بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نادان*

از:رباعیات سعدی
حرص فرزند آدم نادان
مثل مورچست درمیدان
این یکی مرده زیر پای دواب
آن یکی دانه می‌برد به شتاب
*سعدی

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه    شیدا"


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
● فرگرد نادان●
¤ سروده ی : حمید مصدق ¤
سفر نخستین با خود شبی
به سیر و سفر رفتم
با سایه ام
به گشت وگذر رفتم
با سایه گفتگوی من
آن شب ادامه داشت
شب با پیاله های
پیاپی
پایان نمی گرفت
هر جام
جام خاطره ای بود
در دل هزار پرسش
و بر لب سکوت تلخ
رفتیم رود را
به تماشا که او نشست
با اولین ستاره شب
آغاز گشته بود
با اولین پیاله
شب ما,شب ما را
به سوی صبح
سوی سپیده
سحری می برد
شب شهر خفته را
خاموش
زیر چتر سیاهش
گرفته بود
زاینده رود
در دل مرداب می نشست
که او برخاست
و دستهای نحیفش را
بر نرده های آهنی
ساحل آویخت
و سایه سیاهش
بر روی
آبهای روان ریخت
بانگی ؟
نه ناله ای
از سینه برکشید
و آن سکوت کامل ساحل را
آشفت
چونان نسیم
که برگ درختان را
پنداشتی که زمزمه سایه
در هیچ می نشست
گفتی که واژه ها
در حجم بی نهایت
نابود می شدند
و باز هم سکوت
گفتم : سکوت چیست ؟
آری سکوت تو
هرگز دلیل پایان نیست

خندید : خنده ؟...نه
که زهر خند
خفته به لب بود
این بار
گویی طنین صوت می آمد
از ژرفنای
چاه شگرفی مغموم
با واژههای درهم نامفهوم
گفتی نه گفتگوست
که نجوایی می گفت
گفتی سکوت ؟.... هرگز
گاهی سکوت
واژه گویایی ست
یک اسب شیهه می کشد
و سرنوشت ما
تغییر می کند
حاصل چه بود
آنهمه فریاد را
که من ؟
گر شیهه بود
شیون من شاید
اما شیون
به هیچ کار نیامد
و سوگواری
درماتم گلی که
به گرداب برگذشت
بیهوده
آن شب که دست من
از دشت چید
آن شقایق وحشی را
آنگاه
برگ درخت توتِ
دم دستش راچید
بامن
دشتی پر از شقایق
دشتی پر
از شقایق وحشی بود
آنگاه برگ درخت توت
رها بر آب می رفت
ما نیز بر ساحلی
که خلوت و خاموشی
و پاسی از شبانه
گذشته,رفتیم
نه رفتنی مصمم
که گامهای تفرج بود
بی آنکه قصد گردش وتفریحی
با مرد کشت سوخته ای
گرم گشت می رفتم
و انحنای گرده او
پنداشتی که بار مصیبت را
بر خویش می کشید
پرسیدمش که
رود آن خشمنک رود
گفتی چه شد ؟
به دامن مردابها نشست ؟
ناگاه ایستاد
چشمش به چشمِ
خسته ی من افتاد
بر دیدگانِ
خسته ی خواب آلود
می گفت
گفتی چه رود ؟
رود ؟ آن خشمنک رود ؟
لختی سکوت کرد
سپس افزود
...هیهات...
الحق که ما
چه پست و پلیدیم
و من علی الخصوص
من رود پاک را
در لحظه های خشم
در ذهن خود
به دامن مرداب برده ام
بیچاره من
که خرمن عمرم را
با دست خویشتن
در شعله های آتش خشمم
نشانده ام
بر کام ما نگشت
و نکردیم
کاری که چرخ نگردد
این گرد گرد چرخ
کهن گشت و کشت و گشت
ما روزهای معرکه
در خواب بوده ایم
آنگاه می گریست
که من گفتم
این جای گریه نیست
آرام گریه کن
که هق هق گریستن تو
سکوت را
دیدم صدای هق هق او
اوج می گرفت
گفتم : بگذر ز گریه مرد
آنجا نگاه کن
آن پرخروش رود خروشنده
اینک این خاموش
...
در پاسخم سرود
آری شگفت رود
اما شگفت نیست ؟
آن پرخروش
رود خروشنده ای
که در من بود؟
اینک این در بطالت
در یاس در کدورت خود
تنها
تابنده آفتاب
از ما دریغ داشت
طلوعش را
...آیا ....
این خیل خواب
در خور خرگوشان
از چشم خلق
خیمه نخواهد کند ؟
آنگاه می فروش
ما را به یک پیاله
محبت کرد
در امتداد رود
ما گفتگوکنان رفتیم
گفتم:هنوز هم ؟
شاید که آب رفته به جوی ‌آید
خندید یعنی ...
گیرم که آب رفته
به جوی آید...
با آبروی رفته چه باید کرد ؟
می گفت در سرزمین هرز
سرشاخه های سبز ... نمی روید
دیدم
ایمان به ناامیدی بسیار خویش
داشت که ترسیدم
از دور عابری
با سوزنک زمزمهای گرم
ناله بود
هر کاو نکاشت مهر
و ز خوبی گلی نچید
در رهگذر باد
نگهبان لاله بود
گفتم : شب دیرگاه شد
دستان سایه جانب من آمد
یعنی برو که رخصت رفتن داد
...رفتم
درانتهای جاده
نگاهم بر او فتاد
او بود از روی نرده خم شده
...روی رود
دیدم سیماب صبحگاهی
از سر بلندترین کوهها
فرو میریخت
گفتم
برخیز و خواب را
برخیز و باز روشنی آفتاب را...
¤¤¤ سروده ی : حمید مصدق ¤¤¤
امروزه که دنیادرپیشرفتی, شگرف وهمراه بارشدی روزانه وحتی تغییرات جالب توجهی روبه جلو پیش میرود وآدمی درگیر مشکلات معنوی ومادی فراوان,درسرگردانی عاطفه هاواحساسات زندگی خویش را پیش میبرد, درتصورانسانی کمترمیگنجد که جهانی بااینهمه تغییرات پیش آمده درآن,هنوز انسانهای نادانی درخود داشته باشند که براستی نادان باشندودرشک این برجامیمانیم که نادانند یاخودرابه نادانی میزنندوتصوراینکه شاید دراین میانه بیشترازنادان بودن,آب زیرکاه بودنی درکاراست آدمی رادچارتردید میکندامادرهمین میان گاه بامسائلی مواجه میشویم ورویدادهای راازانسانهای نادان میبینیم که تاحدودی این شک رابرطرف مینماید ومطمئن میشویم که,آیا شخص موردنظرآب زیرکاه است ویااز سرنادانی کاری کرده است که جلب توجه کرده یاماجرائی رادرست کرده باشدوهیچ چیزنیز بدترازاین نیست که,احاطه شده,ازانسانهائی باشیم که,درنادانی های فکری زندگی میکنندواین گروه,ازانسانهانیز خودبازبه دوگروه مشخص تقسیم میشوند انسانهای بیسواد ومعمولادورازدنیای دست جمعی شهری بزرگ یادر محدوده های کوچک ودوراز بسیاری ازامکانات زندگی وگروه,دوم انسانهای عامی که,ازنقطه نظر ودیدگاهای فکری واندیشه وذهنی رشد همسانی رابا جامعه ی بزرگان نداشته,ودردنیای عوام نیز ساده ترازدیگران درک میکنند ومیفهمندودنیای معمولی وساده خودرا بااتفاقات ورویداد روزمره به نسبت تجربیات شخصی خودگذرانده وکمترنیزبه فکر تغییردنیای فکری خودهستندویااصلا دنیای اندیشه وتفکر رادنیای بزگترهای جامعه میدانندومعتقدند که آنان که میبایست دراین زمینه خودرارشدونمودهند,انسانهای مدیرورئیس وبزرگان دولتی وکشوری هستنددردوران زندگی خودهرگز نیز پی نمیرند که چقدرازچیزهائی که میتوانست زندگی انان رابه سوی نیکبختی ببرد,بدورافتاده اندونه تنهادرزندگی خویش انسانهای کامیابی نخواهند شد که بردیگران نیز مشکلی هستندکه نمیتوان حتی بدانهااین موضوع رافهمانده,وایشان راروشن کردکه چقدراز دیدگاه عقلی وفکری درقهقهرائی عمیق ویاژرفی بسر میبرندوچقدرغافل وجامانده,از تمدن دنیای ذهنوفکرواندیشه ورشد,ازیکایک چیزهائی که امروزه لازمه زندگی است ج مانده,ومحروم بوده اندوبه مانند بادباک های سرگردانی هستندکه دربادبه هرسو کشیده میشوندوزندگیست که آنان راراه میبردوحماقتها نادانی های آنهاست که,روزگاروخاطره,واتفاقات زندگی آنان رارنگ زده و ثمره ی عمر, بودن: وزندگی آنان میشود.
______ بادبادک _____
در پژواک خاموشی که…
صدایم درپشت پرچین های
نامرادی,
...خموش میگردد
ای جاودانه
آسمان تا ابد آبی…
طوفان زده ...فریاد کن …
در حیرانی بادکنک های سرگردانی
که گم کرده راه ...حیرانند !!!
چهارشنبه دوم اسفندماه ۱۳۸۶
_____ فرزانه شیدا____
این گروه معمولا از زمره,انسانهای بیسوادی هستند که معمولا درجاهای کوچک نیز زندگی میکنندکه کمتر امکان پرورش ورشدداشته باشدوبراثر همان نادانی فکری دنی راساده می بینند ساده زندگی میکنند وبه سادگی نیز باهرچیز وهمه چیز خودراتطبیق داده وآنراعادی وشاید حتی مطلوب برای خویش تصور کنند ومتاسفانه دراثر نادانیهای خویش بسیارنیز ازدنیا ضربه میخورندواگردراین دنیای سادگی ونادانی وغفلت افراددیگری رانیزوابسته بخودداشته باشندهم زندگی آنان رابراثر نادانی های خویش تباه میکنندهم,از انجاکه قادر به درک آنان نیستند مشکل عمده ی زندگیِ,این افرادشده وچنانچه,این,اشخاص ازنزدیکان آنان باشندچون فرزندوخانواده ی درجه یک,این خانواده رانیز باخودبه منحلابی میکشندکه هرچه,آنان نیز بر دانش وعقل خویش بیافزایند,باز صدمات نادانی فرد مورد نظر از زندگی آنان رخت بر نمیبنندوهمیشه ازسوی او حتی شایدبی اینکه خوداو بخواهد یابداندد آسیبها وزیان ها ی زندگی بسرمیبرند.برای بالابردن سطح آگاهی ها,راهکارهای بسیاری نیز موجوداست که کمتر کسی بیرون ازرده رشته وشغل خود به,آن توجه میکندازجمله این متن یاور خوبی درراه زندگی ماست بانام: «هزارمین راه راانتخاب کنید»:"جان ماکسول" می‌گوید: "تفاوت بین افرادعادی وافرادموفق درنگرش آنهانسبت به شکست است."‌در حقیقت چیزی به نام "شکست" وجودندارد،هر چه هست نتیجه می‌باشد نتایجی که,ازاعمالمان می‌گیریم می‌تواند" مطلوب" ‌باشد (موفقیت)یا"نامطلوب" (شکست) نتایج نامطلوب، و(درس گرفتن )ازنتایج مطلوب ونامطلوب زندگی,که اینها,دروسی هستندکه, به مامیآموزندچگونه به موفقیت ‌برسیم.کسانی که به نتایج نامطلوب یابه شکست می‌رسند تجربه,نشان می‌دهند که برای رسیدن به موفقیت چیزهایی ‌هست که بایدیادبگیرندویاشایدبایداستراتژی وباورهای خودرابرای رسیدن به موفقیت اصلاح کنند.‌مهمترین نکته ای که درخصوص نتایج نامطلوب وجوددارداین است که,اگراز نتایج نامطلوب درس نگیریم وبدون فکردست به تلاش مجدد بزنیم، موفق نخواهیم شد.‌"ادیسون" برای اختراع لامپ، 999 بارتلاش کردوهر 999 بارتلاش وی به نتیجه نامطلوب منجر شدو‌وقتی برای هزارمین بارتلاش کرد،توانست لامپ رااختراع کند. خبرنگاری ازاو پرسید:" آقای ادیسون آیا ‌ناراحت نیستیدکه 999 بار شکست خوردید."ادیسون در جواب گفت: "‌من 999 بارتلاش کردم وبه "نتیجه ی ‌مطلوب" خودنرسیدم.امابه,این نتیجه رسیدم که 999 راه وجود دارد که با آنها نمی‌توان لامپ تولید کرد."‌وقتی به نتیجه نامطلوبی که ‌رسیدید, ناامید نشویدو تلاش های ادیسون رابه یاد بیاورید همچون او,امیدوارانه ‌دست به تلاشی مجدد بزنید. نتایج نامطلوب، راهنمای شمابرای رسیدن به نتایج مطلوب است؛ چراکه مدام د ‌حال درس گرفتن هستیدو باادامه مسیر حتمابه موفقیت خواهیدرسید. نتایج نامطلوب تجربه هایی مفیدهستند ‌که شمارا به نتیجه مطلوب ترورضایت ازخودمی رسانند. انسان های موفق به نتایج نامطلوب چون پلی برای رسیدن به ‌موفقیت نگاه می کنند،نه شکست وپایان تلاش درواقع نتایج نامطلوب به مامی گویند که چگونه به موفقیت ‌برسیم.به قول"ساموئل اسمایلز","مااز شکست ها درس می آموزیم، نه از موفقیت ها."‌شکست‌هاپایدار نیستند بلکه موقتی می‌باشند،چراکه بادرس گرفتن,ازآنها می توان به موفقیت رسید.‌شماناخدای کشتی زندگی تان هستید. "آیا ناخدااگر ببیند که کشتی داردبه گل می نشیند،دست روی دست می‌گذاردوهیچ تلاشی برای نجات کشتی اش نمی کند؟"یکی از مواردی که به ما نشان می دهد که باتسلیم نشدن می‌توان به هر موفقیتی رسید،جریان راه رفتن ‌کودکان نوپاست.حتما کودکان را دیده ایدکه چگونه سعی می‌کنند سرپابایستند،بااینکه بارها زمین می‌خورند ‌امادوباره وصدباره سرپا می‌ایستند.اگر کودکان مجددا تلاش نکنند که بایستند،چه,اتفاقی می‌افتد؟ هرگزنمی توانند ‌بایستندوراه بروند.پس کودکان تلاش خودرامی‌کنندونهایتاموفق می‌شوند. همین کودکان در سال های بعد به ‌کمک تلاش می توانندبر روی یک طناب در ارتفاع چند متری زمین نیز راه بروند.‌انسان‌های موفق برای رسیدن به هدف خود،بارها و بارها شکست خورده اندوازشکست های خود درس ها ‌گرفته اندونهایتا به هدف خودرسیده اند. شکست‌ها وسیله ای برای ناامید شدن نیستند بلکه وسیله ای برای ‌راهنمایی ماهستند. پس بهتر است شکست رامعلم خود بدانیم.‌این گفته معروف راهمیشه به یادداشته باشیدکه"تقریبا همه موفقیت های عظیم بر پایه شکست بنا‌شده اند."‌فقط دو دسته اندکه هیچ گاه شکست نمی‌خورندوهیچ‌گاه نیزبه موفقیت نمی‌رسند:دسته اول مردگان می‌باشندو دسته دوم کسانی هستند که دست به هیچ کاری نمی زنند. گر قرار باشددر ازای هر حرکت و تلاش نتیجه دلخواه ‌خودرادرحدبالا دریافت کنیم پس تجارب لازم راچگونه کسب کنیم.افرادمی توانند سلامت روح و روان خود را ‌با میزان پشتکاروامید خود محک بزنند و در صورت عدم انگیزه برای ادامه، آنرابا کمک و یاری ‌مشاوران تقویت نمایند.(پایان متن.)
همانگونه که مشاهده میکنید هزاران راه برای آموزش خوددر اختیارداریم که میتواند بخشی از نادانیهای فکری وذهنی واندیشه ماراچون چراغی روشن نموده وراهکارها ی جالبی نی برما عرض کرده وآموزننده راه ماباشند تالااقل در جایگاه والدین, گر روزی قرارگرفتیم توان این راداشته باشیم که نسل آینده ر نیز بسوی راههای درست اندیشه وبه رشد فکری ترویج نموده وآنان راهم درزندگی به خوشبختی هائی برسانیم که میتوانددنیایی راخوشبختی دهد.درفرگردهای پیشین نیز گفته شد که بسیارندوالدینی که خوددچار کمبودهای فکری ودانش اجتماعی هستند وروزگارخودرا که به سیاهی میکشندبر دیگران نیزعذاب جانگاهی میشوندکه,درجایگاه والدین طردآنان نیزازسوی فرزندان,امکان پذیرنیست ومعقوله ی احترام گذاشتن که از اداب ورسوم وسنن وجزءدین ماست دیگران رامجاب مبکندکه تنها به تحمل این افراددرجایگاه والدین بپردازندوخودنیز دچاز اندوه ویا حتی خشم ویاافسردگیهای روحی روانی شده,وازدنیا نیزتا سرحدمرگ سیرشوندونادانی افراد نزدیک آنان, امکان پیشرفتهای زندگی ایشان رانیز مسدودکردوهمواره تحت تاثیر اعمال ورفتار آنان هم شرمنده اطرافیان باشندهم شرمنده ی خودوهم آسیب پذیروزیان دیده بااینوصف زندگی باافراد نادان بسیار طاقت فرساست وبرای هیچکسی براحتی,مقدور نیست که,درزمانی طولانی تاب آورده لب ببنددوتحمل کندوهرکسی تلاش میکندلااقل بگونه ای ازآنان دور شودکه بقولی نه سیخ بسوزد نه کباب وخودنیزازکارهاوافکار واعمال آنان درآسایش ودرامان باشندوحتی شده بهترک شهری دست بزنند نیز اینکارامیکنند که بدون اینکه,آزاری برنادانی خویشاوندی وارد کرده باشند ازمصیبت حضوراوخودرا برهانندوهمیشه نیزدر ضرب المثلها شنیده ام که میگویند:« صددشمن دانابهترازیک دوست نادان است» چون یک انسان, بانادانی خود,گاه کارهائی میکندکه بسیاری مردم عاقل قادرنیستند مشکلی را که ازسوی این شخص فراهم شده جبران کنند که در ضرب المثل های ایرانی ازنام «نادان » بسیارمثل وتمثیلها برای ما بیادگارمانده است که یک یک گویای همین مطلبی است که شخص نادان یعنی بلا یعنی مصیبت یعنی گرفتاری وبدبختی هم اوهم دیگران.شنیده ایم که میگوید"گاه یک نادان سنگی به چاه می اندازد که صددانا قادر به بیرون آوردنِ,آن نیست .که,این از این دست نمونه هاست.در برنامه های تلوزیونی سریال حقیقی وواقعی ای پخش میشود از عملیات پلیس در روزانه های امریکا وبخشی دارد بعنوان نادان ترین خطاکاران ومجرمین , گاه دراین برنامه مجرمین نادان کارهائئی انجام میدهند که درحماقت محض ونادانی ست وبعلت همان نادانی ها بلافاصله نیز دستگیر میشوند از جمله آن دو مجرم دزدبودند که بجای آنکه صورت خودرابا ماسک یاجوراب یاکلاه بپوسانند وبه دزدی بروندبا ماژیک سیاهی که پاک نمیشودوماندگاراست صورت خودرارنگ کرده, واقدام بدزدی کردندوکلاه سیاه ولباس سیاهی راکه معمولا دزدان برای شناسائی نشدن می پوشند نیز پوشیدندواقادم به دزدی ازیک پمپ بنزین شبانه روزی کردندوبلافاصله پس ازخروج توسط ماموران پلیسی که توسط زنگ خطر( زنگی ست در داخل فروشگاه که مستقیم به اداره پلیس برای همینگونه مواقع نصب گرده است توسط فروشنده خبر به اداره پلیس خبر دزدی یا هرج ومرج یاوووداده میشود) بلافاصله درمحدوده ی همان مکان بعلت همان رنگ سیاه ماژیکی که پاک نمیشد شناسائی شده,ودستگیر شدند وعکس انان رانیز در اینترنت وتلوزیون زده بودند وبعنوان احمق ترین مجرماز آنان نام بردند.وانسان هرچه فکر میکند نمیتواند باور کندانسانهائی تااینحد احمق ونادان هنوز وجودداشته باشند که ندانند:« ماژیک پرماننت /* بارنگ ثابت وغیر قابل پاک شدن» رانمیتوانند مثل جوراب یا ماسک از صورت برداشته واز محل دور شوندوتازه نه همان موقع که ماهها حتی نیز طول میکشدکه,این رنگ پاک شودوخود این انهارالو خواهد داد.وامثال اینگونه حماقتهای احمقانه حتی از سطح دانائی یک کودک نیز کمتر انسان را دچار شگفتی اعمال عقل وفکری انسانهای نادان میکند که براستی چگونه فکر میکنندچه فکرمیکنند چگونه زندگی خودراحتی بااین درجه ی دانش عقلی زندگی میکنند ومیگذرانند ومسلم است که اگربسوی خطانیز بروندجززندان جایگاه بهتری نخواهندداشت واگرچه درک یک فرد نادان برای انسان عاقل چندان نیست اماگاه,اینگونه طرز تفکرها واینگونه اعمال تعجب آورباعقل هیچکسی جوردرنمیایدوبرای عاقل هم قابل درک نیست که چگونه میشوداینهمه احمق ونادان بودوبرای همین تحمل نادان وافرادی بااین میزان عقلی بسیار سخت خواهد بودچراکه نادان زبان درک ومنطق فهمیدن وفلسفهی مشخصی برای زندگی ندارد تا انسان قادر باشد به گونه ای اورا,آگاه کرده,وازنادانیهای فکری برهان وبسیاراوقات انسان از راهنمائی وهدایت انان دست میکشدومیگذارددردنیای خو باقی بمانند چون دنیای دیگری رابه این نوع انسانهادادن بیش ازهرچیز ازآنجهت که قادر به درک آن نیستند(لااقل نه تا زمانی که بردانش واگاهی خودافزوده باشند کاری سخت ومشقت باراست که هرکسی نه زمان ووقت آنراداردنه تحمل آنرا.)گاهی امکان داردخود نیزکارهائی راانجام دهیم که چندی بعدبر حماقت انجام آن تفکری داشته وباخودازاینکه چه شد چنین شد به اندیشه رفته ودرباورخودحتی باور نداشته باشیم که روزی نیز هست که ممکن است شرایط چنان کند که دست به حماقتی بزنیم که بعدها برخود بخندیم یااز یادآن حتی,افسرده,ویاپریشان شویم مسلم است که انسانی که تجربیات تلخ وشیرینی رادر زندگی باخود میکشدوبا توجه به جائز الخطا بودن آأمی امکان انجام چیزهائی که نادانسته وبراثرنادانی بناگاه حال یه بر اثر خشم ویا شوک خوردن وهول شدن و دست وپای خودراگم کردن ویا گاه,ازسراینکه زیاددرموردش وقت برای فکرکردن نگذاشته وبعضی مواقع نیزحتی براثر کمبود وقت اشتاباهاتی رامرتکب میشویم ک یانااگاهانه نوعی نادانی راشکل میدهیم ونادرست عمل میکنیم یانه بلافاصله وشاید کمی بعدویاکمی دیرتر متوجه,آن شده وبه فکردرست کردن اشتباه خود باشیم وبه آن نیز پرداخته حل مشکل کنیم.اماانسان نادان حتی پی به اعمال حماقت آمیز خودنمیبرد تابرای درست کردن اشتباه وخطاویامشگلی که تولید کرده است قادرباشد که فکر کرده ویابه روبراه کردن اوضاع فکر کنداین است که تفاوت عاقل ونادان راآشکار میکند چون نادان همیشه تصورمیکند هرکاری راکه انجام میدهددرست است واگربدی وخوبی آنرا متوجه میشد شایدبسیاری ازکارها رانیز نمیکرداماآن انسان عاقل ودانابر اشتباهی که میکند تاسف خورده حماقتهای خودرا تجربه خویش ساخته و سعی میکند درگرباره,ودر راههای بعدی زندگی گرفتار چنین ضعفهائی لحظه ای نشودکه باعث گرددکه براساس شایدگاه خشم یاهول شدنی یاحتی تعجیل درکاری براثر نداشتن وقت باعث خرابکاری هاوساختن مشکلاتی برخودودیگران شودوآنراتاهمیشه چون تجربه ای تلخ به خاطر خواهد سپردتادیگر تکراردوباره ازخود درهمین زمینه را نبیند
¤ بامن تو نگو ¤
بامن تو نگو
از نقش هزارباره تقدیری
که برای ما رنگ خیال را
به رویاورویا را
به حقیقت مبدل میکرد،
درتلخ ترین کلام سرنوشت !
بامن تو مگو ...
این بازی اوست
که دستهای سرگشتگی منو تو
دیگر نمیرسد
تا قطره های اشک را
ازچهره بزداید!.
نه....
این کلام خسته ی جامانده
درسکوت
بهتر آنکه
درسکوت سینه خاموش بماند
ورویابی فریاد را
به دنیائی بسپارم
که به فریادم کشید ...
بی آنکه توان فریادم باشد
نادانی را پشت کدامین چهره پنهان کنم
که اگر این نبود
امروز شاید اینجا ایستاده
در ماتم هزار باره شگفتی هایم
برحا مانده واز پا افتاده
دلشکسته دورانم نبودم
....بامن تو مگو....هیچ مگو.....
¤¤¤ فرزانه شیدا /1388/ اُسلُو- نروژ¤¤¤
در نتیجه انسان نادان نه خودپی به خطای خویش میبردنه هرچه به او بگویندقبول میکندونادانی خود را درک نکرده وحتی نمیپذیرد,که می بایست بررشد فکری خوددرزندگی پرداخته وتجدید نطری در روش وشیوه ی زندگی خودبنمایدوهمواره,ازجمله انسانی هانی خواهد بود که هم عمر خویش وهم وقت وعمر دیگران را بر بادداده زمان آنان وخودرا بیهوده تلف کرده مشکل سازخودودیگران میشود,وهرگز نیز گوش شنوائی ندارد چون اگرداشت هرگز تاینحددر کوته فکری ونادانی بجانمیماند وحتی گاهاین افراداشخاص مغروری هم هستند که برایشان مرغ یک پاداردوحاضر به شنیدن دیگران نیز نیستندوتصور میکننددنیای ساخته دست ایشان نیست که مشکل دارد دنیای دیگران است که دچارمشکل است وهمین نادانی آنان رابسوی نیستی میبردتا جائی که حتی گاه بسیارخسته ودرمانده بجامیمانند ونمیتواننداینرادریابند که مشکل بیش ازهرچیز دروجود خود آنان ونوع فکر وعملکرده,ودیدگاه آنان است که مشکل سازاودرزندگی میشودوزندگی بظاهر ساده ی او را دچار تشویش هاونگرانیهایی میکند که حتی قادر به حل آن نیست درنتیجه همیشه انسانی پرازمشکلات عدیده است که راه ِچاره ای نیز نمی یابدووچون بادرک قضایا مشکل داردنمیداندونمیتواند راه وچاه,رانیز ازهمتشخیص داده وجدا کندوبنوعی با "هرچه پیش آمد خوش آمد"در زندگی پیش میروند چراکه قادر به ارزیابی دنیای خود خواسته های خود سطح خواسته ها ونوع زندگی خود نیستند وحتی قدرت تشخیص را نیز ندارند که تفاوت بین دنیای خود ودیگران را فهمیده ومشابه سازی کنند ودریابند که میشد آنان نیز به شکل دیگران در رفاهی حداقل نسبی زندگی کنند درک آدمی ومیزان شعور فردی یکی ازعوامل بدبختی آدمیان در زندگی وسرنوشت آنان است که براحتی آنان راازپاانداخته به انسانهای درمانده ای مبدل میسازد که نمیدانندباخودودنیاچه کنندوهمین ندانم کاریهای زندگی آنان است که دنیار برای دیگران نیز زهر کرده ومشکل ساز بقیه نیز میشود.این افراد کمتر سکوت میکنند وکمتر نیز گوش میکنندومداوم نیز حرف میزنند بی انکه هم خودرابشنوند هم دیگران راویاحتی بیانکه متوجه نگاه دیگران بشنوند همچنتان به گفته وکرده یخویش ادامه میدهند تاجائی که هم خود خسته شده هم دیگراتن را عاصی ویاخشمگین کنند.درهمین راستامیتوان طبقه بندیهائی نیزبر نادانی برشمردکه به نسبت موقعیتها تغییر میکند یعنی بعضی بسیار نادانندکه ناشی ازبیسوادی ونداشتن تجربیات درست وحتی کمبودونداشتن افرادی مناسب درزندگی خود که راهنماومشوق آنان درتعلیم وتربیت صحیح باشد اینگونه بار آمده وبزرگ میشوندعده ای حتی تامرز دیپلم نیزتحصیل کرده,ویک زندگی عادی ومعمولی راچون عام میگذرانندامادیدگاهای فکری وسطح اندیشه آنان بحدی پائین است که نه تنهاازنادانی خودبی خبرندبلکه,دیگران نیزباور نمیکنند یک فردتحصیل کرده است بتواند انسانی نادان باشد ودرعین حال بعلت بی توجهی بدنیای پیرامون خوداز بسیاری رویدادهاواتفاقاواخبارهاوبسیاری چیزهاچون دیدگاههای وسیع تردانش فرهنک اجتماعی و...نیزدرزندگی خودبی بهره مانده اند
¤¤¤ از: رباعیات سعدی
گر دشمن من به دوستی بگزینی
مسکین چه کند با تو بجز مسکینی
صد جور بکن که همچنان مطبوعی
صد تلخ بگو که همچنان شیرینی*سعدی* ¤¤¤
این گروه افرادی هستند که درعین حال خورا انسان عاقلی تصورمیکنند که شاید دربسیاری موارد در نوع زندگی خود بعنوان یک فردشاغل درزندگی عاقلانه عمل کنندوموفق نیزباشندامابعلت کمبود بسیاری از دانشهاوبینش های فکری واندیشه,درجائی که میتوانستند خودراازمقام کنونی به سطح بالاتری نیزبرسانند همواره درجای خود درجا زدوبا نگاه رشدنیافته خودحتی دیگران رانیز محکوم به نادانی میکنندوبه ایرادگیری مداوم ازنگاه وطرزاندیشه وعملکرددیگران هم نشسته بدون آنگه کمبودهای خودرادریابند مدام به اظهار نظر کردن های بی پایه واساس ومبنی بر میزان دانش فردی خود وتجربیات شخصی خوددست زده وحتی مزاحم,زندگی شخصی دیگران نیز میشوند ومداوم با نظرات وپیشنهادات بیجاتوقع اینرادارند که دیگران ازآنان تبعیت کرده وبه آنان « چشم» نیز بگویند ویا بی چون چرا حرف انان ونظر انان را پذیرفته وانجام دهند یابقول خودشان انقدراحترام به,اوومقام اودرجایگاهی که درزندگی آدمی قراردارند «حال اشنائی ست یا ودوستی , یاجز اقوام به حساب میایند یاجزهمکاران...توقع دارد براوارج نهاده شود وخواسته ونظراواعمال نیز گرددوحتی انقدر اصرار میورزند که شماراتنگنای فشار خودنیزقرار میدهند و گاه حتی میخواهند شاهد این نیز باشند که شما حتما کاری را که او میگویدانجام دهی ,اینجاست که صد دشمن داشتن بهترازداشتن یکی ازاین افراددرکنارخودودرزندگی ماست.
¤ سروده ی : حمید مصدق ¤
گل خورشید وا می شد
شعاع مهر از خاور
نوید صبحدم میداد
شب تیره سفر می کرد
جهان ازخواب بر می خاست
و خورشید جهان افروز
شکوهش می شکست آنگه
خموشی شبانگاه دژم رفتار
و می آراست
عروس صبح رازیبا
وی می پیراست
جهان را از سیاهیهای زشت اهرمن رخسار
زمین را بوسه زد لبهای مهر آسمان آرا
و برق شادمانیها
به هر بوم و بری رخشید
جهان آن روز می خندید
میان شعله های روشن خورشدی
پیام فتح را با خود از آن ناورد
نسیم صبح می آورد
سمند خسته پای خاطراتم باز می گردید
می دیدم در آن رویا و بیداری
هنوز آرام
کنار بستر من مام
مگر چشم خرد بگشاید و چشم سرم بندد
برایم داستان می گفت
برایم داستان از روزگار باستان می گفت
سرشکی می فشانم من به یاد مادر ناکام
دریغی دارم از آن روزگاران خوش آغاز
سیه فرجام
هنوز اما
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباری
دریغا صبح هشیاری
دریغا روز بیداری
_____ حمید مصدق _____
دنیا وشکل دنیای کنونی خودبه تنهائی قادراست روزهای بسیاری رابرای مابیافریند که سرشاراز مشکل وگرفتاری باشدواینکه مادر کنار خو فردوافراد نادانی رانگاهد داریم که مزاحم زندگی آدمی بوده یابا اعمال خودبرمانیز تاثیرگذار باشندوبرنوع زندگی مامشکل ساز, چیزیست که کمتر کسی خواهان است واین میشودکه نادان درنادانی برجامیماند وتنها نیززندگی خواهد کرد وعمری رانیز همانگونه سرکرده وسرانجام بی هیچ فایده ای چه برخود چه بدیگری به سرای باقی خواهدشتافت وگاه ضرر وزیان وناراحتی دیگران نیزخواهد بود که بارفتن بدیار باقی شاید عده ای نیز نفس راحت بکشندچراکه بدلایلی قادر به حذف این افراداز زندگی خودنیستند وچقدررنج آوراست انسان درچنین منطقه ای درافکاردیگران قرارداشته باشدکه حضوروبودن ورفتن زندگی او, بامرگ اومثل نفس راحتی برای دیگران باشدوهمگان راآسوده خاطر کند که بگویند:الهی شکر حرف که حالی او نمیشد,لااقل رفت ودیگر راحت شدیم که خود بسیار نمونه ی این را نیز دیده ام که متاسفانه برخلاف همه جا,مرگی آسایش دیگران هم میشودباشد تاغم دیگران.درنتیجه باز چون همی فرگردهااصرار وتکرارم براین است که انسان بیش ازهرچیزی به دانش فکری وبینشی وسیع نیازمند است ولازم نیست که حتما فیلسوف باشد وبزرگ جهانی, اماحداقل این وظیفه ایست برای زندگی خود واطرافیان ماکه سطح نگاه ودرک خودراهمزمان بازندگی ورشد روزانه ی آن پیشرفت بدهیم وحتی دیدن وخواندن رسانه ها نیزدراین زمینه میتواند کمک خوبی برای حداقل آگاهی هاباشد تا لااقل ازدنیاوآنچه پیرامون مامیگذرد بانگاه کردن وخواندن مطالب متفرقه ومتفاوت افزوده لااقل اگرهیچ نمیدانیم درمورد مسائلی که ازآن آگاهی نداریم خودرا پیشرفت داده یااگر نمیخواهیم چنین نیزبکنیم حداقل دراین موارد از اظهار نظرکردن وسخن گفتن واعمال بسیاری ازکارها درمقابل دیگران چشم پوشی کنیم تالااقل دیگران کمتر به ریشه ی فکری ما آشنا شده نادانی مارادریابندچراکه عاقلان وبزرگان حهان نیز میگویند:سکوت درجاهائی خوب است ولااقل عنق نگاه واندیشه آدمی داینگونه سکوت هاپنهان میماندوآبروئی نیز از کسی ریخته نمیشود من خود ارگر مواجه با مطلبی یا سوالی شومکه از ان اگاهی ندارم بی هیچیسرم وخجالتی عنوان میکنم که دراین زمینه نمیتوانم نظری بدهم چون چیزی ازآن نمیدانم وبنظرم اینکار خیلی ارزشمندترازایان است که اطلاعات نادرستی را سرهم کنم که بدرد هم نخورده ولی باعث سربلندی دروغین من شود که جواب سوالی را نمیدانم چراکه برای همگان بسیار چیزهاست که جواب انرا ندانیم وهیچ شرمی نیست اگر عنوان کنیم که نمیدانم واطلاعات غلطی به دیگران ندهیم.اما متاسفانه آدم نادان درسخن واظهار نظرمعمولا ازهمگان نیز پیشی گرفته واصراردردرستی فکرخودنیزداردکه همین نیزنماینده ی شعور فکری اوست دانا درامری اصرار نمیکند پیشنهاد میدهد آنهم وقتی که ازاو بخواهندوقتی جایگاه چنین پیشنهادی برایش فراهم باشد وقتی زمینه ی آن درست شده باشد وقتی بداند شنیده میشو درغیر اینصورت سکوت رانه از سرنادانی که برای نگهداشتن حرمت خودترجیح میدهدتااینگه با کس وکسانی سخن بگوید که قادربه فهمیدن دید ونگاه واندیشه ی او نیستند ویا نقدردرکوته فکری بسر میبرندکه حرف اوراحمل برتوهین برخوددانسته یااینکه به مبارزه زبانی وعملی بااودرمحدوده های مختلف زندگی میپردازند چه درخانه وخانواده باشدچه محدوده های بزرگتر زندگی چون جامعه.
¤¤¤ *- چه بسیار آدمیان نادانی که مهربانی شایستگان را بر نمی تابند آنها در نهایت یا به بردگی تیزدندانان گرفتار آیند و یا چهره زشت تنهایی ر آشکار ببینند .*اُردبزرگ
* -ره آورد گفتگو با نادان دو چیز است : نخست از دست دادن بخشی از عمر و دیگری گرفتار شدن ، به افکار پوچ و بی ارزش . *اُردبزرگ
* - نادانی ، خودخواهی به بار می آورد . *اُردبزرگ
* - نادان همیشه از آز و فزون خواهی خویش خسته است . *اُردبزرگ
●پایان فرگرد نادان ●به قلم:فرزانه شیدا

هیچ نظری موجود نیست: