●بعُدسوم آرمان نامه اردبزرگ
●فرگرد دیگران●
درزندگی ماهمواره,دیگرانی,وجوددارندکه,جزئی ازخودمایاآشنایان ودوستان مایامردم, اطراف ما هستندوحضوراین دیگران هریک درزندگی مانقش بسزائی داردازحضوراین دیگران نیزهمواره اثراتی برزندگی ماخواهد بودکه گاه,ارزشمندودوست داشتنی ست,گاه,آموزنده وسودآوروگاه نیز رنج آوروحتی آسیب دهنده وشکننده.ودیدگاه مابدنیابه زندگی وبه انسان نقش تفک مارانیز بر هرسه اینهاکه نام برده شدمشخص میکندوآنچه مسلم,است شناخت مازاین دیگران,وتعبیرماازنوع رفتارهانیز بسیاردرروابط مابادیگران,اهمیت داردانسانهای زودجوش وگرم وبامحبت درخودهرگز ترسی برای آشنائی بانواع مردم,ندارندوتازمانی که,دوستی,واشنائیها,صدمه ای مستقیم برآنان واردنسازدهمگان دوست واشنا هستند وکسی غریبه شمرده نمیشود وبرای سخن بادیگری نیازی نیزبه,آشنائی ندارندکه همین,ز«جنس انسان بودن» برای آشنائی اوکافیست وصدالبته همگان رانمیتوان دریک جایگاه قرارداده,ونوع رفتارهاوبرخوردها,نیزجایگاه,این دیگران رادرزندگی برای ماتعیین میکند.برای مثال,درانتخاب یک دوست هرکسی ملاکی برای خودداردودر نمادنزدیکی,وصمیمت قانون ومرزهائی رابرای خودودیگران قائلاست وهرگز باداشتن هزاران دوست نیزهمه راصمیمی ترین وبهترین به حساب نمی آوردحتی اگر زودجوش ترین آدم,روی زمین باشدودرعین حال همانگونه که برای نوع سخن گفتن ورفتارخودروش وشیوه ی شخصی خودراداردبرای انتخاب دوستی نیز کسی رابخودراه,داده به خویش نزدیک میکند که بااوهماهنگی های بیشتری درفکرواندیشه داشته باشدوکمتر اتفاق میافتد که انسان باکسی که نمیتواند راحتی ارتباط برقرار کندیا نحوه سخن ورفتاراورانمی پسندد,توانِ,اینراداشته باشدکه به مدت طولانی حتی سخن بگویدچه رسدباینکه, اورادرجرگه,دوستان صمیمی خودقراردهدماانسانهادراطراف خودآنقدر تفاوتهای رفتاروکرداروسخن میبینیم,که گاه,درک همه ی آنان مشکل میشودمعمولا بهترین چاره راه,برای سازگاری باانسانهائی که پیرامون ما هستندودر زندگی گاه,حتی ناچاریم حضورآنان راروزانه ی زندگی ودرکنارخودتحمل کرده وبپذیریم,این است که باهرکسی بایدبه گونه ی خوداورفتار کرده,وسعی کنیم اوراز نقطه نظر فکری او, شناخته ودرک کنیم وبه این شکل نه اومیتواندباعث رنجش وآزارماشودونه مادرناچاری بودن بااو,مجبور میشویم یا,اوراازخودبرانیم وبی جهت کسی راکه شایدآنقدرهاهم نقش مهمی,درزندگی ما,نداردازخودرنجیده خاطرازخود برجای گذاشته,وبرویم ویاحتی بااودرگیر شویم.من معتقدم دلیلی نداردکه,انسان همیشه برهمه سخنی جوابگو باشدوتازمانی که چیزی برای خود من مهم وتاثیر گذارنباشد ونقشی رادر زندگی من نداشته باشدوتاوقتی که حقی برمن یا کسان من یاآنان که بنوعی دررابطه بامن هستند.حال,اززندگی درآن کارحقی برماباطل نشده دیگرنیاز نیست باکسی بحثی داشته باشیم ومعمولا اقدام به پاسخگوئی باهیچ رفتاروسخن وعملکردی,نیزنمیکنم ومیگذارم مردم پیرامون من دربودن بامن احساس امنیت وآرامش خاطررانیزداشته باشندچون به شخصه آنچه,همیشه برای خوددرمیان همه ی گروههای افرادی درزندگی می پسندم.همین,احساس آرامش وامنیت درروابط عمومی وروابط اجتماعی ست درنتیجه زمانی که انسان خودنیازمند چیزیست برای داشتن آن لازم,است مقدمات آنرانیز برای خودفراهم کندوگرنه,هیچکس درزندگی غم انسان رانخواهدخوردودرعین حال,نیزهیچکس ازدرون ماخبر ندارندکه بدانند دردرون نهادواندیشه ماوتوقع ما,ازدنیاوزندگی وازخودودیگران چیست وچه میگذرد.وبسیاراتفاق میافتدکه حتی آنکس که دوستش میداریم خودنیز باعث اندوه ماشود, اندوهی که,انتظارش راازاونداشته ایم
_____ بیا امشب ____
بیاامـشب مرا,از غـم رهـا کن
طبیبم باش و دردم را شــفا کن
بیا بابوسـه ای گرم وتوانبخش
تـب سـوزان ِعـشقم را دوا کن
بیـااز هـجر تو بیـمارم امـشب
مرا ازدرد جــانسـوزم رهـا کن
بیـا حتی اگـر، نآئی بـدرمان
بیـا پــس باغــمم ودرد صفا کن
بیـا با نغـمه ی این اشکِ رقصان
بـرقــص وُبـر دل زارم جـفاکن
بیا جانم بگیر و درد بُستان
ولی تـا زنده ام ، بـرمـن وفا کن
بیا یاری کن و دل را مَرنجان
مرا زین درد جانسوزم جدا کن
___۱۳۶۰/۹/۱۷ آذرماه .ف.شیدا ____
وگاه این دیگران زندگی ماآنقدردرزندگی احساسی ومعنوی ماثر گزارهستندکه شاید ماههاوسالها باعث اندوه ورنج وشکستی بردل مابوده,وهرگز نیزخاطرغم وشادی بودن آنهادر زندگی آدمی,اززخمه ای که به غم رسید شفانگیردوهمیشه دردناک وسوزنده درون باشدچه,درعشقی وچه درمحبت عمیقی که ایشان به,دوستی یاری ویاشخصی بسیارصمیمی درزندگی خوددارد
____ نیّ دمساز ____
بنال ای نیّ که من غم دارم امشب
نه دلسوز ونه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم ِ یار
هم از غم چشم مرحم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند حیف
که یار ازاین میان کم دارم امشب
چوعصیر ی آمد از در گفتم ایدل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام غمگین
به بام روز خَرّم دارم امشب
بر فت وکو ره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم درام امشب
به دل جسن وعروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار وگفتم دم گرفتیم
دمم رفت وهمه غم دارم امشب
بامیدی که گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی ست طبعم
که بر دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همّت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل باکه گویم « شهریارا»
مه محرومش ز محرم دارم امشب
____استاد شهریار___
امادرهمین رابطه دیگرانی نیزهمیشه وهمیشه,درزندگی ماهستند که,حتی بااینکه شایدنیازی نیزنداریدتاباو صحبت کنید یادوستی ازشما محسوب نمیشودیادلیلی نمی بینیدبااودرموارد زندگی شخصی خود حرف بزنید یااورااینهمه بخودنزدیک نیز حساس نمیکنیداماایشان خودراباتو درگیر میکنند وخواه,از نزدیکان باشندواز آشنایان وازافراد پیرامون ماهمواره وهمیشه یا یکدل شکایتند یازبان متلک ویابرای,درگیر شدن لفظی بادیگران بسیارهم خودرابه زحمت می اندازند,مبادا,روز آنان بدون این بگذردکه بقول خودشان حال کسی راجا بیاورندکه این عده صدالبته,انسانهای مشکل داری هستندوانسان سالم معمولی نیستندوعده ای نیزهرگونه باآنان رفتار کنی جواب متقابلی که به شما میدهندانقدرتعجب آوراست که وامیمانی که مشکل او چیست بخصوص وقتی که شما کاری هم بکاراو نداشته اید, ما,اینگونه افرادیاخیلی ادعای فهم میکنندودرهرزمینه ای باآنان صحبت کنی وربط داشته باشدیانداشته باشد بصورتی سعی وتلاش میکنند ادیه های فکریسخودرابه خورد شما بدهندوحال یاازکار شما ایرادبگیرند یا زدنیای شما یا از دنیای مشترک ی که درآن زندگی میکنندیاشماهرکاری که بکنید خوب یابد همیشه برای ایشان جای سوال وپرسش داردوهمیشه هم کار شماازدیدگاه او درست نیست مگر به گونه ی او اقدام کنید تابا فکراوجوردربیاید وگرنه شماخطاکار عالمید!اگر بادیدوفکر خودکاری کنید که ضرری هم باو نمیرساندهیچ,یکقدم نیز شمارابجلو میبردوباینگونه افرادبهتراست علنا نگوئیم: خفه شو!اما دیگراجازه ندهیم بامابرخوردی داشته باشد که جائی برای,اضافه صحیت کردنهای خودداشته باشد وقطع رابه بافرادمتلک گووایرادگیرومزاحم وبدزبان یاخودخواه بهترین چاره مشکل است وداروی دیگری نیز ندارد.درواقع آنانی که,به,هرشکل رنگ احساس وخلق شمارا تنگ و سیاه میکنندچه درنام, عشق ومحبت باشدچه درنام دوستی ویاری تنها وقتی"حق" چنین کاری رادارند که شماازایشان درخواست یاری کرده باشید.درغیراینصورت"ایراد گرفتن ازدیگران به,هر بهانه ای,ساده ترین کارهاست "وهمیشه گرایرادی هم,هست,که باید گفته شودبایست نگریست ودید براستی برچه چیزایراد میگیریم وآیااصلا چنین "حقی" ز سوی اوبعنوان هرکس اوهم که هستیم بماداده شده,است,یاخیر.درواقع حتی والدین هم دردادن پندواندرز ونصیحت وسرزنش وایرادگیری نیز مرزی رادارندوهیچ پدرومادری چنین اجازه ای نداردکه ذوق وشوروشوق فرزندی رابر چیزی گشته وبادادن پند وگفتن نصایح وسرزنشهای روزمره روحیه ی فرزندی راانقدر ضعیف کنند که,او,آدمی بدون اعتماد بنفس بار بیاید که دیگران همییشه قدرت داشته باشند اورابه هرسو میخواهندببرندوازخودچیزی نداشته باشدمگرترس ازاینکه مثل محیط خانواده تاییدنشودواشتباه کند.دوست داشتنهای مانیز مرزبندی هائی را داراست که,درآن تلخ کردن زندگی بدیگری ازبهترین آشنای ماتاغریبه ترین به هیچ دلیلی موجه نیست.
__ دل نغمه ها __*
در پیش ِچشم ِدلم,
شمع ِ«هستیم »
همواره میچکید
قطره به قطره
به پای درد
خون میشدم
به نگاهی
که غم کشید
در روزگار
صدایِ دلانِ سرد
درنغمه های دلم
آب میشدم
دربی صدائی ِ
قلبِ شکسته ام
با دل
به سخن آمدم
...ولی...
دل خیره بود
براین پای بسته ام
« باران » شدم
به تمامیِ
« بودنم»
رویای آبی و سبزم
فرو به ابر
پنهان گریست
به صحرای غصه ها
در راه های سکوتم
به پای صبر
روزِ« صدا »بدورنم
فغان کشید
روزی که دل
زصبوری گذشته بود
انگار پای دلم
دررسیدنی
آخر دَری
به خانه ی طغیان من
گشود.
___ فرزانه شیدا/ 1388 ____
ودرعین حال باهیچکس بخصوص انسان مغروربه خودکه خودراعقل کل عالم میداندشمابه هیچ مورد مثبتی درزندگی نخواهید رسیدچراکه,اگر به حرفهای اوگوش ندهیدراه,درست تری راکه صلاح شماست پیداخواهیدکردبه همانگونه که خودتان دوست داریداین راه,رابرویدوامن ترنیززندگی خواهید کردچراکه همانگونه زندگی کرده اید که,دوست داشته ایدکه,زندگی کنید,نه آنگونه که,دیگران ازشماخواستندودرعین حال نه شماحاضریدبرای,انسانی که خودراداناترین میداند,خودرا کنیدنه اوازهرگزازآن بالائی که,ایستاده,وهمه رادراین پائین برایشان دست تکان میدهد حاضر است پائین بیاید,پس بگذاریدهمان بالا باشدودرخیالش همان بالاهاسیرکند,امادرسبکسری مغز خود!وخیال کندکه این شما هستید که سبکسروکم مغزونادانیدواین اوست که همواره صلاح رامیداندحتی برای زندگی شخصی شما!وحتی,بهترازشماخیر شمارامیداند که شما طوربیشتر خوشحال وراضی میشویدحالاخودتان دررابطه باخودچه کاره ایدجای سوال دارد!چون در نگاه اواین اوست که ,عاقل تروپرمغز تراست ومغزپراو جوابگوی همه چیز نیز هست حتی برای شما طوری سخن میگوید کهانکار این قانون مطلق است که اومیگویدوجای"اماواگر"هم برای شمانمی گذاردوالبته که,مغزاو, مغز پُریست البته ناگفته نماند که مغزی,پُرازپر از خودخواهی وخود بینی وخودبزرگ بینی و پرازبادوهوائی که گوش شنیدن وچشم دیدن اورابخصوص برای دیدن خودآنقدر مسدود کرده است که قادرنیست کارخوب ومثبت شماراقدر گذاشته وبه ایرادگیری ودلسوزی های بی دلیل باشماباعث رنجش شمانیز میشود وهیج دلیلی نداردشما باینگونه افراد میدان عمل بدهیدوهمانگونه که,او خودرادرقبال شماموظف به رعایت ودرک حال شما نمیداند شما نیز هیچ وظیفه ای نداریدمراعات حال اوراکرده بخاطر جلوگیری ازرنجاندن اواجازه بدهید که اوادامه دهنده سخنان منفی وبی ثمری باشدکه باعث تضعیف روحیه ی شما میشودوهیچ سودمنطقی وحتی دوستانه ای هم در عملکرشما ندارد.درنتیجه,اینگونه افرادرا بهتر بحال خودواگذاریدوحتی سعی نکیند دیدگاههای خودرابیش ازیکی دوبار جواب گفتن ادامه دهیدچراکه اینگونه افرادهرگز ازحرف خود پائین میایدندوهمیشه هم بکارهائی دخالت میکنند که اصلا به آنان مربوط نیست وکسی نظر آنهاراهم ازایشان نخواسته است واگر انقدرخودراواجب میبیند که حال شمارابگیردیابه اسم دوستی ودلسوزی شماراناراحت کند بهتراست دوستی ومحبتش را نیز برای خودش خرج کندهیچ انسانی نیازبه فردی ایرادگیر یامتلک گویابدزبان یابدفکر رادرزندگی خودنداردوهرچقدرهم درددیگاهاواز سرمحبت باشما نظری میدهد تا جائی که باومربوط نیست که دراین وآن زمینه نظر بدهد وتاجائی که این نظر به درد ادامه ی راه شمانمیخوردوفقط دلسردی وحس درک نشدن رابه شما منتقل میکند نیازی به آن نداشته بهتراست بگذاریداوبا کسانی این بازیهاراداشته باشد که,هنوز نمیدانندچه,ازخودودیگران میخواهند شماکه میدانید هرکاری راچراکردیدودلیل خودرادارید نیازی ندارید به کسی که باومربوط نیست توضیحی بدهیدواگرپرسیدوگفتید ونفهمید بهتراست اورا بحالخود واگذارید چراکه مطمئنا دنیای او با دنیای شما بسیار متفاوت است واگر شما را میشناخت اگر براستی انقدر دوست شمابودوانقدرشما رادوست داشت که شما را درک کند میدانست وقتی شما فلان کار راباشوق وعلاقه انجام میدهیدباآکاهی براینکه این عمل سود مادی نداردامااز لحاظ معنوی سوددهی آن برای شماارزش بسیاری داردنیازی به سخن نمیدید واکر میخواست شمارادرست بشناسدوخوب نیزمیشناخت میدانست که شمادراین راه,نه نیاز به تمجیداوداریدنه سرزنش اونه میشناخت مرزخودبا شماراهم تشخیص میدادومیفهمید که تا کجااجازه دارددرمورد مسائل خصوصی شماحرف زده یاحتی حق اظهار نظری راداشته باشدوباز خوداو میدانست که درموارد کاری شماچه,او بگویدیا نگوید شما کارخود را میکنید چراکه روز اول نیز شروع کرد شما برای او چنین تصمیمی نگرفتیدکه اکنون شمانیازبه اظهارنظر داشته باشیدکه فکر میکنم بهتراست ادامه ندهی چونکه چندان سودی نداردبااین اوصاف درعملی که شما در زندگی تصمیم انجام انراگرفته اید تامیانه وی بسیاری ازمسیرراهم رفته اید.اینگونه اظهارنظرهانه تنهادوستانه نیست که بیشترازآنکه حتی شخص خودش بداند یابخواهداینگونه باشد خصمانه وزشت ونادرست است وشمااگربه حرف این وآن بودید,این راه رانیزنرفته بودید.درنتیجه نیازی نیست یکی زخم دل شما شود وبیهوده روز شما رابرشما تلخ کند اینگونه افرادازخود هم راضی نیستند چه برسد به شما وفهماندن بسیاری ازچیزها باو از عهده ی شما نیزخارج است ولزومی ندارد وقت تلف کنیدواورا روشن کنید کسی که بخواهد روشن شودذ میرود معلم میگیردکتاب میخواند خوددنبال فهمیدن میرود وفکرمنو وشماراباافکار نادرست خودآلوده وتیره نمیکنددرنتیجه وقتی کارمثبتی راانجام میدهید بخاطرآنان سختیهاو مشقاتی رانیزبرخودرواداشته وزحمتی رانیز میکشیداگرحتی سوددهی دفایده های مادی نیزبرای شمانداشته باشدبازهم نیزاجازه ندهیدکه احدی روحیه ی شما را در این هدف ضعیف کرده یاحتی با نظریات شخصی خودروز شماراخراب کند وچون شدازاو دورشویدودیگر نیزباو فکر نکنیدچراکه هدف شمامهمترازحرفای اوست که یک غاز سوددهی نداردوسودمند هم نیست,لااقل کارشماباعث شادی خودتان که هست برای همان شادی راهی راادامه دهید که به تاری ودلگرفتگی شماازسوی کسی نمیرسد که خودرادلسوز یادوست شما میداند.
●بتو نامه مینویسم .... ____
بتو نامه مینویسم ار همه حرف نگفته
ازتموم لحظه هائی ، که دل جدائی گفته
بتو نامه مینویسم ، با یه بغض غم نشسته
با حریر آبی اشک ، با دلی که بد شکسته
بتو نامه مینویسم ، که بگم یدنیااشکم
پای عاشقی همیشه دلی گریون سرشکم
بتو نامه مینویسم که دیگه خم شده پشتم
اما اشکامو واسه تو، پای هر شعری نوشتم
بتو نامه مینویسم ؛ که بدونی بیقرارم
توی زندگی وبودن ،چیزی جز تو کم ندارم
بتو نامه مینویسم که منو دوسم نداشتی
رفتی و رو قلب زارم ، داغ عشقتو گذاشتی
بتو نامه مینویسم ، که بیاد من نموندی
توی خاکستر غمها ،هیزم دلو سوزوندی
بتو نامه مینویسم ، که منو تنها گذاشتی
رفتی وُواسه دل من ، حتی فردائی نزاشتی
بتو نامه مینویسم ، که بدونِ تو هلاکم
اگه اینجوری بمونه، بادلم به زیر خاکم
بتو نامه مینویسم که زدل صبوری رفته
منکه صادقانه گفتم واسه من جدائی سخته!
بتو نامه مینویسم ، تا بگم نرفته برگرد!
که دلم نمونه تنها ، غمزده با اینهمه درد
بتو نامه مینویسم که اگه راهت جدا شد
اما بی تو تا همیشه ، روزگار من سیا شد
بتو نامه مینویسم ، که دل از توگرچه دوره
اما از درد جدائی، بی تو پاهام لب گوره
بتو نامه مینویسم : که دوست دارم همیشه
گرچه زندگی واسه من ، بی تو زندگی نمیشه
بتو نامه مینویسم چون میدونم دیگه رفتی!
با نیومدن سراغم ! همه حرفاتو گفتی
گرچه بی توروزگارم مثه شبهام سوت وکوره
اما قلبت اگه شاده ! باشه اینجوری قبوله
بتو نامه مینویسم : پس بگم خدا به همرات
مرگ من شاید بمونه ، توی خاطرات فردات
بتو نامه مینویسم با یه عشقی توُ دعاهام
ای خدا باشی کنارشگرچه من همیشه تنهام.
____ *جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷/ ف. شیدا____ *
وآن کسی نیز که مداوم برای شماتعیین تکلیف هائی میکند وبعنوان کمک ویاری وحتی محبت ودلسوزی شمارااز احساس درونی روشن خود به قعر سیاهی های میبرد گوش دادن باوبه نفع ماباشدونه تنهااینگونه عملکرد او برای ماهیچ یاوری وخدمتی نیست که ظلم ودشمنی است هرگز انسانی پیدانمیشود که همه چیزرابداندوهمیشه درست عمل کند واقع بین باشیم والدین نیز بسیاراشتباه میکنندوگاه حتی میدانندفرزند آنان حق داردونمیخواهنداز جایگاه غرورخود پائین بیایند.اماکسی دلسوزواقعی ست که,واقعا باصفای دل وباتوجه به نوع احساس وشکل فکری شما اول بدرستی شما راشناخته باشدومقدار تحمل وحساسیتهای شما رابداند آنگاه,اگر ملزم بدادن پندی بود,آنگونه عمل کندکه شماراقانع نماید نه به لج انداخته یاعصبی کندکه این کارنه بنفع اوست نه شماچون تنهایک درگیری بی ثمر تولید شده است که به نتیجه مثبتی نیزنمیرسدودرعین حال یادبگیریم که حتی فرزند مااگراشتباهی هم میکندوحاضربه قبول نظرمانیست حق اشتباه برای رسیدن به,اهداف خودرانیزدارد.همانگونه که مابخودحق اشتباه میدهیم,وزمانی که اشتباه میکنیم می پذیریم که راه اشتباه بوداینکه میگوید دوست آن است که بگریاندبه نظرمن غلط است چراکه انسان دوست رابرای آرامش خودمیخواهد نه حتی ازسردوستی برای"اشک خود"!من خودم معتقدم اگرازسرمهری من باشم که به بچه ام بگویم,اینکاررانکن وحتی داد یا فریادی راهم برسراو بزنم,وحق بدهم بخودکه چنین دادی را هم بزنم باید به اوخاطرنشان کنم که,درهمه حال عزیزمن است وترجیح میدهم این من باشم که سرش داد میزندواورادعوامیکندتامعلمی ودوستی وفامیلی وغریبه ای چراکه رنجش ترامیتوانم بابوسه ای وکاری ازدلت دربیاورم وبتوجای دیگر ثابت کنم که چقدردوستت دارم اما دیگری راشایدتو برای همیشه رنجیده خاطرترک کنی یا برای عمری خاطر بداورا دردل باخود بکشی که نه برای روح آدمی, احساس خوبی است نه برای آنکسی که اینگونه اثری ازخود درذهن دیگری بجامیگذاردوخاطربدخودراجاویدمیکند.
_______ آن روز شاعرم
گفتم برای آنکه بماند حدیث من
آن به که نغمه ها ز غم عشق سر کنم
غیر از سرود عشق نخوانم به روزگار
وز درد عشق سوز سخن بیشتر کنم
چنگم بجز نوای محبت نمی نواخت
طبعم به غیر عشق سرودی نمی سرود
بسیار آفرین که شنیدم ز هر کنار
بسیار کس که نغمه گرم مرا ستود
آتش زدم ز سوز سخن اهل حال را
اما زبان مدعیان خار راه بود
دیدند یک شبه ره صد ساله می روم
در چشم تنگشان هنر من گناه بود
کندند درخیال بنای گذشتگان
در پیش خود ستاره هفت آسمان شدند
فانوس شعرشان نفسی بر کشید و مرد
پنداشتند روشنی جاودان شدند
این گلشن خزان زده جای نشاط نیست
شاعر به شهر بی هنران بار خاطر است
اینجا کسی که مدح نگفت و ثنا نخواند
سعدی اگر شود نتوان گفت شاعر است
گیرم هزار نغمه سرایم ز چنگ دل
گیرم هزار پرده برآرم ز تار جان
آن روز شاعرم که بگویم مدیح این
آن روز شاعرم که بخوانم ثنای آن
ــــــــ فریدون مشیری ـــــــ
وبیشترازهرچیز آنچه بسیار وبسیاربرآن, تاکیدمیکنم که فکرمیکنم خیلی درزندگی هریک ازمامهم است وبای درخاطر بماندهمین است که:(«ما نبایدازهیچکسی هیچ توقعی داشته باشیم»)ووقتی اینگونه فکرکنیم کمتر نیزآزارخواهیم دیدومتاسفانه توقع ماازدیگران نزدیک وآشناودوست وغریبه همیشه بیشترازحدی ست که دیگران دررابطه بامادرانجام آن خودراموظف بداننداین است که رنجشهای زندگی کنونی وجدائیهابیشتر ازهمیشه رخمینماید وانسان گاهاحتی تنهائی راترجیح میدهدکه نه توقعی ازکسی داشته باشدنه ملزم به این باشد که مداوم توقعات دیگرانی راجوابگو باشدکه حتی ازنزدیکترین افرادزندگی آدمی باشندسرانجام انسان درجوابگوئی به آنان احساس کسالت وخستگی وبی حوصلگی میکندوارزاینکه مدام اوراموظف بدانندآنگونه باشدوآنگونه رفتارکندکه جوابگوی توقعات وانتظارات آنان باشد خسته شده وازخیر سخنه گفتن روزانه نیزباآن شخص میگذرد وترجیح میدهدتنهازمانی آغاز سخن کند که نیاز سخن گفتن هست ودرغیراینصورت ازاشتراک دادن اودرافکارواندیشه وحتی اتفاقات روزانه خودپرهیز کندوبدترین موقع برای انسان زمانی ست که شخص متوقع درزندگی داخلی ما,روزانه وجود داشته باشدحال میخواهد همسرما باشدیامادروخواهرمایاهمکارسالهای سال درمحیط کارماکه بخواهی نخواهی بایدبگونه ای کنارآمده هم آنان رادرک کینم هم درعین دوست داشتن آنها از آزار آنها بپرهیزم وهم اجازه ندهیم خودآزارروزانه ی ما باشند مسلم است دوستی که بتدریج باعث آزار آدمی باشد راانسان با تمامی علاقمندی هامیتواند کنار بگذاردوسرانجام نیز جائی ترجیح میدهد ختم بلا ومشکل کندواین رابطه رادرکل قطع کند,نه آزار ببیند,نه آزار بکشد,نه آزاربدهد,ونه مجبور به تحمل چیزی وکسی باشد که میتواند نباشد وبودن اودرزندگی ماتفاوت شایانی هم درنحوه ی زندگی مانخواهدداشت مگرازدیادبلا وروزهای عصبی شدن وترش کردن وبهم ریختن های بی دلیل روزانه درنتیجه همواره بهترین راه ترک وجدا شدن ازاینگونه افرادیست که بع طی مدتی آشنائی باآنان,احساس میکنیم که ندیدن ونبودن اواثر بهتری در زندگی مادارد وحضور اوحتی مضر زندگی واعصاب وروان مسات خوب دوست وغریبه را میشود کنار گذاشت اما عزیزان ونزدیکان را می بایست سعی کردکه درک کنیم ودرعین حال بازیچه ی آنان نیز نشویم چراکه بسیار اتفاق میافتد براثر دوست داشتن آنان کارهائی رابرایشان انجام دهیم که قلبا هرگز اگرکس دیگری بودحاضر نمیشدیم برایش انجام دهیم وبنظرمن,این دقیقابه همان توقع ما ازهمدیگیر برمیگرددکه درهیچ کجامرزدوست داشتن نیز قانونی نیست چه ازلحاظ روحی وروانی وعاطفی چه ازلحاظ جنبه های دیگر قضیه که به مادیات زندگی ماباز میگردد لذا اینکه دیگران راوسیله های خودبدانیم یاخود وسیله های آنان شویم چیزیست که درزندگی برای نزدیکترین اقوام هم باید مرزی بر آن داشته باشیم ودر غیر اینصورت هرگز نمیتوانیم فردیتشخصی خودراشکل دهیم چراکه مدام خودرا مُّقید خواسته ای دیگرانی می بینیم که نمیخواهیم آنان راآزرده یا ازدست بدهیم امادرقانون طبیعت ودرقانون ادراک واندیشه ودردنیای بزرگان نیز قانون زندگی قانون زندگیست وهر فردی به شخصه بایدوموظف است فردیت شخصی ودیدگاها واعمال خودرا آنگونه بسازد که مطابق با شخصیت درونی ونهادوفکر وذهن اوست.درنتیجه حتی مادر عزیزترین فر زندگی انسان نیز نبایدبخود حق دهددرجایگاه مادربودن تحمیل کننده ی عقیده وفکر خودبه فرزند خودباشدواوراازرفتن براه زندگی خوددر شکل رفتارهاواندیشه وعملکردها وتصمیمات بگونه ای بازداردکه تولید اندوه وشکست درزندگی اوکرده وخودرابراساس عاطفه ووجدان درقبال جایگاه مادریا عزیز خودتابع چیزی باشد که نمیخواهد ودرون او قادر به هضم وقبول آن نیست وفکراوانراباز پس میزند.پس فردبه فردما,در زندگی دررابطه بادیگران درجایگاه های مشترک قرارداریم یامادروپدریم یا خواهر وبرادر هستیم یاهمسر ودوست کسی یاهمکار کسی وهم محل وهمسایه وهمشهری وهموطن کسی درنتیجه,اگر تک تک مایاد بگیریم که مرزهای دیگری را,نشکسته وازهم توقع بیش ازاندازه نداشته وبر نوع فکر وعملکرد دیگری اثری منفی نداشته باشیم چراکه بسیاری از چیزها تا جائی که به شخص ماربط نداردوبه همان فردمربوط میشودجایگاهی برای اظهار نظرهای تحمیلی باقی نمیماند بارها گفته امکه شاید اینکه همسر یا پسر یادختر من با انتخاب راهی وعملکردی وشغلی ورشته ای درزندگی من نیز تاثیراتی بگذارندکه نادیده نمیماند اماتاجائی که زندگی شخصی اوست وانتخاب شخصی او من بیش ازاینکه نظر دهنده باشم پیشنهاد دهنده ای هستم وچون درنقش تحمیل کننده باشم مرز شکنی کرده ام حتی اگراین اوشوهر یافرزند خودم باشد ودرعین حال مادر قبال عزیران ودوستان خودنیز وظایفی داریم که نیازمنئد از خود گذشتیگی هائیست که نتیجه ی آن به خودمابصورت مثبتی بازخواهد گشت,اینگونه نگاه میکنیم که فرض را براین بگذاریم که همسر من یا پسرمن بناگاه بفکر تغییر شغل ویارشته خودبیافتد وبناگاه خبردهد که میخواهدهمه چیز رادر زندگی خودوماتغییر دهد مسلم است که برافروخته شدن ومخالفت کردن بدون اینکه بداینم نقشه وهدف چیست برنامه ریزی چگونه است وچه میخواهد بشود درست نیست بلکه باید همانقدر که این زندگی مشترک است دراین زمینه نیز اشتراک فکری داشته باشیم شایداین تغییر شغل ورشته درزندگی من فشارهای مادی ومعنوی سختی رانیز برای مدتی بدنبال داشته باشدوزمان وقت بسیاری را نیز ازمن بگیردتابتوانم هماهنگ بااو خودرابه موقعیت فعلی وقف دهم اماباید دیدنتیجه ی اینهمه تغییر به کجامیرسد اگر یک پلکان بالاتراز امروز بودن است چراکه نه تحمل دوره سختی برای هر هدفی چیزیست که انسان باید همیشگی آنرا برای زندگی خودداشته باشد درعین حال به هرکجا شوهر یا فرزندمن برسدافتخارمن نیزخواهد بودودر زندگی من نیز بی تاثیر نخواهد بود وباید اینرا هم در نظر بگیریم که همانقدر مامجبوریم برای این رشد خود رابه سختی انداخته برای اوورسیدن اوبه,هدف دلخواهش ازخود گذشتگی کنیم بازآنقدرماازخود گذشتگی نکرده ایمکه او میکند چراکه این اوست که امروزرا بخود میدهد تا با یک تغییر کلی درراه هرروزه ی خودمتحمل هزاردگرگونی شده حال یا بیشتر کار کندیا بجای نشستن پای تلوزیون وراضی بودن ازوضع فعلی درس بخواند یا راه طولانی تری را برای رفتن به کار جدید ومحل تدریس طی کند تا فرداباتمامی مشکلاتی که برخود همواره میکند بتواند پله ای بالاتر باشدکه هرچه ازآن بدست بیاورد,نیز درآن شریک میکندومن خواهی نخواهی سریک خواهم بود چون حتی اگرازلحاظ مادی ترقی شایان توجهی صورت نگرفته باشد یک مقام بالاترازمقام دیروز رادر زندگی خود برهمسر ویافرزند خودشاهدخواهم بودکه باعث شادی وافتخارمن نیزخواهد بود.درنتیجه اینگونه «ازخودگذشتگی ها»حتی نام «ازخود گذشتگی »راهم نمیتواندداشته باشدبااینکه بماهم بی تاثیر نخواهد بودبلکه درواقع نوعی همیاری وهمکاری وبیشترازهرچیز درک متقابل است.آنهم به سودهردو طرف, حال میخواهد نتیجه ی آنچه بدست می آید معنوی باشد یا مادی هیچ تفاوتی ندارد چراکه دراصل برنده شدن وموفقیتی ست هم برای اوهم برای ما .من باهمین تفکر درزندگی خودتوانسته ام هم خودرادر زندگی موفق وشادببینم هم همسر وخانواده ام راچراکه به هرچه نیازرسیدن داشته ایم همدیگر رابرای رسیدن به آن پشتیبانی کرده ایم واگردرجائی نیز مخالف مسئله ای بوده ایم برای آنکه متوجه شده ایم که برای شخص متقابل ماانجام آن چقدر اهمیت روحی معنوی دارداورا یاری داده ایم بدون اینکه با سرزنش باو یادوری کنیم که دارم, برایت ازخود گذشتگی میکنم دراصل این نوع منت گذاشتن هم فرقی با مخالفت نداردکه شما بگذارید یکی راهی که شمادوست ندارید برودچون میدانیداوبا علاقه میخواهداینکار,رابکند,ولی هرروز بیادش بیاندازیم که یادت باشدهامن هم برایت ازخود گذشتگی کردم هم بخاطر تومتحمل مشکل شدم هم میدانم توخطا میروی اماعیبی نداردبرو.درواقع چه فایده ای داردوچه فرقی که من درروحیه شخص متقابلم درقبال کاری که میکند ناراحتی وجدانی درقبال خودتولید کنم یا روحیه ی اورا تضعیف کنم که یادت نرودمن مخالفم امادرجائی میتوان باو بگویم وبه سوال نه به امرنه به تاکیدعزیزجان فکرنمیکنی بهتراست که,اینکارویاآن کاررا به گونه ی دیگری هم امتحان کنی ودرفکرخودت چگونه اینرا بررسی کرده به چه نتیجه ای میخواهی برسی وشنونده فکراو باشم واگرباز مخالف بودم بگویم:بنظر من اگر اینکار راکه میکنی بادقت نظر وتوجه انجام بده چون این وآن,احتمال وجودداردکه توبیشتر فشار ببینی .آنگاه اومیداند هدف شما ازگویائی,این مطلب مخالفت یابازی بااعصاب او یا حتی تحمیل عقیده نیست بلکه نظریه ایست که بد نسیت اوهم نگاهی برآن بیاندازدواز دیدگاه شماهم امتحانی بکندحال یا قبول میکند یا نمیکند بدون شک نیز اگرراهی راانتخاب کرده فکرآنراهم قدم بقدم میکند که حال بایدچه کندوازکدامین درتورفته چه انجام دهدوشمابیشترباید ناظروحمایت کننده وپشتیبانی دهنده درعمل او باشیدتااوباروحیه ی قوی حال که راه,را شروع کرده لااقل به اخرراه برسدونتیجه ی دلخواه رابگیرد که کاردرستی انجام شده باشد,درغیراینصورت هم شماهم,وقت او تلف کرده وممکن است درنیمه راه,نیز کاررها شده,باقی بماند بی هیچ نتیجه ای .بااینوصف دیگران زندگی مامیتوانند همواره درامنیت خاطر وبااعتقاد باینکه میدانند شما خواهان بهترین برای او هستید حتی اگر مخالف خواسته ای او هخستید دویاراو نبوده نخواهید شدوچون بداند اگر به دیوارهم بربخورد شماآماده اید که همگام بااو اورا یاری دهید,آنگاه به بهترین نتیجه ای که,انتظار دارید هم اورارسانده ایدهم جایگاه خودرابعنوان همراه وکسی که دوستش داریدوتنهایش نمیگذاریدوهرچه بکنددردل شما جایش تغییر نمیکندبه اثبات رسانیده اید..واین بهترین رفتاریست که ما انسانهادر قبال یکدیگر بایدداشته باشیم حمایت همدلی وپشتیبانی همدیگرهمیشه نتیجه ی مثبت داشته است وچنانچه براساس اتفاقات پیش بینی نشده نیزچیزی برهم ریخت وکاربه,آخرنرسید,نیز,نه سرزنشی لازم,است نه حتی ناامید شدن وناامید کردن وتضعیف کردن روحیه ی او وخود هرکاری درزندگی ممکن است حتی بارها با شکست مواجه شود واگراینرادرنظر بگیریم که او تلاش خود را کرده است واگرچنین شدخواسته ی او نبوده است اگرازخاطرنبریم که هیچکس حاضر نیست ناامید شودیا شکست بخورد یا دجچار دردسر شودیاازراهی بهر دلیل بازبمانداز بسیاری از سرزنش کردنهاودلسوزاندن های بی جهت بی ثمرومنت گذاشتن هاویا"آخ...آخ گفتن ها"وبر پشت دست کوبیدن هادست برخواهیم داشت وقبول وقاعیت میکنیم که,اگ خواست او رسیدن به مقصد نبود نمیرفت اگرهدفش شکست بود شروع نمیکرداگر میدانست این میشود که شد هرگز اقدام به آن نمیکرد پس دیگرجای چه سرزنشی برای ما باقی میماندوجزاینکه خودرا,واورا کوچک کرده واحساس صدمه دیده ی اورازخمی ترکنیم چه کرده ایم؟درست دراین زمان است که میبایست باو بگویئم تو تلاش خودت راکردی آفرین غصه هم نخورفکرش را هم نکن دنیا به اخر نرسیده یهبار دیگه امتحان کن حالا میخوای ازیه دَردیگه یا همون راه بادقت وتوجه وتلاش بیشتر...باورکنید این گونه برخوردهادرزندگی ما همواره باعث میشود همه ی دیگران زندگیمانیزانسانهای موفقی شوندذ که میدانندهرچه شودازحمایت شما بهره مندهستندوشما بداورانمیخواهید حال,اگر همه این کردی وطرف هرکه بودترا مقصر مشکلاتش دانست این دیگر مشکل فکری اوست نه شما چون درعمل شما خودرا به ثبوت رسانده اید که حمایت کننده وپشتبان اوهستید وازآن پس نیز اگر جواب آن جز این بود دیگر لزومی برشما نیست ودیگر وظیفه ندارید حامی کسی باشید که خوبی شمارا تعبیر دشمنی کرد ودوستی ومحبت شمراحسادت شما تصور کرد وشکست شما رادرخیالش بسیار شادی کرد ودر ظاهر شاد هم شد.درواقع درهمین چیزهاست که میشود فهمید کجاوتاکجا مرزادامه دارد که شما همراه وهمدم وهمدل باشیداگرنتیجه ی آن درنهایت به خوارشدن شمارسید چه در شکست او بهتراست بگذارید بحال خودش باشدوازاین ببعد هرراهی رامیرود وهرچه راادامه میدهدبافکرخودانجام دهدونه حمایت کنیدنه مخالفت فقط سکوت کنیدتالااقل خودتان درامان باشیدچون اینگونه فردی حتی اگر فرزند انسان باشدهنوز بدرک آن نرسیده که تشخیص دهد شمااورادوست داریدوبرای رسیدن به درک آن لازم است بگذاریدبه رشد فکری بیشتری برسدوگذرعمر براو محبت وعشق وحمایت را معنی کنداصرار نداشته باشید امروزدرک شویدروزی درک میشوید حتی بدون اینکه نیازباشد این راباویاداور شوید.واگر کسی هرچقدرنزدیک بناگاه کاری در زندگی شما کرد که تاثیر آن آنقدر منفی بود کهبرخودودرون واحساس ومعنوئیت ومادیت زندگی شماتاثیر ناخوشایندی گذاشت بدون اینکه ذره ای شماراواحساس شما رادرک کند. گرعزیزترین نیزبودبهتراست اوراهمیشه پشت مرزهای خواسته های خوددرزندگی نگاهداریدونگذاریدبدون زندگی فردی وشخصی شماراه باز کند چراکه صدمه ی آن همواره بیشتر از منفعت آن بوده است واینگونه ادراک رامازمانی درمییابیم که درطی گذر زندگی بااین دیگران دور ونزدیک نتیجه اعمال ورفتارهای خود واو رادیده میفهمیم چه کس مارامیشناسد چه کسی نمیشناسد که رابخودتاحد دل نزدیک کنیم که راپشت قفسه سینه نگاه داریم چه کسی راپشت درخانه وزندگیمان وچه کسی رااصلا نگذاریم باما باشد یاماراببیند یاربطی به زندگی ماداشته باشد باامیدموفقیت همگان درزندگی ودرراهکارهای زندگی بسوی ترقی وپیشرفت فکری ومعنوی درتمامی راه های زندگی .
سعی نکن که جهان را تغییر دهی اماانتخاب کن که نگاه خودرابدنیا تغییر دهی آنچه تو میبینی رفلکس وباز گرد اندیشه های توست وتو در رفلکس اندیشه های خودانتخاب میکنی که چگونه میخواهی ببینی (یدین معنی که:دردیدگاه واندیشه های توست وتو "همه چیزراآنگونه میبینی ،که خود میخواهی ببینی! نه,آنگونه که هست ,پس واقعیتها راهمانگونه که هست، ببین !)بنابراین سعی نکن دنیاروعوض کنی نگاه واندیشه ی خودت روعوض کن *)
____ ترجمه ی فرزانه شیدا ___
آدمهای فرهمندوخودباوربدنبال کف زدن,دیگران نیستندآنهابه شکوه وارزش کارخودباوردارند . *اُرد بزرگ
مردانی که بیشترازجایگاه,وهنجارزنان پشتیبانی می کنندخودبیشتراز دیگران به نهاد"زن"میتازند.*ارد بزرگ
نگارنده وسخنگویی,که دیگران,راکوچک وخوارمی نامد،خودچیزی برای نمایش وبروز ندارد.*ارد بزرگ
اگردیگران رابازیباترین منشهاوصفات بخوانیم چیزی ازارزش مانمی کاهدبلکه اورادلگرم ساخته ایم آنگونه باشدکه مامی گویم.*ارد بزرگ
آنکه مدام به کار دیگران سرک می کشد و کنجکاو است تا ببیند آنها چه می کنند مانند سایه ایی بر دیوار است که مدام بدنبال ما می دود بدون آنکه از خود اختیاری داشته باشد .*ارد بزرگ
آدمیانی که بادیگران روراست نیستندباخودنیز بدین گونه اند. *اردبزرگ
پشتیبانی ازداشته دیگران،پشتیبانی ازداشته خودماست.*اردبزرگ
آدمها را آنگونه بخواهیم که هستند نه آنگونه که می خواهیم . اردبزرگ
کسی که آدم پیش رویش راآنگونه که هست نمی بیند خیلی زود به مرز جدایی می رسد.اردبزرگ
*-هر قدر به دیگران احترام بگذاریم ، به ما احترام خواهند گذاشت . اردبزرگ
آنکه دیگران را ابزار پرش خویش می سازد ، خیلی زود تنها خواهد ماند .*ارد بزرگ
امیدوار مباش دیگران همراهیت کنند ،تنها به درمان دردهای روزگار خویش بیاندیش .*ارد بزرگ
پیامد دانایی ، پذیرفتن بار ساماندهی دیگران است .*ارد بزرگ
تنها با از خودگذشتگی برای دیگران می توان جاودانه شد . *ارد بزرگ
ناتوان ترین آدمیان، آنانی هستند که نیروی بدنی خویش را به رخ دیگران می کشند *.اردبزرگ
اگر می خواهی بزرگ شوی ، از کردار نیک دیگران فراوان یاد کن *.اردبزرگ
پایان فرگرد دیگران به قلم:فـرزانه شــیدا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر