●بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
● فرگرد شکست●
« غزلی شکسته برای ...*فریدون مشیری »
گل بودو می شکفت
برامواج آب ماه
می بود و مستی آور
مثل شراب ماه
شبهای لاجوردی
بر پرنیان ابر
همراه لای لای
خموش ستاره ها
می شد چراغ رهگذر
دشت خواب ماه
روزی پرنده ای
با بال آهنین
و نفس های آتشین
برخاست از زمین
آورد بالهای گران
را به اهتزاز
چرخید بر فراز
پرواز کرد
تا لب ایوان آفتاب
آمد به زیر
سایه بال عقاب ماه
اینک زنی است آنجا
عریان و اشکبار
غارت شده به بستر
آشفته شرمسار
غمگین نشسته
خسته وخردوخراب ماه
داوودی در شب
سپید هزار پر
سر بر نمی کند
به سلام ستاره ها
برگرد خویش
هاله ای ازآه بسته است
تا روی خود
نهان کنداز آفتاب ماه
از قعر این غبار
من بانگ می زنم
کای شبچراغ مهر
ما با سیاهکاری شب
خو نمی کنیم
مسپارمان
به ظلمت جاوید
هرگز زمین مباد
از دولت نگاه تو نومید
نوری به ما ببخش
بر ما دوباره
از سر رحمت بتاب ماه
____« از:فریدون مشیری »____
زمانی که, انسان برای زندگی خودتلاش میکند همواره درراههای بسیاری قدم میگذاردکه خواسته وناخواسته بامشکلات ومشقات وزحماتی نیزبه همراه است که انسان برای گذرازهریک ازآن تجریبه های بسیاری نیزبدست آورده وشآلوده ی زندگی خودرابر مبنای آن پایه ریزی میکند تادرراه های بعدی رفتن کمتردچارمشکل شودومسلم است که تمامی آدمیان درهرمقام ومرتبه ای اززندگی نیزکه قرارداشته باشند درطول زندگی بارها طعم شکست رااحساس خواهند کردواینکه چگونه با آن روبرو شده,عکس العمل نشان داده وباآن کناربیایندویاآنراازسربگذرانندهمه وهمه بستگی باین داردکه اندیشه های فردی اوبراساس چه مبنی ای استوارگشته است انسانهاهریک بگونه ای با مشکلات مواجه میشوند طی فرگردهانیز بسیارگفته شدکه اندیشه وتفکر آدمی برروی خود آنچه در باره ی خویش می اندیشد ,بسیار تاثیر گزارزندگی درراهای بعدی ما در گذر عمر میشود وباز گفتیم عده ای نیازمند این هستند که خود رابابرنامه ریزی دقیقی درراه زندگی پیش برند وگروهی همواره منتظر یاری وتشویق یا تائیددیگرانند زندگی میکنند وتابع مطلق نظریه عام وخاص وفرق نمیکندچه کسی همینقدرکه اوراتائید کنن برای,او کافی ست تاتوان رفتن به راهی رادرخودپیداکندوحتی به شوق وذوق راهی شود.دیگر گروه ,گروهی افراد ی بی انگیزه هستند که در بی تفاوتی مطلق اصلابرایشان مهم نیست امروزچگونه سرشددیروز چگونه گذشت فردا چه خواهدداشت وتنها مصرف کنندگان بی سود وبی فایده ی جامعه هستند که حتی به زور کارهای خودراانجام میدهند وپیروزی وشکست هم مثل بقیه ی امور فرقی نداردکه اتفاق بیافتد یا نیافنتد موفق باشند یانباشند مهم,این است که امروز نه کسی کار بکارشان داشتهباشد نهنیازی باشد خود بدیگران کاری داشته باشندوتا حتی المکان فقط بودن آنان درجامعه برای مصرف نیازهای سخصی وضروریآدمیست ونه بیشتر که این دسته همانگونه که بی ثمربدنیا آمده زندگی میکنندبی ثمر نیزمیمرند وهرگزنه برخودسودی داشته اند نه بردیگران.تعدادی دیگرنیز , درهدف بی تفاوت دربودن خودر در زندگی همواره یا به فکرسودند هم هیچ چیز برای,ایشان مهم نیست وروزگارراباآنگونه میگذرانند که هرجا بهتر بود درهمانجا چادر میزنند وهرکجا بارانی وسردوبرفی مهاجرت کرده وهمواره آماده ی مهاجرت به محلی دیگردراندیشه وفکر وراه زندگی خود هستند وقانون فکری آنان بدین شکل برای آنان معنی نیشود که هرکجا دیگران درآن بهتر امروزرا میگذرانند همانجا برای ماندن خوب وایده آل است وییلاق ویشلاق فکری آنان بنا بر آب وهوائی ست که سودفعلی آنان رادرامروز جوابگوباشدوفرداراهم خدابزرگ است وباز میشود دید بقیه کجاهستند وهمانجارفت وبودوماندتافردای دگرواین شکل اندیشه ی ذهنی وتصمیم گیری درنحوه ی نو زندگی نه هدفمنداست نه ریشه ای درایده آلی داردایده آل,آنان درامروزیست که فردائی داشته باشد یاخیر نفع وسودامروزی راجوابگوست وبرای ایشان همین کافی ست ودرنتیجه اینگونه اندیشه ای نه برمبنای اندیشه ی بزرگی وعالمی استوارورشد یافته است نه هدفمند بوده نه سرانجامی رادنبال میکند وشکست وموفقیت نیز اگرچه بی تاثیر برعوالم آنان نیست اما اگرهم شکست خوردند بازهستند دیگرانی که جای خوبی اطراق کرده باشند که او بتواند ازآنان نمونه گرفته همانجا راامتحان کند که صدالبیته اینگونه الگو برداری از یک الگوی مشخصه ی موفق نیست بلکه درست بمانند چادرنشینان صحراست که فقط حائی اطراق میکنند که لزوم زندگی آنان ایجاب میکند وبااینکه قبیله های اینگونه ای هرگز انسانهای بیخودی نبوده نیستند امااین گرده یادشده,ازافرادی ساخته شده اند که تنهاسودومنفعت امروزی برای آنان مطرح است وفرقی نمیکند دنیاچگونه بگذردهرکه بهتربراو گذشت باهمان اوهمراه میشود و برخی نیزباهرچه پیش ایدخوش آیدزندگی میکنندوهدفی جدی رابرای امروز وفردادرسرندارند وتنهاهستند که باشند.نمیدانم بدرستی کدامین بیشتراززندگی لذت میبرداوکه راحتی,امروزرا باهرچه هست ورضایت ازاوضاع برخود ساده,میکند یاآنکه تمامی روز وشب برای رسیدن به,اهداف خویش زندگی میکند وکمتر اسودگی وراحتی روز راهدف خویش قرارمیدهدوساعات استراحت نیز به شکلی در روح وفکروذهن خوددرگیر برنانه ی بعدی ست واگرچه,چنین,انسانی به سرانجامی خوب نیز میرسد اما عمری شکست وپیروزیرا بادست وخواست خودتجربه میکند چراکهخود بدنبال آن است که راههای بیشماری رارفته درنتیجه برای هرتجربه ای شکست وپیروزی های بسیاری رانیز متحمل میشود که شایداگر کمتربخودبرای رسیدن فشار آورده بودکمتر مشکاتی را میدیدوکمتر نیز صدمات راه را متحمل میشد اودرنهایت میرسم,به گروه تابع که همواره وهمیشه هدفهای ایشان را دیگران تعینن میکنند یااگر خوداندیشه وفکر ارزو ونظری داشته باشد تا دیگری اورا هل ندهد گامی برنمیدارد وهمچنین ئاتید وتوشیق یا رد ونفی هخواسته ی او در نظر دیگران برای او مهم است وتا آنان تائیدی وموافقتی ازخود نشان ندهند او نیز گامی برنخواهد داشت وهمچنین به همین راحتی وسهولت نیزمردم ودیگران میتواننداورابه اوج وقعرشادی وغم یا پیروزی وشکست ببرندبااینوصف گروهِ,آخر که شناخته شده به "گروه باد"هستندباقی میماندکه هرسو بادبوزدهمان سو متمایل وییلاق قشراق فکری آنان سازنده ی زندگی امروزآنان است وفردا همکه هیچ اصلا به فردافکری ندارندبکنند چراکه ایده آلی راجستجو نمیکنندوامروزکه خود راشاد وخوشبخت اساس میکنندبرایشان کافی ست درنتیجه نمونه تجربیاتی که,هریک ازاین گروه نیز درگیروزی وشکست خودبدست میاورند همانقدر متفاوت ومتضاد است که نوع زندگی آنان هست واین گروها نیزدرهمه جوامع دنیا وجود دارندکه,اگربه سنت وآئین وآداب وروسوم واندیشه های همگانی نیز خودرا مقیدکنندتنها برای همان لحظاتی ست که نیازاست اینکاررابکنند.
___ بوسه ی سلام /از« ف.شیدا»_____
بی گمان درپس رفتن ها
" باز گشتی " نهفته بود ..
تا در حریم میان
کلام ودست وگرمی،
نگاه وآتش وسوزندگی،
سلام را بوسه ای باشد،
میان گنگی احساسی
که دورافتاده از نزدیکی ها..
به دگربار شراری می گرفت ،
تا نقش دلواپس دلتنگی ،
گم شود ،
در لمس دستها،
ودر آغوش نگاه ،
و ختم" بدرود" را ،
به انباری ببخشد
که تا دیروز
پشت پرچین های سبز،
اما بی روح ،پنهان بود!
اگرچه همیشه وهمواره
حس میشد در میانه ی دل!!!
ورنج می بخشید بر " بدرود" دیروز
و شتابی داشت
بر " سلامِ" دوباره ی همیشه ماندن،
واز سفر دست کشیدن!!!
و نقش آبی یک عمر ،،دوستت دارم ،،
را بر قاب هستی عشق میکشید ...!!!
اما نه بر دیواراتاق پشتی خانه،
که بر خلوت ِهمیشه ساکت شبانه ای،
که قلم،در بی قلمی ها ،
هزار واژه را نقاشی میکرد !
تا او بداند بی واژه نمانده است
در دوری نگاه
در ندیدن چهره ناشناخته ای
که آشنا میزد و غریبه نبود!!
میدانی آخر،
در بین حروف و واژه و قلم
دلبستگی بسیار بود،
با دستهای نوشتن ...
مرتبط به رگهای ره کشیده
از دل بر قلمى که
بسیار گفتنى داشت!!
تا " بدورد" را،
به آبی احساسی بسپارد،
که میدانست ،
در عمق آسمان بی انتها ،
جایگاهی دارد،
از تبلور احساسی که ،
اگرچه بی سخن مانده بود...
اما قلم را از،،
دستهای گرم قلبی،،
بر خطوط کاغذ میکشید !!!
که تنها واژه سلام ،
میدانست وبس !!!...
اینگونه نیز، در رسم
باز هم گذشتن از شبی،
میشد باز هم دوباره نوشت
و تکرار مداوم دوستت دارم
را به واژه سپرد
تا هزار نقش تازه
را رنگ زند بر بوم بودنها...
ویکروز سرانجام
در نگاه تو بگوید: سلام....
در رسم واژه و شعر تو!!...
در رسم هزار بار عاشقى ،
هزار بار
تکرار دلواژ ه هاى ناگفته!
گاه دلتنگی غروب میکند
در کنج آسمان دل
و،« سه باره »
شاعر میشوم !!!
«هزار باره » عاشق!!!
پنجشنبه 22 آذر۱۳۸۶
____ فرزانه شیدا____
ودرواقع تنها گروهِ,اول,انسانهای موفق واقعی دنیاهستندکه نام,این گروه را«گروه عاشقان» میگذارم« عاشقان رسیدن».چراکه دراین گروه انسانهای هدفمندوزحمتکش وکوشابیشترازهمه بار سختی وزحمت وشکست وپیروزی خودوهمچنین زندگی اجتماعی وحتی گذران چرخه ی زنگی کشوروملت خویش رابردوش کشیده وسختی های بسیاری نیز می بینندودرنتیجه درجایگاهی که ایستاده اند واقعاوبراستی لایق آن هستندچراکه زحمات شبانه روزی بسیاری رانیز برای آن متحمل شده اند و بار زندگی همگان رابردوش داشته اند تادرپیشرفت خودبه پیشرفت جامعه نیزتوان یاری رساندن داشته باشندوهمواره دقت نظر باارج نهادن به تمامی ریشه های فرهنگی اجتماعی سنتی دینی و....همراه با توجه واندیشه ای والا همراه با حرمت نگاهداشتن وحتی دلسوزی انسان دوستانه ای برای جامعه عمرخودراباارزش وسبز زندگی کرده اند تاسرسبزی دهنده ی زندگی همگان باشند.
___ «هفتخوان فریدون مشیری »____
چه توفان درین باغ بگشودد ست
که سرو بلند تناور شکست ؟
چه شوری در آن جان والا فتاد
که آن مرد چون کوه از پا فتاد
چه نیرو سر راه بر او گرفت
که نیرو از آن چنگ و بازو گرفت ؟
چه خشکی در آن کام آتش فشاند
که آن تشنه جان را به آتش کشاند ؟
چه ابری از آن کوه سر بر کشید ؟
که سیمرغ از قله ها پر کشید
چه نیرنگ در کار سهراب رفت ؟
که با مرگ پیچید و در خواب رفت
چه جادو دل از دست رستم ربود ؟
که بیرون شد از هفتخوانش نبود
خمار کدامین می اش درگرفت ؟
که از ساقی مرگ ساغر گرفت
پدر را ندانم چه بیداد رفت
که تیمار فرزندش از یاد رفت
« سروده ای از:از:فریدون مشیری »
من به شخصه معتقدم که,انسان درطول عمر شاید زمان عمراواجازه,اینراندهد که به,تمامی آرزوهای خوددست یابد ولی میبایست تلاش کندکه به بیشترین آنها برسد ودراینراه انتظار شسکت وپیروزی را نیز داشته باشدودرخود این قدرت ونیروی فکری راایجادکند که همینقدرکه تلاش میکنم کافی یست بایدکافی باشد تابتواند مطمئن باشدکه کم کاری برای رسیدن به آرزوها واهداف خود نکرده ام,وتمام هم وغم خودرانیز بکاربرده ام تاهمان باشم که میخواهم,باشمو درهمان جایگاهی قرار بگیرم که دوست دارم آنجا باشم و به همان چیزهایی دست یابم که آرزوی دست یافتن به آنراداشته ودارم واین گونه تفکری خودنیازمند این است که انسان براعتماد بنفس خویش بیافزایدبراحتی ازراه رفته باتشویق وحتی تنبیه وآزارویاهمکاری نکردن دیگرانی که همیشه درزندگی انسانهاهستندازراه,رفته بازنگرددومغلوب خودودیگران وجهان وزندگی نشود حتی وقتی که شکست میخوردبازایستاده,بخودبگوید ایرادی نداردمن میروم من ومیرسم.باورکنید اینگونه فکری بهترین مشوق ادمی برای خوداوست بی اینکه نیازداشته باشدکه حتی دیگران بااوهمفکری وهمکاری کند میرودومیرسدمن خوداینگونه آدمی بوده وهستم که اگرچه شاید با شنیدن مخالفتها متاسف شوم,اماازکارخویش متاسف نوشتم ازنوع ایده ونظر دیگران است که متاسف میگردم چراکه من میدانم به کجا روانم ,چه رامیخواهم,درجستجوی چه هستم چه راآرزوی خودمیدانم چه مراشادویاغمگین میکند.چیزی که برای رسیدن به هریک ازآنان هیچ کسی نه گامی برایم برخواهدداشت نه زحمت حتی فکر کردن آنرابخو خواهددادنه لااقل آنقدرکه برای خودمن مهم است که چگونه کسی باشم,چه باشم, کجاباشم,درنتیجه هرچه نیزازدیگران,بشنوم هرچه بگویندهرگونه افکاری رادرمورد خودببینم تنهاباین فکرمیکنم هدفی دارم که برای من مهم است چه برای دیگران هم مهم باشدیانباشد همینقدر که برای خودم مهم است باید کافی باش تا ادامه راه داده وبه هرچه هست برسمواین نیز,منم که زندگی خودرازندگی میکنم,درنتیجه این منم که میبایست شادی وغم خودرارنگ ببخشم این منم که می بایست شکست وپیروزی خود تحمل کنم این منم که میبایست دگرباره بیاستم وادامه دهم تازمانی که هستم, وتاهستم نیزباید باشم وبگونه باشم که بایدباشم, خو تابااین برای خودبودن قادرباشم برای دیگران نیزباشم چه خانواده ام باشدچه آشنایانم چه کشورم چه جهانم وحتی اگر عددی نیزدردنیائی نباشم همانقدرکه تلاش خودرامیکنم کافیست تابدانم بودنم هرچه,هست پرکردن یک فضانیست که نه ثمر بخش باشد نه,اثرگزار,نه بی فایده, نه دردآور برای خود یدیگری,لااقل برای خودوکسان من بودنم ارزش داشته باشدکه بدانم هستیم بی ثمرنبوده,حال براین قدر وارزشی بدانند یا ندانند این به حال واحوال وذهن ودرون خودآنان بازخواهد گشت وحرفی واصرای نیست که انسان همواره وهمیشه محبوب دیگران باشدهمینقدر که آزارکسی نباشدوسعی کند چنین نباشد کافیست تا حضوراو حضوری باشدکه لااقل,اگر خدمتگزار نیست آسیب رسان وزیان دهنده هم نیست وزندگی خودرا میکندبه بهترین نحوی که قاداست تلاش کندتاهستی خودرارنگی بخشدکه حداقل برای خودش آبی ترین اسمان را داشته باشد حتی گاه در پشت ابراماهمواره بازآبی آفتابی.که آسمان همیشه آبی ست همیشه,درآن خورشید هست این مائیم,که وقتی ابراست وخورشید پیدانیست درون وبرون به ابر میسپاریم,و برسیاهیها.لذاتنها زمانی میتوانیم اززندگی خود خشنودباشیم که بداینم برای خود بیا ثروبی ثمر وبیهوده نبوده ایم چه در شکست چه درپیروزی.
____ دریاب : از ف.شیدا _____
من برای دل خود میگوشم
گرچه در چشم تو
بیهوده به کار
روزگاران خوش خویش
به سختی دادم
گرچه در دیده ی تو
بی ثمراز هستی وبود
دل به ویرانه ی هستی دادم
من ولی آبادم !
تو خودت را دریاب
وبه ویرانی خود دیده بدوز
وبه آبادی خود ایمن باش
که ترا نیست اگر چشم دلی
دل ما لیک تماما نگه است
____فرزانه شیدا /1388_____
*گاهی شآلوده وریشه شکست های بزرگ ،از شتباهات بسیارریزوکوچک سرچشمه می گیرد.*ارد بزرگ
*_ فرومایگان پس از پیروزی ،همآورد شکست خورده خویش را به ریشخند می گیرند .*ارد بزرگ
● پایان فرگرد شکست ●نویسنده فرزانه شیدا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر