبخاطر یکنفرازبهترین عزیزان خوددست کشیده است انقدرهاهمراه با نفاهم نخواهد بودکه,انتظار میرودانسان قادر نیست پدرومادروخانواده اولیه خودراکناربگذاردمگر درمواردی واقعا استنثائی که خانواده ی شخصی صدمه ای مستقیم به دختر وپسرخودبادخالتها ودلسوزیهای نامناسب واردکنندآنگاه است که بایدپذیرفت اگرزن وشوهربایکدیگرقادر به ساختن وزندگی کردن هستندامادیگران مانع ایشان بهتر است,انسان زندگی خویش رادرمقام اول قرار داده وبنگرددرکجااحساس خوشبختی وارامش میکندکه گاه انسان باهمسرخویش هم دوست است وهم عاشق وهم بهترین فرددرزندکی اوست.وشاید این دیگران,هستندکه تلخی رابه خانه ی اومیآورندلذاعزیزان عزیزند تا زمانی که بودن ایشان درزندگی ماجایگاه ومرزهای بودن خودرانیزحفظ کندواین تفکر قدیمی که انسان درهمه حال بایدتابع بزرگترباشدوهرچه گفت درهرسنی هم که بودبگوید چشم واجرا کند را,باید به کناری بگذاردچون بزرگتری نیزهست که اول سودخودرادرنظر میگیردوشادی وآرامش خودرابرهمگان حتی فرزندخودبیشتراهمیت میدهد وانسانی همیشه خودخواه بوده است که دوست دارد به دیگران بادلیل وبی دلیل امرونهی کندواز بسکه همیشه باوگوش داده اند لازم میداندهروقت هرکه را میبیند باو بکن نکن های بجاونابجائی رایادآورشودکه شایدنیازی برآن هم نداردواحتیاجی نیز به آن ندارد وحتی سبب دلخوری ورنجش فردهم میشود
*- پیران فریبکار،آتش زندگی جوانانند.,ارد بزرگ
واگراینگونه کسانی هستند بهتراست بخاطرداشته باشیم که مابایدروزی بدون حضوروالدین بزرگان وپیران خانواده ومحله ی خودوبدون حضوردیگران باخودوزندگی مشترک خودعمری زندگی کنیم وایشان نیزهمواره برای مانمی مانندواگرسخاوت ومهرومحبتی درایشان میبینیم که به صلاح زندگی باشد بهتراست بافکر خودزندگی کنیم وزندگی خودرابگونه ای بدست بگیریم که دیگران,حتی پدرومادرما برآن تسلط نداشته باشندوگرنه همواره باید منتظر اختلافهای بیشتری باشیم ومدام رنجشهای خانواده یاهمسرخودراشاهد باشیم که هردورا نیزدوست میداریم ودرعین حال برای آن,میتواند هیچ دلیلی هم نباشد اگر فقط پای خودرااز خانه ی کسانی بکشیم که توسط,ایشان چنین اختلافاتی هم تولیدمیشود ودیگر چاره ای جزاینکار برای شخص باقی نمیگذارند که یاقیدزندگی خودراباید بزنند یاایشان را.
____ من آن نیستم ... ف.شیدا____
من آن نیستم ...نه...
نه آنکس که
جامه دان سفر پرکرده بود
,در شوق دیدار
با هزار آرزو....
در پائی که پر میکشید
تا رسیدن به تو...
تا در آغوش جویمت!
...نه من آن نیستم
...نه....
که چون رسید...
سکوت خامُش پنهان تو
درگردش ِحیرانِ سرگردانیِ
در شهرتو
گریانش کرد!...
پریشانی ِجستجوی نگاه تو
آزرده گی قلبش شد!...
من آن نیستم ...نه...
که سرسپرده , دل سپرده ,
جان سپرده د خویش
اما بی دل ...« بازکشتنم » را
به خویش نمیدیدم
اگرچه باز گشته بودم ,
در بی توماندن ها....
نه , من آنکس نیستم
نه آن زنده ی دیروز...
اما خسته در خموشی ها
نه دلشکسته ی امروز ...د
ر سکوت عمیق خیره بودن ها
درهیچِ هوا...
باز درسکوت
... وخاطره ی بودنت ,
محو میشد
محو میشد
در نگاه نومید لحظه هایم
که چندان نیز بازگشتت را
انتظار نمی کشید
نه دراینهمه بی تفاوتی تو,
در شکست سختِ خاموش
من در جستجوی دیروزی یافتنت!
بازگشتم ووای در خیرگی,
میانِ هیچ ِهوا
سکوت کردم
سکوت ...سکوت
لب به سخن باز نمیشد
نه توان اشک نه توان
حرف نه حتی توان زیستن
هیچ درمن نبود...
هیچ درمن نمانده بود
وخاطره بودنت ...
محو میشد
در اندوهی که دیگر
درپی جامه دان سفر نبود
نه دیگر بسوی تو
نه برای باردیگر شکستن
وزندگی محو میشد
درهیجِ من ...
که بی تو
زندگی نمیشناخت
ونه دیگر شوق
زندگی کردن را
___فرزانه شیدا /1388-اُسلو نروژ____
چراکه هرکس بایدمسلط برزندگی خویش باشد ونیازری نیست چون همان دختر وپسری که درخانه فقط میبایست فقط به ما«چشم »میگفت اکنون درخانه ی مشترک خویش باهمسری که,درمقام زن یاشوهر مسئولیت اورابعهده گرفته ومسول غم وشادی وخوشبختی اونیزهست ,نمی بایست چشم مابه پدر ومادر باشد تا درست همانگونه زندگی کنیم که,ایشان میخواهند وبی چون وچرا براخواسته ای آنان در زندگی شخصی ما که متعلق به شخص ما وهمسر ماست « چشم »بگوئیم که این بیرون ازقاعده قانون زندگی هاست ,زیراکه فردی که بااوزندگی میکنیم,ازخانواده ی دیگریست وشایدبسیاری ازاین « چشم » گفتن ها زندگی ماراباوبه جهنمی مبدل کندمسلم است که هیچکس همسری رادوست نداردکه تابع مطلق خانواده خود باشد بروی برنامه ریزی مادروپدرخودباهمسرش زندگی کنداگر زنی ست لازم است ازخود شکلی مقتدراز زنانگی رادر مقابل مسئولیتهای زندگی درجایگاه همسر, بافهم وشعوروقدرت تصمیم گیری خود نشان داده وهویت خودرابعنوان همسرجابیاندازد وقدرت چرخاندن یک زندگی رانیزداشته باشدو اگر مردیست لازم است که توان این باشد که باوتکیه کردوقادرباشیم که بدانیم اوبدون دیگران میتواند برسرپای خویش بیاستدونیاز به این ندارکه مدام باوگوشزدشودچگونه درخانه خود مردباش وریاست ومدیریت یک مرداهل خانه راداشته باشدویا چگونه همسری باش وچکاری رابکن چکار را نکن !شاید بایدبپذیریم که "باید, نبایدها"دیگرکافیست وبهتراست به باید ونبایدزندگی شخصی خود توجه خودرامعطوف بداریم,چون ماهمسری را به خانه خویش بعنوان یک طفل نبرده ایم که بخوایهم اوراتربیت کنیم یا بخواهد راه زندگی خودرا تازه پش ازازدواج ازپدرومادر بیاموزدزن ومردی رابرده ایم که درتصورماآنقدر بزرگ هست که مسئولیت زندگی خویش رابتواند بدون دستور دیگران وفکر دیگران برعهده بگیرداین است که زمان ازدواج وآمادگی برای ازدواج ازمهمترین بخشهای شروع یک زندگی مشترک درهمه جای دنیاست چراکه هیچکس درساختن یک زندگی مشترک ویرانی خود وزندگیش را خواهان نبوده ونیست.
_____جغرافیای ویرانی ______
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ی ما همیشه بارانی است
دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه ی پریشانی است
مهار عقده ی آتشفشان خاموشم
گدازه های دلم دردهای پنهانی است
صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینه ی من انفجار زندانی است
تو فیض یک اقیانوس آب آرامی
سخاوتی ، که دلم خواهشی بیابانی است!
_____ شعر از:« قیصر امین پور »______
زمانی که ما ازخانه ی پدری خودبه خانه شخصی خودمیرویم خودیک همسریم چه درجایگاه مرد چه زن وخود نیز پدرومادروالدین محسوب میشویم ولازم است زندگی خودرابه شیوه ای که لازمه ی زندگی ماست انجام دهیم چون درون خانه م تنها بردوفردمشترکی که ب یکدیگر زندگی میکنند کاملاآشکاراست وبیرون این در حتی مادر انسان قادر نیست بدستی از درون زندگی ما اطلاع یابد وهمسر ماراچه زن باشد چه مردآنگونه بشناسدکه شریک واقعی اومیشناسد درنتیجه نظردادن بروی زندگی مشترک دیگران بدون دانش درست ازدرون واقعی این زندگی کاری نادرست است که بسیاری والدین آنراانجام داده وبادیدن یکی دوایراد در زندگی دختر یا پسرخود بخود اجازه میدهند فرد متقابل وهمسراورا بباد نکوش بگیرندیاازاو چه درنزد فرزندخودیانزدعروس ودامادلب به ایرادگیری وشکایت بازکرده وبا ونمودارکردن ناراحتی خودبپردازند بی آنکه شایداین دوفردباداشتن یکی دومشکل یاحتی اختلاف درهزارمورددیگر توانسته باشند به تفاهم برسندونیازی نیست که والدین بجای آنان خوبی وبدی زندگی ایشان راببینند وبه ایشان یادآور شوندکه بایدتغییر شکلی ,درنهادزندگی توداده شود واینگونه وآنگونه رفتار کنی یا از همسرت بخواهی چنین وچنان باشد بگذاریم خودزندگی خودرا بیازمایند خودبایکدیگرکنار بیایندوخودبازبان اشنای هم که بهترازماباآن آشناهستنداز پس مشکلات خویش بر بیایند وحتی شکستهای خودراباهم تجربه کنند وبیشتر ازحد کاسه داغتراز آش نشویم ودرکناردیدن بدی ها شورزندگی وعلاقه ومحبت ایشان را بهم نیز سعی کنیم ببینیم وزحماتی را که برای فرزند ما میکشند. ودرجائی نشرهوای مسموم درزندگی ایشان ی هرکسی دیگرهوای معطردوستی واشتی وصلح وتفاهم رادرتلاش باشیم که به زندگی دیگران بدهیم بخصوص به دوجوانی که با هزار ویک ارزو زندگی مشترک خویش را آغاز کرده اند ونیاز به کسی ندارند که کانون عشق ومحبت ایشان را بدرد وناله وشکایت وبدرفتاریهای خویش الوده ی درد واندوه کرده وبه تاری وسیاهی بکشانند.
*- اگرشورزندگی وامیدرا،در پیکره خاکستری یاران خویش بارورکنیم تنهایی هیچ گاه به سراغ مان نخواهد آمد.*اُرد بزرگ
بهتراست چراکه دربسیاری ازجاهاهمان همسری که درنگاه والدین سراپااشکال است کارهائی برای شریک خودکردهومیکندکه والدین عمرافرصت انجام,آنرادر زندگی برای فرزندخودداشته یاانجام داده یااصلاموقعیت انجام آنراپیدا کرده باشند
*- شکست های زندگی،درهای پیروزی رامی گشایدوخودپسندی درهای پیروزی رایکی پس ازدیگری می بندد. *اُرد بزرگ
دربسیاری مواقع, ازخودگذشتگی هائی برای یاوروشریک خودکرده است که یکی دوایراداوبی شک جای گذشت دارد, کمااینکه,چه خودماچه والدین ماهیچکدام عاری از عیب,وایرادنیستندویکی,رابخاطر یکی دواخلاق بدوخوب یااشتباهی یارفتاری,حتی به,عمدویاواقعاغیرعمدی,بدارمجازات کشیدن, وندیدن دیگر خوبی ها ی او,وفشارآوردن به اینکه بایدتغییر رفتاری,صورت گیر وفرزندخودرادراین فشارقرار دهیم که بایدباوبگوئی بایدحالش راجابیاوری بایداورابرسرجابنشانی یاحتی تهدیدکردن,اوکه,بتو یکباربیشترنمیگویم چنین وچنان رفتاری که باتویادرجمع یابامن کردبایدبارآخرش باشد وباید ادم شودو... بسیاری ازاینگونه "سم پاشیها"درزندگی دونفر که شایدباهم خوش وشادندشایدهمه جورباهم کنارمیآیند شایددرخلوت خودحتی این مسئله رابارعایت قوانین درست احترام به صحبت نشسته وباهم کنارآمده اند یابه یکدیگربرخی ازمسائل رابدوستی گوشزدکرده اندودرموردآن باهم سنگهای خودرا واچیده اند یاآنکه حتی اخلاق خانواده ی خودرانیزدرانتظارات روشن کرده اند وباهم مشکل راحل کرده باعصبانیت مداوم شماکه ازدرون خانه ی ایشان,ازخلوت صحبت ایشان خبرنداریدجزدشمنی نیست وگاه میشودکهاین بزرگان متوجه نیستندکه,اینگونه, خط,ونشان کشیدن برای دختروپسرخودویاتحریک کردن فرزندخودبرای خط ونشان کشیدن برهمسرخودممکن است آشوبی برای همیشه اختلافی برای ابدبین این دورا باعث شده وحرمت خویش رانیزببازیدوحتی,اگرهم به مهرباشدودلتان به فرزندخودنیز سوخته باشداینگونه براستی"حق" نیست که بااورفتارکنیدحتی اگر صحبت زن وشوهری نباشدوما به فرزندخود در رفتارهای شخصی اوهم اینگونه کنیم وبخواهیم که درمحل کاربادوست با فامیل با زندگی درکل درهمه چیز همواره ,عین خواسته ی مارفتارکند در"حق او درست عمل نکرده ایم چراکه شاید روش مابرای, اودرزندگی درمحیطهائی که هست جواب نمیدهد وروش خوداوبهتربتواندجوابگوی زندکی اودرخارحج ازمنزل یادرزندگی برای اوباشدوهمه وهمه ی آنچه باعث تولیدحالت منفی درفرد متقابل شود , لطف نیست دشمنی ست وحتی بسیاراتفاق میافتدکه والدین ازفرزندان توقع دارندقدرت خویش برهمسرخودرابایشان ثابت کنندکه کاری بیهوده وحتی ابلهانه است چراکه زندگی مشترک میدان نشان دادن قدرتهانیست که میدان یک زندگی مشترک ازعشق ومحبت ودوستی ست وتازمانی که نیازنباشدخود طرفین لزومی نمیبینند که یکدیگر راآزار بدهندچراکه هدف زندگی درکانون گرم یک خانواده است این کانون راشما نیز میبایدپاس بداریدوبرآن احترم بگذاریدچون مکان مقدس یک ازدواج است درعقد خدائی دراشتراک دوانسان که نسل اینده رادردست دارنددوبدرفتاری شما با هریک,بخاطرهمسراو یا مستقیم به همسراوازحرمت ,خودشمامیکاهدمسلم است که وقتی شخصی خواه پسرماباش یادخترخودمایا عروس یادامادما,مستقیم باانسان درمی افتدنیازی نیست که مافرددوم راوسط بکشیم بلکه خودهمان موقع جواب خواهیم دادتاازحرمت خویش نیزدفاع کرده باشیم, اما بیادداشت که این مسئله رابه زندگی ایشان بگونه ای به آشوب نکشانیدکه بین آندو نیزاختلاف عظیمی پیش بیایدولااقل اززندگی ایشان اگرخودشماناراحت هستیدکناربکشیدوبگذاریداگرباهم زندگی میکنندباهم زندگی خویش راادامه دهندچراکه شم یکبارجواب خودرامستقیم داده ایدوادامه ی آن دشمنی به زندگی فرزندخودشماست واگر حرمت شمااززندگی فرزندتان نیزبیشتراست که حاضریدایشان برای ناراحتی شمازندگی خودراهم برهم بریزد بپذیریدکه اینجاشمادرحال دشمنی کردن بایک ازدواج یک پیوند مقدس ودوجوان وخراب کردن یک آشیانه هستیدودیگر نمیشودگفت که به مهر ولطف به,اعتراض برآمده ایدکه این چنین هم نیست وشاید بهترباشدبجای اینکه خودرامشغول سرک کشیدن به زندگی فرزندواطرافیان خودکنیم بیش ازهمه زندگی خودراکرده وبه خوب وبد کردن دیگران درزندگی اواینهمه ادامه ندهیم که چه فرزندآدمی باشد چه اشناوهمسایه,اینگونه دخالتهاواصرار ورزیدن درتلافی کردنهاوسرجا نشاندن هااثری زیباازمابر کسی برجانخواهد گذاشت وسرانجام خودماازحرمت خویش بیشتر ازاول کاسته ایم وبه عنوان دشمن ِخانواده فرزندیاآشنا یادوست خودشناخته شویمکه شاید درواقع هدف ما این نیز نبود اما اینگونه برداشت خواهد شد وبهتراست دراین مکان خودرا کامل کنار بکشید ونه ببینید که ناراحت شوید نه بپرسید نه حتی به ایشان نزدیک شوید تا اوهم همانگونه که دوست دارد درست یا غلط اشتباه یا صحیحی زند گی خودرا بکند اگر لازم باشد چیزی را درزندگی دریابد تا خود نخواهد درنخواهد یافت وشما بیهوده خودرابه ناراحتی انداخته ایدبه کسی که پند نمیپذیردپنددهیدیاغم کسی راکه خو خبر نداردکه غمی درزندگی اوهست پس اگردردیدگاه اودرزندگی او مشکل وغمی نیست پس برای دردل اوهم مشکل وغمی نیست واگرهدف واقعی"اوست وشادیاو" خوب اوکه شاداست پس بگذاریدشادنیز بمانددراگاهی یانااگاهی این نیزانتخاب خوداوست,که ببیند یانبیند بفهمدیانفهمدبخواهدتغییر کندیانخواهدهرچه هست زندگی اوست ومتعلق به او,وماهیچکاره ایم,واینراموجِ منفیِ زندگی اونکنیدکه چیزهائی راباو تفهیم کنیدکه نمیبیند یانمیخواهدببینددانش زندگی چنین فردی بایدتوسط خوداوبه رشد برسد ومنو شماهیچ کاره ایم,وبهتراست ساکت باشیم تاخوداو به شکل خودرشد کندیاحتی نکند. بگذاریدهمانگونه که میخواهد ومیبیند زندگی خودراببیند لااقل اینگونه غصه ورنجی ازسوی مابدل او راه نیافته است وزندگی,خودرابه شکل خودمیکندوشایدبسیارهم شادباشداگرماخاموش باشیم وکناربکشیم.
*- آنانیکه سامان و پویندگی در کیهان رادروغ می پندارند،همواره,دراندیشه کین خواهی و حمله به جهان پیرامون خویش هستندوزندگی خودونزدیکانشان راتباه می سازند وسرانجام دربرآیندی بزرگترازهستی ناپدید می شوند.*اُردبزرگ
وآنجا که سوی عروسی ودامادی بی حرمتی براعضای خانواده همسر وارد میشود شمااگرهم,اینرا به پاس اینکه حرمت شما شکسته شدبازگومیکنید بخاطرداشته باشید که تصمصم آخردراینکه چکونه باهمسرخودبرخوردکندیاچگونه با بگویدوگوشزدکندازآن فرزند شماست نه شماچراکه,او خودش بهترمیداندچگونه بگویدکی بگویدوچطور بگویدکه,اثری بهتراز جنجال ودعوا راداشته باشدبازاگردرهمسرآدمی باشد جائی دارداماازسوی خانواده ی همسر معمولا باتنش هاوناراحتیهائی روبروخواهدشدکه هم زندگی فرزند ماراتلخ مینمایدهم خودرادرنزد همسراوخراب میکنیم هم اینکه جزتولیداختلاف ودلسردکردن دختروپسرخود به زندگی او,کارمهم,دیگری,انجام نداده ایم که براستی دلسوزی ومحبت خودرا نشان داده باشیم حتی,اگرهمه وهمه ازسر لطف ومهر باشد.
___ باغ آیینه - احمد شاملو _____
چراغی به دستم، چراغی در برابرم:
من به جنگ سیاهی می روم.

گهواره های خستگی
از کشاکش رفت و آمدها
باز ایستاده اند،
و خورشیدی از اعماق
کهکشان های خاکستر شده را
روشن می کند.
***
فریادهای عاصی آذرخش -
هنگامی که تگرگ
در بطن بی قرار ابر
نطفه می بندد.
و درد خاموش وار تک -
هنگامی که غوره خرد
در انتهای شاخسار طولانی
پیچ پیچ جوانه می زند.
فریاد من همه گریز از درد بود
چرا که من،
در وحشت انگیز ترین شبها
آفتاب را به دعائی
نومیدوار طلب می کرده ام.
***
تو از خورشید ها آمده ای
از سپیده دم ها آمده ای
تو از اینه ها و ابریشم ها
آمده ای.
***
در خلئی که
نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ترا
به دعائی نومیدوار
طلب کرده بودم.
جریانی جدی
در فاصله دو مرگ
در تهی میان دو تنهائی -
[ نگاه و اعتماد تو
بدینگونه است!]
***
شادی تو بی رحم است و بزرگوار،
نفست در دست های خالی من
ترانه و سبزی است
من برمی خیزم!
چراغی در دست... چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل می زنم
اینه ئی برابر
اینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم.
____ «احمد شاملو »_____
واینجاست که دیگر خط ومشی تعیین کردن بزرگان برای زندگی ماجائزنیست چراکه زندگی هرانسانی متعلق بخوداوست ودرچهاردیواری زندگیش حتی درمقام مادروپدرنی می بایست "مرزنگهدارِ"خانه دختر وپسر خودباشیم ومرزایشان رانگه داریم وبدون اجازه به مرزخانه وقانون خانه ی اوداخل نشویموحرمت خود اووزندگی ایشان رانیز نگه داریم وباایرادگیریها مخالفتهاوتصمیم گیریهای شخصی برای زندگی اوخودراکوچک نکنیم وازموقعیت خوددر مقام والدین نیزسواستفاده نکنیم,چراکه دراینجازمانی نیزمیرسد که عزیز خودرابرسرهمینگونه کارهاازدست خواهیم دادوبرای همیشه کسی را ازخوددور میکنیم که بی شک همیشه مارادوست داردچراکه هرچه هست والدین مادروپدروخواهر وبرادر اوهستیم وبهتراست همیشه درنظرداشته باشیم که شخصی وقتی به خانه وزندگی خودرفته است,اختیاردارزندگی خویش است وچه درمسائل مادی ومعنوی اودخالتهای بیجاجزآزار وآسیب نیست مگر اینکه او رادر شرایطی ببینیم,که, یاخوددرخواست میکندیاشرایط استثنائی,ایجاب میکنددراینمواردبداخل مرزپاگذاشته ویادآور پندواندرزهائی باشیم وتلاش براین باشدکه چیزی را درست کنیم واگر براستی چیزی برای درست کردن نمانده است بهتراست که تمام شودتااینکه عمری ادامه داشته باشدوهمیشه,دراختلافات همیشگی که,همگان درآن به سختی وغم واندوهزندگی میکنند چراکه بایداز زندگی بدرستی استفاده,کردوهرگزیک زندگی ماندهدرافسردگی واحساس رنج وبدبختی واسارت برای انسان زندگی مناسبی نیست وهیچ,انتهائی نداردمگر بیماریهای روحی وجسمی ودرعین حال عمری به غم زندگی کردن وعمر خویش باختن.یک زندگی بی هدف وازسرناچاری هرگزبه خوشبختی نمیریسدوهرگز نیز شادی وامید مار برآورده نمییکنددرنتیجه می بایست چاره ای بهترازاین پیدا کردکه فقط ازخودگذشتگی کنیم واززندگی خودوخوش بودن خودبگذریم مبادادرنام جدائی وطلاق کسی یا کسانی راآزرده ,دلشکسته یاناامید کنیم,چراکه,این فقط یکبارزندگی ماست دیگران,راههای باز برای درست کردن زندگی خویش دارنددرنتیجه هریک ازمانیزباید موقعیت شروعی دوباره رادرزندگی بخودبدهیم بخصوص آنجاکه میبینیم به بن بست رسیده ایم وچاره ای دیگرنداریم بجزبازگشت ازراه رفته وشروع مجددراهی دیگرشاید که شادی مادرآن راه دیگر باشد.
___ بیهوده, ___
هنوز غبار ازتن
پاک نکرده بودم
که غبارآلوده تن
در گردباد افکارم ,
خویش را باختم
وقتی که
گلستان احساسم را
در میان شنهای
غبارالوده تردید
گم کردم
درکویر تنهائی غمناکی ,
که تو مرا بدان خواندی
ومیگفتی کنار دریاست
دریائی که دوستش میداری!
وامروز ...آه ...
میدانستم
که دیروزها
باز نمیگردد ...
ودر آندم
که بدنبالت میگشتم
همراه تو, چیزی در,
درونم گم کردم
چیزی را...
چه؟ ...هنوز نمیدانم !
تراکه گوئی, برای همیشه
گم کرده بود دلم
وپیدایت نمیکرد
هرچه درخویش کاوشگر
امید بودم
امیدم بودی , آری امیدم
بی آنکه بدانی
گلستان دیروز هستی ام
درکویر ناامیدی های تو
گم شد
وگم کردم ترانیز
وخود را, هم!
درتنهائی مرکبار سکوتی
که درآه
هیچ چیز پیدا نبود
چیزی را
گم کرده بودم
...چه ؟نمیدانم
...نپرس....دیگر مپرس
چیزی درمن شکسته است
باور بود یا اعتماد
عشق بود یاامید
نمیدانم
دست دراز نمی کنم
که میدانم دستم کوتاه
امیدم بیهوده بود
چیزی درمن گم شد
چیزی درمن شکست
چه؟ نمیدانم!
____ فرزانه شیدا/ 1388/اُسلو-نروژ____
وقتی در باورزندگی خویش به مکانی میرسیم که نمیدانم درکجای زندگی قرارداریم چه هستیم که هستیم زمانیست که درحال پیداکردن خویشتن هستیم زمانی که برای رسیدن بخودوخدای خویش تمامی افکارخودرا میبایست معطوف بخودوزندئی کنیموساختارواقعی خویش راپایه ای محکم بگذاریم تا شکسته دلی نباشیم که میخواست زندگی کندامادرناامیدی گامی به پیش نبردومیبایست نیز
امیدراتاحدامکان درخویش جاودانه بداریم,که هیچ غمی هیچ سردی ومشکل واتفاقی قادربه,دلسرد کردن ماازراه مانباشدمانیازمند نومیدی ویاس نیستیم وآنچه لازمه ی زندگی ماست ایمان بخود اعتمادبه خویش وگامهای محکمی ست که,درآگاهی روح وعقل ودیده ودل,قادربه پیش رفتن ورسیدن باشد.
*- اگرهدف زندگی هوید باشد,ده ها,راه بن بست نیز نمی تواندماراازپیش رفتن به سوی آن باز دارد.*اُردبزرگ
*- آنکه فکر می کند با گذشتن از زندگی خویش می تواند همه رادلشاد داردو مخالفی هم نداشته باشد !سخت در اشتباه است .*اُردبزرگ
ما میبایست دید خودرانیز برمسئله طلاق وجدائی نیزبازتر کنیم چراکه گاه لزوم طلاق بسیار بیشتراست تا لزوم یک زندگی سراسررنج که شایدحتی به مرگ یکی ازعزیزان ماختم شودکه راضی نیست اینگونه زندگی راداشته باشدومرگ رابهترازاین زندگی میداند.اینجاست که حکم طلاق درقانون شریعت ومذهب واجتماع وقانون نیزحکمی بجا,به سزا وروا ست حال میخواهداین جدائی ازکس وکسانی باشد که بهترین عزیزان مادرهمیشه زندگی مابوده اندیاهمسری که به آرزو به خانه اش رفتیم,اماهرگز شادی ما نبودومیبایست که عزیز وعزیزانی راپاس داشته درکنار خودهمواره نگاهداریم که میدانیم بهترین ماست وهمانقدردوستی محبت رابماداردوخواهان خوشبختی ماست که ماهستیم وهمانقدر برای شادی ما میکوشدکه ماخودبرای او میکردیم حال میخواهداین شخص همسرماباشد یاوالدین مایاخواهر وبرادرمامهم این است که عزیزی عزیزاست که باعث شادی باشدودرغم وشادی براستی وبادل شریک همه ی لحظه های ماوهدف اودیدن وبودن مادرشادی وخوشبختی ما.درنتیجه گم شده خودرادرآنکس بجوی که خوشبختی دهنده وآرامش دهنده ی قلب توست ودرکناراواحساس آرامش وخوشبختی وشادی وامنیت میکنید.
*- بزرگترین گمشده های مادرزندگی،نزدیکترین ها به ما هستند !.*اُردبزرگ
در فرگرددوستی نیزعنوان شددوستی برای مادوست خواهد بود که بدون درکناراواین احساس رادرما بوجود بیاور که همدل وهمرازوصمیمی واقی باماست وقابل اعتمادومورد احترام همگان.
شخصی راکه به عنوان دوست میپذیریم ودرکنار خودقرار داده ایم مسلمابایدکسی باشدکه قادر باشیم درتمامی زندگی باواعتماد کنیم ومطمئن باشیم که درصداقت ودرستی و راستی ومهراو حقانیتی نهفته است وبراستی همامگونه بامادوستی میکندکه مابااو دوست هستیم لذاوقتی باکسی دوست میشویم واورا درجایگاه دوست صمیمی خودقرارمیدهیم مسلم است که توقعاتی ازاودارم مشابه آنچه خودبراو میکنیم میگویند"خوبی کردن بی منت باشدودوستی بی توقع" تاهمگان دراین دوستی ویاریهاراحت باشند,این درست است,امادوستی نمیبایست یکطرفه باشد وهمیشه یکی درخدمت دیگری که,این دوستی نیست سواستفاده,ازمحبت وخوبی دوست است ودرعین حال هیچگسی نیز لزومی دراین نمیبیند که دوستی داشته باشدکه مداوم در منفی گرائی ها وشکایتهائی غرقه است که روز خوب خود ومارا به روزی تلخ واندوهگین مبدل کند اینکه گاه ما دردل اندوهی داریم یادوست ماازچیزی,افسرده,ودلگرفته است موضوعی است که میشودباهمدلی وهمکاری وحتی شنیدن دردودل او بسیاریاوراوبودامااگر کسی مداوم لب شکایت است ومنفی مطلق, بهتراست باویادآور شویم که نه برای اواینگونه اندیشه ونگاهی خوشبختی وسعادت وآرامشی خواهدداشت نه دیگران درمجاورت اومیتواننددرآرامش باقی مانده,وازبودن درکناراواحساس شادی کنندچون بهترین دوست کسی ست که مشوق آدمی درزندگی باشدوبجای مداوم ایرادگیری کردن وغرزدن ویاحتی نالیدن ازخودوزندگی خودویاحتی پیداکردن نقطه ضعفهای مابرای آنکه,اگربگوئیم توزیادی منفی هستی وبایدرکارخوداینجا وآنجای کار رادرست کنی,بلافاصله به ضعفی در زندگی تواشاره کندکه توهم چنین وچنانی فقط خودت حالیت نیست,انگاه بهتراست چسن دوستی را ازرده ی دوستان خارج کنیم وبدانتیم اوننه تنها پند پذیر نیست که دستش برسد هزارویکح شککل اززندگیما بیرون میکشد تا یادت بیاندازداگر من بدبختم توام کمیتی ازمن نداری!وبهتراست چنین دوستی رابه لیست سیاه روانه کنیم که,داشتن چنین دوستی باداشتن دشمن در زندگی ماچندان تفاوتی نمیکندچراکه چه خودناامید باشدچه مارااززندگی خودماناامید کندهدف ونتیجه ی آن چیز مساعدی برای مانخواهد بودهیچکسی درزندگی نیازمند کسی با "موج منفی"درنام دوست درزندگی خود نیست.
*-آنکه مدام از کمبودها و ناراستی های زندگی خویش سخن می گوید دوست خوبی برای تو نخواهد بود . اردبزرگ
مسلم است که مابرای احساس خوشبختی وامنیت وآرامش زندگی خودنیازمنداین هستیم که,اول زندگی خود رابسازیم ودرخودسازی وخود وزندگی بی شک متحمل رنجها وفشارها ومشکلاتی نیزخواهیم بود همانگونه که کوهنورد به قله ای نمیرسد مگرتمامی طی راه رادراین کوهنوردی به سختی گاه با چنگ ودندان گاه باپاوطناب و... پیش برده وتابه قله ای رسیدلذادرزندگی ِما,بسیار قله هاست که میباید به آن برسیم تاتوان آنراداشته باشیم که روزی درزندگی خود احساسارامش وخوشبختی وشادی کنیم وهرچندانسان هرچه داشته باش باز خواهان بیشترازآن درزندگیست ,چه خوب است که خواسته ها وبیشترخواستن های مابرای جلای شخصیت ماباشدورشداندیشه وفکروبهتر کردن زندگی ماچون مادیات هرگز تا همیشه ماندگار نیست وهمه چیزبالاخره کهنه کسل کننده وخسته کننده میشود .
*- می گویندرسیدن به آرامش هدف است بایدگفت آرامش تختگاه نوک کوه است آیاکوهنوردهمیشه بر آن خواهد ماند ؟ بیشترزمان زندگی اودرکوهپایه و دامنه می گذردبه امیدرسیدن به آرامشی اندک و دوباره نهیب دل ودلدادگی به فرازی دیگر.*اُردبزرگ
درنتیجه درخواسته های خوداززندگی نمیبایست زیاده خواهی باشیم که باآن روبه بیراهه هارفته وزندگی خودرابجای ساختن به ویرانه ای مبدل کنیم وبا تصمیمات نادرست وعجولانه تنهابامید رسیدن به موقعیتی بهترپولی بیشترومکانی راحت تر خودرادچاردردسرهائی کنیم که راحتی وآرامش زندگی امروزخویش راهم که بی شک به سختی بدست آمده است,ازدست بدهیم,مباداکه حتی به قله ای نیز
برسیم اما به جا وبموقع نباشد ودر نگاهداشتن جایگاه خودمغرور بخویش شده وبیشتروسایل اندوه خودودیگران وساختن مشکلاتی برای همگان راسبب شویم بی آنکه,دریابیم گاه هنوزآمادگی مسئولیتی را نداریم ومی بایست بیشتر خودسازی کرده وبررشدآموزش خویش بیافزایم تا به مقامی که,دست یافته ایم درآن,شایسته باشیم وبدرستی رفتارکنیم وبه خطانرویم
*- بزرگترین اشتباه وچاله,زندگی یک زیاده خواه،درآنست که پیش ازکسب آمادگی لازم پشت میز مدیریت بنشیند.*اُردبزرگ
گاه در مواردی یک شکست یایک پیروزی سبب آن میشد که,آنقدرمشغول خودشویم که توجه خودرابه واقعیتها,ارزش هاوباورهای خویش ازدست بدهیم ودرجای آنکه چشمه ای باشیم روبه,رسیدن به دریای معرفت وشادی وخوشبخت به مردابی فروریزیم که تاهمیشه زندگی,اندوه ومشکل زندگی ماخواهدشد وچاره ای برآن پیدانکنیم که قادرباشیم دیگرباربه چشمه بازگردیم ومجبورشویم که دریای شادی وخوشبختی وآرامش خویش رادرزندگی که سرشاراز قطره های معرفت است وراستی ودرستی وصداقت که سیراب کننده لب تشنه ی آدمی درزندگی مادر داشتن,آرامش وامنیت درزندگیست ناچارشویم تنها ازدورنظاره گرباشیم وحسرت بسیاری ازچیزها رانیزدردل ماندگارکنیم لذادررسیدن به موقعیت ها ونگاهداشتن آن میبایست همواره,درراه,هشیارباشیم ودرعین حال,از خاطره هاویادهائی که روزگاری غم مابوددرزمان ارامش وشادی پرهیزکنیم تاروح خودرادوباره,آلوده ی دردنسازیم,وآگاهی وهشیاری خویش راازدست ندهیم تابتوانیم بدرستی,راه,راتشخیص داده درست نیزرفته وبه سرمقصدمقصودبرسیم وآنچه رانیز توشه ی راه,کرده ایم که تجربیات زندگی مامحسوب میگردندهمواره حرمت وارزش آنرا دریادداشته باشیم,ودگرباره,ازاین تجربیات استفاده ای مثبت کنیم تادررسیدن به مقاصدخوب زندگی واهداف ارزشمند خود موفق باشیم
*- جریان های آلوده به مرداب خواهندرسید سخن گفتن ازآنها، زندگیمان راتباه می سازد.*اُردبزرگ
*- نگاه مابه سختی های زندگی بایدهمانند نگاه به انبار پراز مهمات باشد.این انبارهر چه بزرگتروافزونتر باشدپادشاهی باشکوه تری درراه است.*اُردبزرگ
خاطرنشان میکنم,که تنها زمانی انسان قدرت وتوانائی خویش رادرراه زندگی ازدست میدهدکه تن به ناامیدی داده وبه افسردگی روح ودل گامهای رفته راطی کندیااصلاازادامه ی آن سرخورده ومایوس شوداماهیچگاه آدمی به اهداف خویش نخواهدرسیداگردل به یاس سپرده وناامیدی راباخودهمراه کند که آنچه روح ودل وذهن ودرون نیازمند,آن,است,آرامش دل وانرژی مثبت واعتمادبه خودواهداف وباورهای ماست.
*- جز نامیدی وافسردگی هیچ بن بستی درزندگی آدمی نیست.*اُردبزرگ
درعین حال دراین راه رفتن مانیازمند یاران وکسانی درپیرامون خودهستیم که ایشان همواره درکنارما گامی به محبت ودوستی ورفاقت بردارندوچنین دوستانی راپیدا نخواهیم کردمگر خود انسانی بامحبت باشیم,که,بامهرخویش بادل وصداقت قلبی,بادیگران برخوردمیکنیم,ودوستی خویش را به اثبات میرسانیم وآنگاه است که مهردیگران نیزبما معطوف شده وهمواره دوستدارماخواهند بود
*- برای ربودن دل آدمیان باید بر هم پیشی گرفت و این زیباترین آورد زندگی است .*اُردبزرگ ________________________________
*- آنچه رخ داده رابایدپذیرفت اماآنچه راروی نداده،میتوان به میل خویش بنا نمود*اُردبزرگ
*- بزرگترین گمشده های ما در زندگی ، نزدیکترین ها به ما هستند !.*اُردبزرگ
*- آنکه مدام ازکمبودهاوناراستیهای زندگی خویش سخن می گویددوست خوبی برای تونخواهد بود.*اُردبزرگ
*- می گویندرسیدن به آرامش هدف است بایدگفت:آرامش تختگاه نوک کوه است آیاکوهنورد همیشه بر آن خواهد ماند ؟بیشتر زمان زندگی او درکوهپایه و دامنه می گذرد به امید رسیدن به آرامشی اندک و دوباره نهیب دل و دلدادگی به فرازی دیگر.*اُردبزرگ
*- بزرگترین,اشتباه,وچاله زندگی یک زیاده خواه،درآنست که پیش ازکسب آمادگی لازم پشت میز مدیریت بنشیند .*اُردبزرگ
*- جریان های آلوده به مرداب خواهند رسیدسخن گفتن ازآنها، زندگیمان را تباه می سازد.*اُردبزرگ
*- نگاه ما به سختی های زندگی بایدهمانند نگاه به انبار پراز مهمات باشد .این انبارهر چه بزرگتر و افزونتر باشد پادشاهی باشکوه تری در راه است.*اُردبزرگ
*- جز ناامیدی و افسردگی هیچ بن بستی درزندگی آدمی نیست .*اُردبزرگ
*- برای ربودن دل آدمیان باید بر هم پیشی گرفت و این زیباترین آورد زندگی است .*اُردبزرگ
*- شکست های زندگی،درهای پیروزی,رامی گشایدوخودپسندی,درهای پیروزی,رایکی پس ازدیگری می بندد.*اُردبزرگ
*- اگرهدف زندگی هویداباشد,ده ها,راه بن بست نیزنمی تواندمارااز پیش رفتن به سوی آن بازدارد .*اُردبزرگ
*- آنکه فکر می کند با گذشتن از زندگی خویش می تواند همه را دلشاد دارد و مخالفی هم نداشته باشد ! سخت در اشتباه است .*اُردبزرگ
*- پیران فریبکار، آتش زندگی جوانانند .*اُردبزرگ
*- بدان همواره آنکه برای رسیدن به تواز همه چیزش می گذرد روزی تنهایت خواهد گذاشت، این هنجاردردناک زندگی است .*اُردبزرگ
*- آنانیکه سامان و پویندگی درکیهان رادروغ می پندارند ،همواره دراندیشه کین خواهی و حمله به جهان پیرامون خویش هستند .زندگی خودونزدیکانشان راتباه می سازند وسرانجام در برآیندی بزرگتراز هستی ناپدید می شوند.*اُردبزرگ
*- نتیجه گیری زود پس از رخدادهای مهم زندگی از بی خردی است.*اُردبزرگ
*- ساده باش ، آهوی دشت زندگی ، خیلی زود با نیرنگ می میرد.*اُردبزرگ
*- اگر در بند زندگی روزمره تان شوید نمی توانید گامی بسوی بهروزی بردارد . ارد بزرگ
*- در دوی زندگی ، همیشه هماورد را شانه به شانه ات بپندار و همیشه با خود بگو تنها یک گام پیشترم ، تنها یک گام .*اُردبزرگ
*- هیچ پیر جهان دیده ای منکر برآیند زهرآلود ، دارایی حرام در زندگی آدمی نیست .*اُردبزرگ
*- آنکه زندگی بدون رنج و تلاش رابرمی گزیند پیشاپیش مرگ خویش را نیز جشن گرفته است .*اُردبزرگ
*- زندگی میدان ادامه راه اشتباه نیست هرگاه پی به ناراستی راه خود بردیم بایدبه ریشه و بن پاکی خویش باز گردیم،نه آنکه بااشتباهی دیگر آن راادامه دهیم که برآیند آن،ازدست دادن همه عمراست .*اُردبزرگ
*- دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی درزندگی نیست،بلکه نشان نابودی زمان،به گونه ای گسترده است.*اُردبزرگ
*-اگرآغاززندگی ات باسپیده دم وروزهمزادگشت همواره,درجست و جوی,چراغ وپناهگاهی برای شبانگاهان با،واگردرشب و سیاهی,آغازشدازامیدخودچراغی بیافروزکه پگاه خوشبختی نزدیک است.*اُردبزرگ
*- صدازنده است یامرده؟ رنگ هابخشی ازپیکره ای زنده ان یامرده ؟ !آذین بندورخت چطور؟ !!!
اگر کسی دراین پرسش هاخوب بنگردخواهد دیدهمه آنها دارای روان ونیرو هستند.یک آوای زیبامیتواندشماراازخوبی خودکند،رنگی ویژه می تواندشماراآرامش و یابه خشم درآوردویا پدیده های بی جانی همچون نامه وجامه و … به صدزبان باشماگفتگومی کنند،همه آنهادرحال سرودن آواز خوش دمادم زندگی اند …*اُردبزرگ
*- در زندگی نادان سرانجام یک گره ، صدها گره باز نشدنی است .*اُردبزرگ
*- تاریکی در زندگی ماندگار و ابدی نیست ، برسان روشنایی .*اُردبزرگ
*- سرایش یک بیت درست از زندگی ، نیاز به سفری ، هفتاد ساله دارد .*اُردبزرگ
*- آدمیانی مانند گل های لاله ، زندگی کوتاه درهستی ونقشی ماندگار دراندیشه مادارند.*اُردبزرگ
*- آدمی با کینه ، زندگی را بر دوستان نیز تنگ می کند.*اُردبزرگ
*- آنانی که در کنارمازندگی می کننداماکنشی ندارندووارستگی رادر پشت کردن به جهان میدانند گوشه نشینی میکنند و همه چیز راگذرا می دانند تکه گوشتهای هستندکه هنوزاز جهان حیوانی خودبه دنیای آدمیان پانگذاشته اند.آنکه مارابه این جهان آوردفروخردرا مایه رشدما قرارداد،بایدبه آنان گفت خردودانش راانکارکردن باخوابیدن و مردن تمیزی ندارد.*اُردبزرگ
*- این سخن پذیرفته نیست که:“پیکر بزرگترین زندان روان آدمی است” بایدگفت پیکربهترین دوست و همدم زندگی این جهانی روان است چراکه همیشه بدون کوچکترین بهانه ای بدنبال خواسته های اومی دود.این که گفته شود روان در بند بدن است و باید زودتر آزاد شودتابه,دیداردلدار بشتابد،اشتباه است چون هم,او بدن رابه روان هدیه نموده است کسی که دلدار میخواهدباید به خواست اوتن دهد.*اُردبزرگ
*- درپایان کوچه بن بست زندگی،بارهاوبارهاابلهان رادیدارخواهی کرد.*اُردبزرگ
*- اگر شورزندگی وامید را،در پیکره خاکستری یاران خویش بارور کنیم تنهایی هیچ گاه به سراغ مان نخواهد آمد.*اُردبزرگ
●پایان فرگردزندگی● به قلم:فرزانه شیدا

هیچ نظری موجود نیست: