بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خود*

نه دیگر « خویش» می بینم ،دراین , وادی تنهائی
نه تنهائی، مرا داند ، زخود , در سوزِ رسوائی
منم عاشق ، دراین دنیا, « ‌نه دیگر من » ,نه دیگر « تو »
« منم», «ما » شد , زمانی که ،شدم ،«درگیر شیدائی »!
فرزانه شیدا 1388

خود را ، تا هنگاهی همراه داری که دلداده نشده ایی،دلبسته با خویشتن خویش بیگانه است. ارد بزرگ

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
●فرگرد خود ●
در فرگردهای پیشین به کرات به این امر اشاره شده وباز نیز به تکرار خواهم نشست تا این برای همه ی ما جا بیافتد که « من » یعنی همه چیز درانجام همه کار.همانگونه که ارد بزرگ میفرماید خودِ وجودی آدمی بهترین منبع اراده وهمت آدمی ست که اگر دیدگاه مثبتی ازخود خویش داشته باشیم نیاز باین نیز نخواهیم داشت که برای انجام کاری تشویق شویم وبارها در نوشته های خود نیز عنوان کرده ام که ما تنها زمانی به تشویق وتائید دیگری نیازمندیم که بخود شک داشته باشیم ودرعین حال این را نیز باید در دید خود همواره زنده بداریم که «منّیت» و" من بودن خویش "خود رابارور کردن وبرخویش اعتقادوایمان داشتن وبر اعتماد بنفس خود علبه ای مثبت داشتن نمی بایست با خودخواهی وخود پرستی اشتباه شود خوادند در زمانی که در خلقت خویش بهترین خلقت را دروجود آدمی به ودیعه نهاده خود نیز خواستار این بوده است که آدمی با هستی یافتن خویش, بر وجود وهستی خویش ارج نهاده وبر ساختار وساختن ریشه وبنیان اولیه ی خود که از سوی خداونددرجسمی کوچک وساده وبی تجربه وبی خردبه زمین وبدنیا ملحق گردیده است صّحه ای از این مطلب بگذارد که او اشرف مخلوقات خداوند است واگر جز این بودخود بشررااشرف مخلوقات خویش خطاب نمیگرد پس به تبعیت از خدای یکتا وراستین وهستی بخش ما,منوشما نیز میبایست دراین مخلوقی که بقدرت او جان گرفته است تفاوتی موثر ایجاد کنیم تفاوت درنحوه ی زیستن ساده ای که تنها «زندگی کردن» بدون هدف نباشد وبر هستی خویش ,رنگی دوباره از بودن زدن, از خود ِخویش واین برای ما آن چیزی ست که هویت واقعی وانسانی ماراچه برما چه بر دیگری روشن میسازد.
____ « خود» ____
نه در خود غرقه ای بودن
نه از خود غافلی گشتن
وجود «پنیه ی خود» را
بباید درجهان « رشتن »
...
تو چون کودک بدنیایت
زمانی ساده وخردی
ببین اما به جسم «خود»
چه دادی؟ چُون ثمر بردی؟
« رضا باید شدن ازخود »
دراین دنیای بس فانی
به خوشنامی اگر خواهی
بدنیا تا ابد مانی
به پرواز ِ دل وروحت
جهان را ساز دیگر باش
به آهنگی ز پروازت
تومرغی شاد وبرتر باش
___فرزانه شیدا / شنبه 7آذر 1388 ___
●_ *خودآختگی قابلیتی است که بسیاری ندارند . ارد بزرگ●
پس اشرف وجود خود نیز باشیم که در دستان ماست که چگونه زیسنتی را در زندگی دنبال کرده چگونه خواستنی را در هستی خود از خویشتن درون واز اعتقاد وباور خویش خواهان باشیم ومسلما در طول حیات هرچه بیشتر بر ماهیت هستی ودلیل بودن خویش پی میبریم بیشتر متوجه میشویم که قدرت انکار ناپذیر فکر واندیشه ی آدمی میتوانست ومیتواند بهترین دنیا بوده واز هرچه,هست ونیست, بهره ای وافر ومثبت برد وبر خودواطرافیان خویش اثرگذار وباارزش بود
●*خودت را بشناس اما به آن مبال . ارد بزر _●
______« حدیث بودن »______
حدیثِ بودنِ من , در حدیث ِبودن ِعشق,
نه قصه یِ تلخ ِ «وجود ِبی رنگ» است !
که در«نهایتِ بودن » , همیشه میدانم
که روح ِبودن ِ « عشق » بسی خوش آهنگ است
...
سروردهِ هستی ِمن , گر , نخواندم امروز
دریغ ِ صدا , درمن , بی نهایتی , گیرد
من از تبِ فریاد , نگاه ِ بی بستر
وگر نگویم هیچ ,« صدا »که میمیرد !
...
من از تب ِفریاد , درون خویش میخوانم
بدفترِ شیدا , نا نوشته , میدانم :
من ازوجودِ بودنِ خویش , «بیش» میخواهم
چو در « شب دنیا » , همیشه حیرانم !
...
نه حسِ وجودِ من , مرا بمن خوانده!
که «هستی » و«بودن» ,« بودنی» بدنیا نیست
که باور ِ قلبم « مرا , بمن » خواند
که گویدم «امروز», دوباره « فردا ی ست»
....
دلم مرا گوید ز اوج ِ شیدائی
بخواب« دیده ِ دل» , چرا ,تو بیداری؟
حدیث ِذهن و وجود «لای لای» دیگری گوید :
مَخواب شیدا دل! , « تو همچو دریائی ! »
....
ببین ! دلِ دریا همیشه بیدار است
همیشه هشیار وُ به روز وشب بیدار
به موج موج وجود« صدای هستی »اوست !
« به بودن ِ بیدار ,همی , کند, اصرار» .
....
مَخواب بیهدُه تو , ای جسم ِفانیِ فردا
نماز بودن تو, سجده بر سَر ِعشق است
به عشق ِوجودی که «جان» ز خلقت دید
به عشق خدائی که یاور عشق است
____فرزانه شیدا / شنبه 7آذر۱۳۸۸____
حضور وجود را ثمری بایدوگرنه برتن رودبسیار گلهای شکسته درراهند اما به کجا, برای چه؟!
____«بی که ,یوسف باشی» ___
از بد بدتر اگر هست
این است ,
اینکه باشی
درچاه نابرادری, تنها
در زندان زلیخا
چوب حراج خورده ی
بازاربرده ها
البته بی یوسف که باشی!
پس بهتر است درز بگیری
این پاره پوره پیرهن ِ
بی بو وخاصیت را
که چشم
هیچ چشم به راهی را
روشن نمیکند.
____ قیصر امین پور* _____
حضور انسانی ما در طبیعت هستی که برای نگهداری وبهزیستی وباز سازی بهتر آن, به زمین فرستاده شده ایم از هریک ازما «پیامبری» میسازد که برای رهنمائی دنیای خویش ودیگران بسوی بهزیستی وخوب زیستنی درکمال می بایست از این وجود واز « خود » بهره گرفتخ واین رسالت عظیم خداوند ی را چون پیامبران دین درراه هدایت بشریت , هادی دنیای امروز وزمان هستی خود باشیم براستی آیا هرگز بخود اینگونهنگاه کرده ای که من پیامبری هستم در پادشاهی سرزمین خود در رسالتی عظیم که بر عهده ی من نهاده شده است .اگر همه چنین اندیشه ای را در باور خویش جا میدادیم هرگز کسی به «کم بودن ِخویش» رضا نمیشدوزندگی اگرچه در چرخش خود به کم وزیادِ هرچیزی بصورت یکسان نیازمند است ,اما,آنکه بیش میخواهد, نه از سر اصراف ونه از سر زیاده جوئی, که ازسرامید به ترقی خود ودنیا ی خود, در وجود همان انسانهائی براستی تجلی واقعی پیداکرده است که ما آنان را نوابغ واندیشمندان وفیلسوفان و بزرگان دنیای خود میدانیم وزین سبب بر بزرگداشت هریک ازهیچ دریغ نمیکنیم در صورتی که او نیز ,چون ما,در وجود «خود» , «خود » را بوجود آورد ,بدین معنی که « خود» وجودی او « خودِ خویش » شد که رشدی مضاعف بسوی پیشرفت داشته وبر خود خویش ارجی بیش از یک انسان ساده نهاده است ونخواسته است که تنهاآن راانجام دهد که ازاو میخواهند,بلکه خواستهاست «آن چیزی راانجام داده باشد که «خود او میخواسته» و در دنیای درون واندیشه یخود , خواستار « من»د ر حد بالای « من بودن خویش» , «خوداهان بوده است ما زمانی در یک نقطه ثابت باقی خواهیم ماند که به تکرار هرروزه روزمرگی ,عادت کرده وآنچه را که در طی روز انجام میدهیم در همان 8 ساعت کار وچند ساعت خیابان ومنزل برای خود کافی ,ودرحد ی میبینیم که بگوئیم:ازمن دیگر بیش ازاین چیزی باقی نمانده کهاکنون بخواهم پس از یک روز سخت وپرمشقت در,سرماوگرما ,در باران وبرف ,درخوبی وبدی باز بیشتر ازاین باشم که هستم! که این نهایت ضعف آدمیست که نخواهد حتی باوجود تمامی خستگیها بیشتر از« خود ِ»وجودی خویش خواهان چیزی بالاتر از یک انسان باشد وفقط نام«انسان بودن» بودن خودرا خواهان باشد وبس. ما براستی در وجود ی وجسمی زندگی میکنیم که در بسیاری موارد,درهمین جسم انسانهائی,« نماد ِهستی »را بگونه ای بما نشان داده اند که درشگفتی مانده ایم. درصورتی که خداونددرخلق بشر به همه به یکسان مغز وهوش واستعداد,داده است وهمانگونه که گفته ام : « ما تصمیم میگیریم چه باشیم», چه رادوست داشته ازچه بپرهیزیم ,با چه,خود راسازگاریدهیم, با چه هرگز قصد سازش نداشته باشیم واین تمامااز«خود» واندیشه ی درونی وفکری « خودِ » ما ریشه میگیرد. پس برای چه « خودِمن» نباید بهترین باشد ویا اگر بهترین نیز نمیتواند باشد درحد خوب , خود را به بالا کشیده از خودخویش راضی گردد ؟ میدانید که رضایت ازخود یعنی رضایت از زندگی ,رضایت ازدنیای اطراف, رضایت ازآشناوغریبه ودنیا وطبیعت.واین یعنی همان عشق , عشق به زندگی ,بخود, بدیگری ,به دنیاوبه هرآنچه خداوندبه ما در برکت ورحمت الهی خویش بخشیده است وبسیار آنرا نادیده انگاشته ایم و تنها به منفی گرائی هائی تن در میدهیم که نه تنها هیچ بکار ما نمی آید بلکه مانع داشتن ِانرژی های مثبتی میشود که برای «خودسازی خود» بدان نیازمندیم. پس بیائیداز وجود خویش بیشتر بخواهیم, بیشتر توقع داشته باشیم, که این نه برای از بین بردن خوددر دنیا ,از شدت خستگی ست ,که این برای شور وشوق وشعفی ست که وقتی برای زیستن خویش ,حتی بیش از 24 ساعت حتی 25 ساعت از زمان 24 ساعته را زندگی میکنیم به رضایتی ازخود میرسیم وبه اینکه کاری راانجام داده ایم که دوست داشته ایم,انجام دهیم.والبته بایدذکر کرد«بیدار بودن بی ثمر »راهیچ سودی نیست که همان بّه بخوابیم وازلذت خواب حداقل سودی بجوئیم,اگر که بیداریمان برای خودمان هم بی ثمر باشد ! چه رسد بدنیا واطرافیان ما. در بزرگان عالم اگر دقت کرده باشیم این ساعت خواب به حداقل زمان ممکن میرسد,اما نتیجه ی آن برهمه ی ماآشکاراست ومیدانیم هیچ یک به بیهوده زندگی نکرده اند وثمری ازاین تلاش از آنهادر هرحرفه ورشته وکاری برجا مانده است
●*در برف ، سپیدی پیداست .آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند .ارد بزرگ
*برای کسب خرد ، سختی را بر خود هموار کن .ارد بزرگ
*خود کامگان در ژرفنای وجود خویش گم می شوند.ارد بزرگ
*خود را می توان نابود ساخت ! نخست با گردن نهادن بر پیشگاه ناداوری فرمانروایان و دیگر تن دادن به رسوایی و بدنامی . ارد بزرگ ●
پایان فرگرد ستایشگر●به قلم فرزانه شیدا ● اسلو /نروژ

هیچ نظری موجود نیست: