بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *تندرستی*


کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه   شیدا"


●بُعد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
●فرگر د تندرستی●
سخن نوآر که نورا حلاوتی دگر است
( مشروط بر آنکه حلاوتی در آن بوده باشد )!
* از کتاب ( قند ونمک ) نوشته ی اقای جعفر شهری
ضر ب المثل های تهرانی (به زبان محاوره ای*) این را شنیده ایم که میگویند: « عقل سالم در بدن سالم ما انسانها در طول زندگی خود بیش از هرچیز به سلامتی وتندرستی خود نیازمندیم چراکه در طی روزگار عمر می بایستی از بدن خویش جهت زندگی وکار وتلاش به نحو احسن استفاده نمائیم حال اینکه چه مسئولیتی در قبال بدن وعقل سالم خویش بر عهده ی ماست تنها آن چیزی نیست که برای خود شخصی خود به لزوم آن نیازمند باشیم که دردرجه ی اول خداوند نیز فرموده است که ترا بدنی سالم اعطا نموده ام که بواسطه ی آن تلاش کرده وزندگی خویش را رونق وجلا بخشیده بخوبی ودرستی زندگی نماوی که ازاین معقول « آیاتی در قرآن مجید»ودردیگر دین وادیان دنیا نیز نمونه ای همشکل وهمانند آن دیده میشود.
* تندرستی پاداش نیک زیستی ست . ریشه ایی به بلندای تاریخ . ارد بزرگ*
گذشته از آن ما در رابطه به خانه وخانواده خود نیز مسئول هستیم بدین معنی که زمانی که فردی در خانه وخانواده دچار نقصان ویا بیماری باشداین برتمامی اهل خانه نیز اثر خواهد گذاشت. کمااینکه گاه خداوند بر حسب حکمتی فرزند ی با نقص های جسمی ومعلولیتهای مغزی را به انسان اعطا میکند که درتمامی دنیا اور ا «هدیه ای ازخدواند »میدانند که خدااورا به خانواده ای میسپارد تا به حکم اواز این فرزند به نحو احسن مراقبت گرددواین نیز خود حکم الهی برای آزمایش انسانهاست که به نکته های درونی ورمز آن واقف نیستیم.امادر طی سالیانی که دراین سوی آبها زندگی کرده ام بسیار مواردی دراین خصوص آموخته ام ,که یکی ازدیگری بیشتر ارزشمند بوده اند وصرفنظر ازاینکه در دوران بودن خود درایران نیز همواره به تمامی انسانها به یک شکل ویگ گونه نگاه میکرده ام ونقص بدنی کسی نیز درنگاه من کمبود او محسوب نمیشد که حتی دربسیاری ازموارددریافتم که عقل بسیاری از معلولین جسمی بسیار در مرتبه ی بالای ضریب هوشی قرار داشته و چنانچه در موقعیتهای مناسب قرار بگیرند انسانهای پرتلاش وموفق نیز خواهند بود ونقص عضو یا نقصان بدنی, کسی نیز درنگاه من کمبود او محسوب نمیشد که حتی دربسیاری از موارد دریافتم که عقل بسیاری از معلولین جسمی بسیار در مرتبه ی بالای ضریب هوشی قرار داشته و چنانچه در موقعیتهای مناسب قرار بگیرند انسانهای پرتلاش وموفقی نیز خواهند بود. از نمونه های کسانی که دراین زمینه میتوان نام برد آنانی هستند که دچار عقب افتادگی ذهنی میتوان نام برد اشخاصی هستند که در زبان محاوره ای متاسفانه آنان را منگول میخوانند ودر زبان پزشکی وزبان نروژی این بیماری« downs syndrom » خوانده میشودو جالب است بدانید که اشخاصی بااین نوع معلولیت یک زندگی کامل طبیعی وعادی بمانند دیگرانسانها را در خارج از کشور دارند کار میکنند ازدواج میکنند وحتی بچه های سالمی نیز خداوند به آنان اعطامینماید و علت آن این است که تحقیقات نشان داده است که: « از نظر مغزی این افراداز سن واقعی خود فقط چند سالی پائین تر» هستند ودراصل خالی از هوش وذکاوت وهوشیاری نبوده قادرند بخوبی مسئولیت یک زندگی را برعهده گرفته وحتی از پس کارهای خود برآمده در جامعه نیز مفید باشند وبرای این افراد نیز کار وحرفه ای نیز تهیه کرده و با مشاوره ی افرادی صالح تحت نظر آنان والبته تنها برای یاری و مراقبت ورسیدگی به ایشان ونه برای اینکه مبادا کار خطائی بکنند بلکه به هدف مدد رسانی بیشتر به این افراد در طی هفته وماه به آنان سر میزنند وبرنامه کاری را باانان برنامه ریزی ویاداوری میکنند درصورتی که درایران این افراد را اعم از کودک وبزرگسال بدون هیچ توجهی بحال خود وا میگذارند وفکر میکنند همین است که هست وازاو نباید توقع این راداشت که کسی شود,درسی بخواندیاچیزی بفهمد.و...متاسفم افسوس که اینان عمری را از کف میدهند وقتی که میتوانند یک زندگی عادی داشته باشند برخلاف همه امثال اینان دردنیا . ازاین بابت من براستی و قلبا متاسفم .
____ « بودن یا نبودن » ... سوالی نیست!!! ____
گم می شوم در کوچه های گذر
وگام ها آرام آرام قصه ی عبور را
در گوش شب زمزمه میکند!
صدائی نیست...نه جز صدای جیرجیرکی
که ترانه خوان شب بود
وبیدار همیشگی!!!
وماه گاه از پشت ابر
به لبخندی همگام راهم میشد
ستاره در چشمک های مداوم
حضور خویش به رخ میکشید
ومن گم کرده خویش
گم کرده راه
در میانه حس بودن یا نبودن
ماندن یا رفتن
جدول همیشگی زندگیم را
در ذهنی بیقرار...حل میکنم!
حروف و واژه ها ی؛ بودن؛
چه ناهمخوان وسر گردانند!!!
وجدول ذهن آشفته وبی جواب
مانده است!!
بودن یا نبودن را ... سوالی نیست!!!
میشود؛ بود؛ مگر... در نبودن های
احساس وعاطفه؟!
میتوان؛ نبود؛ مگر در
طپش قلبی که نا مراد
چشم دوخته بود
به امیدهای بی نصیب
خیالهای بی حقیقت
رویاهای دست نیافتنی
آرزوهای.... بی هیچ تلاشی
آشکارا بی سرانجام !!!
میشد بود مگر؟!....میشد نبود مگر؟!
جدول احساس وذهن
وروح واندیشه ام را قلمی دیگر باید !!!
احساسی تازه تر...!!!
دوشنبه بیستم اسفند 1386
___ فرزانه شیدا ____
از دونمونه ا ی که در اقوام خود دیده ام ومیتوانم نام ببرم که هردو شاعر هنرمند ودارای مراتب بالای تحصیلی هستند ویکی کتاب اشعارش نیز در ایران در دسترس عموم قرار دارد بدون بردن نام آنان ( چون می بایست کسب اجازه کرده باشم.*) ودیگری نیز که درخارج از کشورو کشورسوئد زندگی میکند که ازجمله شهرت های او یکی از اشعاریست را که به امریکا فرستاده بود و جایزه ی نخست را دربین همسالان خود گرفت وازاو دعوت بعمل امد که با پرداخت هزینه ی سفر وهتل , خود او حضور بهم رسانده و به امریکارفته واین سروده را با صدای خودبخواند ,که در کمال تاسف مجبور به ارسال نامه ای شد واعلام کرد که معلول جسمی ست وتوانائی خواندن شعر خود را ندارد و درکنار آن در یکی از بخش های خبرنگاری نیز مقاله ای نوشت که منجر به گرفتن جایره ی اول شد واین دخترخانم بیست وسه چهار ساله, بسیار باهوش وبسیار پرتلاش بوده وهست و درحال حاضر برای گرفتن دکترای خویش تقاضا ئی به دانشگاه داده است تادر دنباله فوق لیسانس خود مدرک دکترا را نیز بدست آوردوفردیست بسیار پرتلاش هنرمند ودرعین حال شاعر ونویسنده ای بااحساس که بااینکه در بدو تولد بعلت خفگی مغزی در زمان بدنیا امدن دچار نقص بدنی شد وتعادل جسمی دست وپای خود براحتی برای او مقدور نیست .اما درکاربا کامپیوترونوشتن ونویسندگی وخبرنگاری نیز مقام بالائی را بعنوان بهترین شاگرد وشاگرد نمونه ی آن سال در دبیرستان با ضریب بالای نمرات در روزنانه ی سوئد به معرفی اوپرداختند که روزنامه ی آن نیز هم اکنون بیادگار ایشان درخانه ی من موجود است وباعث سربلندی وافتخارم هم بعنوان یک ایرانی هم بعنوانی کی از خویشاوندان دور واین برای یکایک ما در محدوده خانوادگی او نیز بسی باعث افتخار وشادی بود ومیتوان گفت , از انسانهای برجسته ای ست که خداوند به عالم ما اهدا نموده است ووجود وحضور او میبایست برای یکایک ما الگوی استقامت , تلاش , کوشش باشد . چراکه او در هرزمینه ای که فکرش را بکنید موسیقی , ورزش , دوچرخه سواری , اسب سواری وبسیاری دیگر از ورزشها وفعالیتهای معمولی که شاید بحتی یکی از آنها را انسان سالم در عمر خود امتحان نکند با وسایلی که در این امر برای معلولین تدارک دیده شده است به انجام یکایک آنها پرداخته وهمچنان نیز انسانی پرتلاش است و خود میگوید : من باید آنچه را دوست دارم آنچه را به ان علاقمندم وانچه را که به آن نیاز دارم انجام داده یادبگیرم وبه هدف های خود در زندگی دست یافته وبخود ثابت کنم که معلولیت جسمی من دلیل براین نمیشود که از مغز سالم خود سود نگرفته وکسی نباشم.
* تندرستی پرشگاه ( * روان بیدار *)است برای گشودن دروازه های پیروزی . ارد بزرگ*
در ایران نیز بماننددیگر کشورهای جهان در کنار انسانهای تندرست معلولینی رادارا هستیم که دراین بخش لازم میدانم نکاتی را کهخود اموخته ام برای شما بازگو نمایم. چون متاسفانه با نگاهی که در ایران اخیرا وطی سالهای سفرم درمیان مردم داشته ام متاسفانه دیدگاه بسیاری از انسانها به معلولین بحدی غیر قابل باور است که باعث تاثر میشود وعلت بیش از هرچیز بخاطر آگاه ننبودن از شرایط معلولین در سطح ونوع معلولیت انهاست . وبسیاری نیز همه را به یک چشم نگریسته وحتی حرمت او یا خانواده ی اورا نیز حفظ نمی کنند وگاه با رفتارهای ناشایست وگوشه کنایه ها وحتی نگاههای خود باعث شرم ونارحتی وغم افرادی میشوند که بی هیچ گناهی تنها به مصلحت خداوند اینگونه زاده شده اند وحتی براین یقین هستم که این نیز مصلحتی خداوندیست ومی بایست درست به پیرامون این اشخاص نگاه کرده شخصیت والای آنان را جستجو کنیم ]چراکه بسیارند اندیشمندانی که دچار نقص عضوهائی بوده اند اما ازهمان بخش تندرستی خود که دارا بوده اند به نحو احسن سود برده اند که نمونه ی انان را در بخش های پیشین نیز نام برده ام یک نمونه ی بارز در ایران کنونی ما کسی ست که بعلت نقص عضو وکمبود مالی در شرایط خوبی بسر نمیبرد وجا دارد دولت ایران ومسولان امر به این هنرمند نیز نگاهی انسان دوستانه داشته وصرفنظر از هنر او تلاش اورا در ایران سپاس نهاده باو بیش ازاینها رسیدگی نمایند چراکه درتمامی ملا دنیا بر افراد وانسانهائی چون ایشان ارج نهاده وتمامی امکانات را برای سهولت وراحتی زندگی او فراهم می آورند تا بتواند نقش هنرمندانه وباارزش خود را باتمامی شرایط خوب وبدی که دراست بدرستی بر عهده بگیرد ودیگر درکنار هنر واندیشه وتلاش خود کمبودهای مالی ونداشتن امکانات غم او ومشکل او محسوب نگردد واین شخص « هنرمند و ادیب تبریزی آقای رضا افشارپور» هستند که همسر ایشان طی نامه ای ازمن درخواست نمودند که شرایط ایشان را به مراکز کمک به معلولین درخارج ازکشور اطلاع داده وکمک ویاری بجویم که درمانده ام کشور من انقدر سرمایه وثروت دارد که بزرگ واندیشمند وهنرمندی چون جناب رضا افشار پور را بتواند در زندگی یاری کرده وبه مسائل تورسیدگی نماید که مجبور نباشیم لب به بیگانه برای یاری بگشائیم وباعث شرم کشور خود شویم که هنرمندش در آن در شرایطی قرار بگیرد که ازدیگران مدد بخواهد کهبسی باعث دلشکستگی وشرم درون من ودیگرایرانیان در داخل وخارج می بایستی باشد که هست. واین نیز متن نامه ارسال شده ایشان به من می باشد:استاد ارجمند سرکار خانم فرزانه شیدا سلام بر شمابنده همسر هنرمند وادیب تبریزی آقای رضا افشارپور متخلص به افشار هستم.ایشان با معلولیّت بالای هشتادو پنج در صد در تبریز دست به ابتکاراتی زدند که از عهده ی صدها انسان سالم برنمی آمد. تشکیل اولین ارکستر دختران در ایران. تشکیل اولین ارکستر رسمی عاشیقلار در ایران ( ساری تئل) ، تشکیل تنها ارکستر ناغارا (نقاره) در ایران ، تاسیس کتابخانه ای بنام عارف والای آذربایجانی ملا محمد فضولی ، تشکیل انجمن ادبی فضولی و بزرگترین گروه هنری کشور مرکب از 300 نفر از هنرمندان متعهد کشور و ... از ابتکارات ایشان میباشد که شرح زندگینامه و آثار ایشان در کتابی بنام مکث که شامل زندگی نامه ی حدود 36 نفر از معلولین عادی و جانبازان میباشد ذکر گردیده است
زندگینامه ی 36 نفر در 125 صفحه نوشته شده است که نویسنده کتاب 36 صفحه کامل
را فقط به ایشان اختصاص داده اند. برای آشنائی بیشتر با نامبرده مطالعه ی دو وبلاگ زیر ضروریست
http://saritel.parsiblog.com
http://tabrizfizuli.blogfa.com/
غرض از تحریر این نامه نیاز شدید نامبرده به فیزیوتراپی و سایر امکانات درمانی و عدم امکانات کافی در ایران میباشد که بدینوسیله از حضرتعالی به عنوان انسانی ادیب و درد آشنا استدعا مینمایم با برسی لازم دست مارا در دامان انجمنهای حمایتی از معلولین و هنرمندان کشور نروژ یا سایر کشورهای پیشرفته قرار دهیدبا تقدیم احترام : افشار
ومن نیز این را وظیفه ای میدانم که این نامه را ارج نهاده وآنچه در توانم هست حتی کم برای یاری ایشان بکار گیرم که دردرجه ی اول استدعای من از کشور خودم ایران است .
* تا توانی به جهان همدم محتاجان باش
به دمی, یا دِرمی یا *( قلمی یا قدمی *) *
با کمترین وسیله ی ممکن کار گشای دیگران باش !از کتاب قند ونمک ضرب المثل های تهرانی از اقای جعفر شهری ما از تندرستی سخن میگوئیم وقتی افرادی چون این شخص با تمامیت احساس وقدرت خود تلاش میکنند(باشند ,حضور داشته باشند وکسی باشند)واین میبایست باعث احساس حقارت ما در وجود خود ما گردد که می بینیم با وجود اینکه نه تنها از مزیت سلامتی برخورداریم بلکه همگونه امکانات رفاهی برای تدریس ورزش وحتی تفریح برای ما در پیرامون ما فراهم است حتی همان پارک با وسایل ورزشی ,امابراحتی وبا شتاب ازکنار ان میگذریم وشاید حتی نگاهی نیز به آن نمی کنیم.
* اندوخته ای با ارزشتر از تندرستی ، نمی شناسم . ارد بزرگ*
ضرب المثلی از کتاب قند ونمک میگوید
« تابسسون تندرسسی , زمسسسون زیر کرسی * »جمله نیزبه همین شکل درکتاب نوشته شده است که به زبا ن محاوره ای گفته میشود به معنای : برنامه ی اکثریت مردم آن روزگار که تابستان جهد شان برای کار وزمستان جهت استراحت معلوم شده بود
● در غفلتی زیستن : ●
غافل از موجودیت هستی
,بی خبر ازغنیمت وجود,
در نگاهی همواره
,بی تفاوت ,
تمسخری بر لب ,
درنگاهی خنده آمیز ,
نگریستن به روزگار,
شادی وشور
وخوشی های لحظه را
زندگی نامیدن وُ
در « غفلتی زیستن »
گناهی ست که در
, ندانستن های آدمی
غفلت را به آستانه ی
در نـادانــی
رهنمون میشود !
وچه بسیارند
آنان که
در خود زیستن را...
در طلوع وغروبی
شادمانه ,
لیک بی معنا...
به شب وبه
تاریکی ها
می سپارند ,
اما اگر ...
اگر میدا نست
در راه زندگی
ایسـتادن و
بیـهوده زیسـتن ,
در نگاه خداونـد گـناهی ست
نابخـشودنی...
آیا باز ز رفتن
و جستن خویش باز مانده
وغرقه در روزگار میشد ؟!
براستی اگر
در جشن شادمانه ها ,
زیستن و
جاودانه بودن ِنام خویش را
به تملق این وآن ســپردن ,
و با مرگ فرامـوش شـدن
زندگـیست ,
لعنت بر زندگــی ..
من چنین نمیخـواهـم!
و می بینـم آنان که
خو یش را گم کرده اند...
ودر زیستنی ,
براستی بیهوده وبی ثمر,
جشن شادی گرفته اند ,
بی آنکه بدانند,
مرگ در پی کوچه ای
که شاید
اولین کوچه گذر باشد ,
ایستاده است
واینان اما غفلت را ,
به میهمانی ِ
خانه ی دل برده اند
و( خاطرِ« مرگ را»)
در بیهوده زیستن ...
خندان نموده اند.
آخر چه سود
که مردن اینان نیز,
بمانند عمری , زندگی کردن...
همانقدر بیهوده است
که فرقی نداشت ,
باشند یا نباشند .
دریغ ودرد که اینان,
به خداوند ره نمی یابند
تا در یابند
جستن خویش ,
رسیدن به خداست ,
اینان گوئی عمری ,
در مرداب ثابت بودن ,
بر هستی خنده کردند ,
غافل ازاینکه ,
لبخند تمسخرآلود زندگی ,
برروی اینان
عمیق تراز هر خنده ای ,
هر روز ,عمق تازه ای میگرفت ,
و این از خویش بی نصیب
واز دنیا سهم نبرده ای
که کاخ آرزویش ,
مرمر خانه ای میشد,
که سر برآسمان میکشید,
هروز از خدا دورتر
وبه هیچ خویش نزدیک تر,
واین
نقش‌آرمانهای او بود و بس...
خانه ای بر بلندا !!!
یک عمر حقارت ,
برجی بر تپه ی نادانی ...
غفلتی به بلندای زمین
تا قلب کهکشان ,
وچه شادند اینان !!!
خوش باشید..به خیال شما ,
دنیا , از آن شماست ,
درنگاه خدا از آن کسی که ,
در بیقوله دانائی خویش,
بیش ازتوزندگی کرد ,
بیشتر آموخت ...
کمتر فخر فروخت...و
همیشه صادق بود
و نزدیکتر به عرش خدا,ا
مازندگانی برتو خوش باد...
که عمر بودن تو ,
هر روز در فنا تازه میشود,
در بی خبری تو ....
هر روز ... هر روز ... هر روز .
پنجشنبه 1386/09/20● فرزانه شیدا●
____پایان فرگرد تندرستی به قلم فرزانه شیدا ____
●Farzaneh Sheida -fsheida ●

هیچ نظری موجود نیست: