بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *گردن کشی*

زندگی بسیار مسحور کننده است
فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. دُوما

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه   شیدا"



●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد گردن کشی ●
دراین بخش به فرگرد « گردن کشی» میپردازیم: در اصل واساس وریشه وروان ونهاد بشری بسیاری از خصلتها موجود است که یکی از دیگری میتواند قدرت وضعف بیشتری گرفته وبر خوی واخلاق آدمیان اثر گذار باشد انسانی که در جَوّی از مهربانی وآرامش , زاده وپرورش یافته باشد
معمولا چیزی از « گردن کشی» نمیداند وبا آن آشنا نیست , مگر دردیگران شاهد آن باشد که بعلت درون ارام خود هرگز قادر به پذیرش آن نیز نیست ودرهمه زندگی باهمان طبع ارام ومهربان خود با زندگی ومردم ومشکلات وشادی وغمهای خود روبرومیشود .بسیار پیش میآید که مسیر زندگی انسانی را از آن دریچه نگاهی که داشت به بیرون ومحل بازتری سوق میدهد که این نگرش جدید ممکن است به سود ویا ضرر دائمی آن شخص باشد زمانی که انسانی در محیط آشوب زده وپرهیجان و ناآرامی پرورش بیاید معنای دنیای ارام را نیز نمی اموزد درنتیجه درنگاه چنین شخصی دنیا همیشه در تلاطمی در گذر است که او مجبور است چون بودن در دریای مواّج برای بودن وهستی خود
دست وپا بزند ومقابله ومقاومت کند این است که در برابر مردمان دیگر نیز همیشه همان موج متلاطمی ست که قادر به ارام گرفتن نیست وهربار که هر برخوردی را هرچند ملایم شاهد باشد
باز درکنار تمامی احساسات درونی خود بخاطر اشنائی وتمرین بیشتری که بر روی گردن کشی وهیجانات ناشی برآن دارد به شکلی هجوم کننده و هیجانی وبا جبهه گیری پاسخ خواهد داد
دنیای انسان ارام ومهربان درکنار انسانی با چینین خصلت و خو,معمولا تبدیل به جهنمی میشود
که هرگز درآن چیزی بنام ارامش وزندگی راحت را حس نمیکند وهمواره اگر ایندونفر همخانه ای باشند چون زن وشوهر این زندگی همواره درجَّووفضائی , بسر میبرد که درآن اطفال خانواده نیز قادر بیادگیری ارامش وخوبی نیستند ,چرا که موجهای متلاطم خشم و عصبانیت هاو دشنام ها
وگاه هیجانات غیر ضرروری بی دلیل هرگز حتی به طفل این خانواده نیز چنین اجازه ای را نمیدهد که درخواب نیز بدون صدای آشفته زندگی ِ نابسامان خود وخانواده اش چیز دیگری را احساس ودرک کند درنتیجه بارها در فرگردها نوشته وگفته ام که ما آن چیزی را برداشت میکنیم که خود دانه اولیه ی آنرا کاشته ایم اگر امروزه در میان نسل جوان تعداد افراد متلاطم ناارام سرکش بیقرار غمگین وافسرده بسیار است ,هم می بایست بدرون خانه ی او نگریست هم به محیط اطراف او !جامعه نیز دراینکه شخصی باهمه خوی وخصلت ارام بتدریچ تبدیل به فردی سرکش وناراضی شود بی تاثیر نیست

●* خیام ●

ترکیب پیاله ای که درهم پیوست

بشکستن آن روا نی دارد مست

چندین سرو پای نازنین وُ , بَر ودست

بر مِهر که پیوست, و به کین که شکست

●* خیام ●

وبراستی نیز بسیار در زندگی چه درمحدوده ی خانوادگی چه در اجتماع شاهد آن بوده ایمکه کسی با صفا ومهر دل پیش آمده وبه کین ودشمنی دنیا واطرافیان گوشه عزلت گزیده وخلوت خویش را بهتر از دنیای آشفته ی امروز دیده وپسندید وارام زندگی خود را بر هیاهوی دنیای ناامی وبد بیرون ترجیح داد ویا باخشمی وتنفری از درد سر به گردن کشی نهاده وبه جنگ با هرچه هست ونیست گناهکار وبیگناه پرداختچیزی که مسلم است انسانی که عمری درآرامش محیط خانه خود با

یک «منطق درست» بزرگ شده است به جنگیدن بادیگران نمی پردازد و با دنیای خشم وگردن کشی

بیگانه است و همواره از سوی والدین خود نیز بگونه ای منطقی بااو برخوردشده وخودنیز منطق جاری زندگی را آموخته است ودر جواب سوالات خود بدنبال جوابهای منطقی آن نیز میرود ونیازمند
این نیست که دیگری جوابگوی اندیشه های او باشد که خود بر علم خویش افزوده وبه درستی وخوبی ونیکی وبدی هرچیز بگونه ی خود پی برده وبرای خود باوری را اعتقادی را دنبال میکند
که شخصیت اورا شکل میدهد وهمواره جوابهائی را بگونه ای منطقی نیزبدست اورده واز سوی
اطرافیان وجامعه نیز بعلت همین منطقی که داراست, پذیرفته گردیده ومورد قبول اطرافیان است درنتیجه کمتر با خشونت روبرو میگردد وکمتر تجربه ی این را خواهد داشت که به خشمی غیر معمول دچار شود مگر درحالت شوکی عمیق باشد
●اگر پی به شکوه و گستره خرد خویش ببریم هیچ گاه به گردن کشی روی نمی آوریم . ارد بزرگ ●

وانسانی عاقل ومنطقی ودانا, زمانی که بادنیای بدون منطق بیرون روبرو شود که دنیا فقط بکام عده ای میچرخد که با وبی وجدانی فقط به نفع وسود خویش تفکر میکنند این انسان ارام نیز با آنچه باو از این جامعه میرسد که جز سرخوردگی وافسردگی وناامید نیست ومی بیند که هیچ راهکاری برای
آن نمی یابد هرچقدر منطقی هرچقدر ارام سرانجام طغیان میکند *سرگشی دلایل بسیار ی دارد*وهیچ انسانی بی دلیل سرکش نمی کند* * وبدون هیچ دلیل قانع کننده ای نمی اید دنیا را با سرکشی خود متوجه خود کرده یا بر علیه دیگران شورش وطغیان کند که اگر بی دلیل باشد انسانی نورمال وطبیعی نیست .بی شک در پشت تمامی اخلاقیات ورفتارهای ماریشه هائی موجود است که چون به آن دقت کنیم جوابگوی تمام سوالات ما خواهد بود که چرا کسی چنین سرگشی میکند. ومعمولا نیز در بسیا ر اتفاق می افتد که شخصی با فشارهای وارده بر او اول به عصیان وگردن کشی برخیزد وبتدریج دچار ناراحتی های عمیقی گردد که ازاو انسانی همیشه پرخاشگر بسازد وحتی تا بدین حد در این جو روحی پیش برود که سرانجام تعادل روحی خود را برای همیشه از کف داده وانانی نامتعادل گردد که بناچار می بایست اگر این وضعیت به شکلی جدی بروز کرد اورا به اولین دکتر روانشناس معرفی نموده ودر صدد چاره برآمد
●* گردن کشی آدمیان ، ریشه در ریزی و خردی میدان اندیشه آنان دارد . ارد بزرگ●
اما چگونه میشود که با دیدن بسیاری از ناحقی هادرجهان امروز همچنان تعادل روحی خود را حفظ کرده از کوره بدر نرویم وباز قادر باشیم میان حق وباطلی زندگی کنیم که شاید چندان قدرتی بروی ان نیز نداریم وباید یادآور گردم اگرچه ما برروی عوامل خارجی هرگز نمیتوانیم کنترل مثبت وموثری داشته باشیم اما کنترل روحی ودرون خود را براحتی میتوانیم تحت اختیار داشته وبر اندوه وغم وعصیان وخشم خود نیز فائق آمده بر آن برتری یافته واز سخت ترین شرایط عبور کنیم, نمیدانم تابحال برای شما رخ داده است که بمدتی گاه ماهها قادر به کنترل روح واعصاب خود نبوده
ونتوانید بر خشم خود غلبه کنید؟!
● باز کن پنجره را: ●
باز کن پنجره را..
کـه دلم میخواهد ...
نفسـی تازه کنم از دم باد
یاد آن هستی باد ...
و تنـفس ز بهار...
بدلم شـوق دگر مـی بخـشد....
منو این خانه که
بس دلگیـر اسـت...
در خـفای غـم ایـن پـرده’ غـمناک دریغ...
دل به زنـدان کردیم!...
و بـه تنهائی دل خو کـردیم...
و به شـبناکـی ایـن کنـج اتاق!...
باز کن پنـجره را،
بگشـا پرده ی اندوه مرا...
منو این پنجره باید یکبار...
با هـم از داخل این خـانـه ی غـم..
نگهـی بر دل آزاده کنیـم...
به طبیـعت به جـهان......
به هـمان مردم شـاد...
کـه بسـی خنـداننـد!...
باز کـن پنجـره را...
بگشـا پـرده ی اندوه مرا...
یادکـن از دم و از هستـی باد...
دلم از پرده بسـی دلگیـر است
که مرا از منو از دهـر گـرفـت ....
باز کن پنجـره را...
بگـشا پرده اندوه مرا!!!
●1382 شهریور فرزانه شیدا ●
برای من چنین چیزی پیش آمده است ودرواقع وقتی به زندگی خود نگاه میکنم میبینم بیش از آنکه از چیزی درزندگی خودغمگین شده باشم ,دربسیاری از اوقات و معمولا عصبانی وخشمگین شده ام وباانکه طبعی آرام دارداما خشمم براحتی فروکش نمیکند بخصوص اگر برای آن دلیل موجه ی نیز داشته باشم وتنها تصوروخیال من باعث آن نبوده باشد که حامی اندیشه ام باشد وبر اساس واقعیتی دچاراین خشم وعصبانیت شده باشم.اما تفاوت شایانی ست بین گردن کشی با خشمگین شدن وتفاوت این دودراین است که انسانی که گردن کشی میکند,از خشم نیز ,که نوع دیگری از احساس آدمیست در رنج است واین انواع احساساتی که برانسان مستولی شده یکی بیش از دیگری رخ مینماید باین معنی که معمولا درانتهای راه خود چنانچه به مداوایا پرهیز ازان حالت
●*خیام ●
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
چون هست, به هرچه هست, نقصان وشکست
انگار که هرچه هست درعالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست
●*خیام ●
در رابطه با بی تفاوتی شاید بگوئید: « بی تفاوتی یعنی بی تفاوت وبیخیال همه چیز شدن !»اما چنین نیست حتی انسانی که بسیار بی تفاوت به همه چیز نگاه میکند دردرون خود, درد واندوه , فکر واندیشه ای راداراست که اورا به این " مقطع احساسی"رسانده است که درواقع سعی کند بی تفاوت باشدچراکه احدی نمیتواند بطور کامل انسانی بی تفاوت باشد
●*خیام ●
ای دل چو زمانه می کند غمناکت
ناگه برود زتن روان پاکت
بر سبزه نشین وخوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
●*خیام ●
وعلت این است که انسان سرشارازاحساساتی ست که در ذات ونهاد وبدن طبیعی او همواره وجود دارد وکشتن احساسی , در مقابل احساس دیگر, اگرچه میتوانداحساسی راضعیف کنداماهرگز نمیتواند دروجود زنده "آدمی" برای همیشه گم گشته یا نابود شود وتنها نیاز به تلنگری دارد تا مجدد بروز کرده وشاید حتی بشدت زیادی نیز خود رانشان بدهد,به مانند فغانی ازدردیا گریه ای بلند وهای های گریستنی توام با فریاد ,کهاگر چنین چیزی رخ دهد اگر به اوج نرسیده باشد که باعث خود باختن ودیوانه شدن گردد, آنگاه باعث رهائی روح بشریست ,که شاید روزی متعلق به اسنانی بوده است که تصوراینرانیز نمیکرد که در طول زندگی درچنین مکان آشفته ای خود راببیند یا به انتهارسیده وبه هیچ چیزی دست نیافته باشد که دل وروح اورا شاد نماید یااو راازخودراضی سازد
●*خیام ●
خاکی که به زیر پای هر نادانی ست
کّف صنمی وچهره ی جانانی ست
هرخشت که بر کنگره ی ایوانی ست
انگشت وزیر یا سر سلطانی ست
●*خیام ●
واین گریستن نیز ,نیاز آدمی درزمان اندوه است ومردوزن نیزندارد که,اگر جز این بود خداوند روزن اشک را به هردو نمی بخشید واینرادر فرگرد های پیشین نیز یاداور شدم که ما ظلمی به جنس پسر خوددردنیا کرده ایم که تا زمین میخوردودردش میگیردونیاز دارد به گریه ای خود راآرام کندبلافاصله میگوئیم: خجالت بکش پسر!تو مردی !واو رااز بروز دادن ِاحساس طبیعی خود,منع میکنیم تاجائی که این پسر روزی جوانی شده وحتی پیر میشود ولی آنگاه گله میکنیم که چرامردان وپسران مااینقدر سرد وبی عاطفه اند که چرا هیچگاه در مقابل دردورنج ومشکلات,احساساتی رابروز نمیدهند که ما دختران وزنها نشان میدهیم وعین سنگی خشک تنها به جائی خیره میشوند,درحالی که دراین مواقع باید ازته دل , دل سوزاند که مردی خیره بر جائی درسکوت اندوه خود فرورود بی اینکه حق گریستن رادرجامعه ومیان حتی عزیزان خود داشته باشد!!
●*خیام ●
در دایره ای که آمد ورفتن ماست
اورا نه *بدایت, نه نهایت پیداست )
کس مّی نزند دمی دراین معنی راست
کاین آمدن از کجا ورفتن به کجاست
(*بدایت=*آغاز )
●*خیام ●
اگرچه جنس مرد درکل جنسی مقاوم تر است اما همان گوشت وخون همان احساسات مشابه را داراست که در جنس زن نیز موجوداست ولی ما برحسب عادات دیرینه سنتی به پسران ومردان خود می اموزیم که انسانهای خشنی خودرا نشان دهند حتی بااینکه نیستند وباید تاسف بخوریم اگر چنین انسانهای خشنی , ساخته ی دست خود ما باشند وازپرورش خود ما چنین شده باشند و بعنوان والدین می بایست شرمنده نیز باشیم که چنین انسانهائی را به جامعه ای بخشیدیم که نیاز به خشونت بیشتر ندارد بلکه نیازمند « انسانیت» بیشتر است نیازمند صلحی دائمی نیازمند مهرومحبت وعاطفه ای انسانی!
●*خیام ●
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده ی اسرار فنا خو اهی رفت
می نوش, ندانی از کجا آمده ای
خوش باش , ندانی به کجا خواهی رفت!
●*خیام ●
بهرحال کم کم در جامعه در طی رشد این نیز نوعی عادت میشود که مردوپسر وقتی که لبریز از احساس طغیان ودرد است نیز جرات نکند از ترس فکر ونگاه دیگران درپیش روی کسی خودرا ببازد واشکی بریزدواگر بر اساس روح انسانی تاب نیاورده بناگاه بغض او بترکد همگان اورا بدیده ی تحقیر نگاه میکنند ومیگویند: بتوهم میگویند مرد! تندی زدی زیر گریه که چه شود ! بااین مشکل باین سادگی و بیخودی که اگر بخواهی گریه کنی فردا جلوزن وبچه ات میخواهی با مشکلات زندگی چیکار کنی میخواهی با گریه حلشون کنی پاشو خودتو جمع کن ,مردی گفتن زنی گفتن ! وتحقیر بدنبال تحقیر دربرابر روحی که خود شکسته است ودیگر دراین لحظه نیازی !!!!به سرزنش ندارد واین خطا...خطا ...خطا ست!!این بدترین ظلمیست که مادر وپدری یا حتی همسری میتوانند به فرزند مذکریا مردی روا دارد, که نگذارند او احساس خود را درهر سنی که هست 3ساله 5ساله 20 ساله 30یا حتی 50ساله بواقع اصلافرقی نمیکند چه سنی ! فرقی نمیکند برای!چه! فرقی نمیکند به چه عنوانی !
__●*خیام ● __
عمریست مرا تیره وکاریست نه راست
محنت همه افزودن وراحت همه کاست
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمی باید خواست
●*خیام ●
این گریه این بروز دادن احساسات حق طبیعی او بعنوان یک انسان است وهیچ کجا یدنیادر هیچ کتابی ومذهب وآئین ومرامی نیز نوشته نشده است که "گریه مرد گناه است وخطا ست! "ما چرا اینگونه باید فکر کنیم وریشه از کجاست ؟!از مردمانی بیرون از نسل امروز که هیچیک از قوانین دیروزی آنان امروزه نمیتواند بخواهیم هم نمیتواند کاربردداشته باشد !
●* گردن کشی آدمیان ،ریشه در ریزی و خردی میدان اندیشه آنان دارد . ارد بزرگ ●
براستی چرا به اینگونه افکار پوسیده وغلط چسبیده ایم , آنهم وقتی دردی ازما را دوا نمیکندما باید به نگاه داشتن فرهنگی بپردازیم که در پیشرفت ورشد ما یاور ما باشد نه اینکه عمری در گوشه عزلت جدای همه ی دنیا ما را نگاهداشته ازهمه کس مجزا کند .فرهنگ ما غنی ست اما بیاید بهترین ها را سوا کنیم وآنچه نمی بایست در دوران کنونی مشی عملکرد ما باشد بدور بریزیم وبیش ازاین باآن خود راازدیگران جدا نکرده ودرنگاه دیگران خود را کمتر از آنچه هستیم نشان ندهیم چون در باطن همه ی ما به بعضی نکات غلط در سنت وآئین خود واقفیم که نیازی به حفظ آن نداشته رهائی از ان نجات ماست در جامعه ی کنونی که همه بر علم می افزایند وبردانش وتجربه وماهنوز به پوسیده طنابهای خاندانی چسبیده ایم که خط کش چوب البالوی خیسش آنهمدر« مکتب علم ودانش! » جان فرزند عزیزی را سیاه میکرد ومیگفتیم : چوب معلم نوازش است وسبب آموزش وبرای صلاح خودمان وچه ضرب المثل ها که برای کتک خوردن وکتک زدن در فرهنگ غنی خود کنار نگذاشته ایم مثل:" کتک خورش سفت شده :یاکتک خورش مَلَسه!!! " یعنی از بس کتک خورده دیگه عادت کرده !ودر توضیح کتاب قند وشکر هم مینویسد: کودک را زیاد نبایدزد چراکه عادت میکند وبدتر میشود !!! عجبا اصلا چرا باید کتکی بخورد مگر حیوان است ؟در حالی که آزردن حیوانی خطاست چه برسد عزیزی به هر دلیلی خواه بر حق خواه ناحق وروزی او نیز طغیانی بزرگ وسرکشی دردناکی رابر علیه شما خواهد داشت بر همان دستی که زد * چه به ناحق چه بر حق که هیچ قانونی دردنیا اینرا حق وانصاف نمی شمارد!!!
●فریاد را بخاطر بسپار سکوت شکستنی ست .●
پر میزنم در آسمان اندیشه های عشق
پروازی بر فراز ... هیاهوی شهر
آنگاه که سکوت در گوشه ای آرام
کز کرده بود!!!
وهیاهو غوغا میکرد!
؛فریاد؛ اما بیصدا
نگاه میکرد
در حنجره های بُغض !!!
و صدای بال پروازم ...آه...
در هیاهو ... گم میشد!!!
چون من چون تو چون ما!!!
شاید می بایست بر شانه فریاد بنشینم
وفغانی برآورم ، با رسا ترین صدا
تا بازگویم ترا
فریاد را بخاطر بسپار!!!
سکوت مُردنیست !!!
آنگاه که انسان در ؛هستی ونیستی ؛
می میرد!!!
آندم که ؛ آه ؛... را ه نفس میبندد
وآندم که عشق وانسانیت میمیرد
در دستهای ظلم!!!
فریاد را بخاطر بسپار ...
سکوت مردنی ست!!!
دوشنبه 20 اسفند 1386● شعر از: فرزانه شیدا ●
"دست بلندکردن بر کوچکتر از خود نشانه ضعف کسی ست که چنین میکند "چوب پدر ُگله هرکی نخوره ُخله "!!! ولی آن کس که چوب بدست دارد آیا فردی عاقل ومنطقی ست؟؟؟ یا یک روانی چوب بدست که منطق او چوب اوست؟؟!" که عجبا پدری عاقل ودانا ومردی که باید که پناه کودکی حساب شود وحامی او منطق او چوب اوست و به چوبی درسی میآموزد وچه رایاد میدهد؟ براستی چه می آموزد جز خشونت راه حل مشکلات است خدا داند واینور دنیا چنین چوبی باعث زندانی شدن چنین معلمی ست که منطقش زدن باشد ویاد دادنش تنبیه و آموزشش اینک هرکه خطا کرد گوش نده بدلیل او بزن یعنی زدن جایگزین همه ی منطق ها!!! بواقع ما روزانه روح خود را میزنیم وآزار میدهیم با هزاران اشتباه فکری وفرهنگی خود که دیگردرهیچ کجای دنیا چنین حنائی رنگی نداشته حتیاز یادها رفته است واگر زمانی بعنوان خاطره یاد شود آنرا زمان بربریت ووحشیگری دوران قدیم انسانی میخوانند وزمان بربریت فکری انسانی وما متاسفانه هنوز چوب وشلاق ما منطق حرف ما با فرزند مذکر ومونث ماست که بزرگان میگویند کسی که منطق بدانددست بلند نمیکند ونه حتی صدای خویش را بر دیگری بلکه به منطقی آرام سخن گفته وحرف خویش بدرستی بگوش اومیرساند «اگر میخواهی صدایت را بشنوند فریاد بزن,اگر میخواهی حرفت را گوش کرده و بشنوند آرام و شمرده وبا متانت سخن بگو تا شنیده شوی*» مااز گردن کشی حرف میزنیم وقتی هرچه در بالا نوشته شد خود بهترین نمونه ای بود برای اینکه بداینم چرا یکی از مابه گردنکشی درومیاوردکه حتی این نیز نوعی دفاع از خوداست وباز این ما هستیم که چنین چیز ی را باو آموخته ایم

آنچه را که بر خود نمی پسندی بردیگران مپسند (علی ع*) " معنای عمیق شکستن "داشته باشد !!!عجب!..ما براستی چه نوع آدمی هستیم که چنین آموزشی را به فرزندان وعزیزان خود منتقل میکنیم؟؟؟؟؟؟ ●
وای برما, براین اندیشه و بر این منطق از پایه غلط !!!که در اینور آبها اگر این را برای کسی تعریف کنم برحال منو واندیشه ی منو وفرزند من نیز تاسف خواهد خورد !درواقع ما بااینکار چنین پیامی را به فرزند خود میرسانیم که تو پسرم وقتی حق داری گریه کنی که دیگه خرد خاکشیر شدی وگرنه عیبه یوقت گریه نکنیا! اونوقت میگن که عین زنا میمونه!!! واگر دقت کرده باشید کسی که بیشتر به عصیان میرسد کسی که بناگاه سرکشی میکند بیشتر از جنس مذکر است تا جنس مونث
● * چه بسیار گردن کشانی که به آنی دچار زبونی شدند . ارد بزرگ ●
این دست اورد زحمات ماست که خواستیم ازاو مردی بسازیم و یا زنی که فردااو نیز سازنده ومسئول نسل آینده ی ایران وایرانی ست ونماینده ی کشور ما در کل جهان و همه ی این سنت ها آئین ها ضرب المثل ها براستی باید در صندوق فراموشی وتنها بعنوان خاطره ای از گذشتگان برای ما باقی بماند نه اینکه با فخراز فرهنگ غنی خود نام ببریم .اما زمانی که بیگانه ای کتاب فرهنگ ضر بالمثلهای ایران وایرانی را میگشاید دریابد بسیاری ازآنچه در کل دنیاامروزه محکوم شده وپدر ومادری یا شوهر وهمسری وهرآنکه بعنوان صدر نشین ,جامعه بر سر خانه خانواده وکشور ماست افرادی شناخته شوند که زبان منطق انان زور وکتک و تنبیه است . با چنین دلایلی که درکتب ایران وایرانی مستنداست چرا تعجب میکنیم که مارا مردمی از دنیای بربریت تصور کنند یاوحشیانی که هنوز فرهنگ اجتماعی شان کامل نشده وهمچنان چوب وشلاق بر سر فرزند وهمسر وعزیز خود نگه داشته اند تا حکم ودستورخودرا به ثمر برسانندواین بسی نیز جای تاسف دارد .واین نیز هیچ تعجب آور نیست که در کل مملکت سیار گردن کشانی داشته باشیم کهبه آموخته ی خود ما عمل میکنند در جای آنکه بر دانشی آموزنده وهمه گیر ویاری رساننده ای بپردازیم که در تمامی دنیا قابل قبول است خود را مسلمان میشماریم درحالی که ظلم رفتاری ما در خانه این محیط کوچک بر همسر وفرزند ما جهانی را بصدا درمیآورد فشارها برای ازدواجهای ناخواسته مخالفت ها با عشق وازدواج جوانی عاشق به زور شوهر دادن ها وحق کشی هائی باسم بزرگتر وبی هیچ منطقی زورگوئی هائی که حتی پایه واساس انسانی یا درستی ندارند ما ازچه در تعجبیم که درتمامی ممالک جهان خانه مادر پدر وهمسر یعنی حامی نه اجباردهنده ی زندگی, نه دستور دهنده ی اخلاقیاتی که اگر خود صاحبش بودوخود آنرا دارا بود وخود منطق میشناخت " انسانیت " میدانست یا خوب وبد سرش میشد با زبان خشم وفریاد وشلاق وکتک به بازگوئی آن نمی نشست !!! نیز سرایت کرده است! وخوب نگاه کنیم این نیز خوداز جهل است وخود نوعی سرکشی گردن کشی باطل کردن حق ونا مردی ونادرستی ونابرابری وحال چنان بزرگ این کار کرد وزحمت خود را بزرگ میکند که انگار درتمام دنیا فقط اوست خرج زندگی میدهد وبار زندگی بردوش میکشد که وظیفه پدری وهمسری اوست نه لطف او زمانی که همسر وفززند به گوشه ایپناه میبرند تا ازخشم وخستگی او درامان باشد وفشار کاری خود را خستگی خود رااگر بتواند همه بغض های خود را بر سر آنان خالی میکند .بسیار شنیده اید که درخارج از کشور اکثر خانواده ها به طلاق میرسند وحمل بر گردن کشی زنمیشود که اواز محیط باز سواستفاده میکند
●واما آنچه که باعث خشم دائمی من بوده وهست اتفاقاتی ست که در اینسوی آبها برای ایرانیان می افتد انهم وقتی که حقیقت برعکس آنچه هست به گوش شما میرسد!●
بگذارید من نیز دلیل ودلایل بسیار آنرا بعنوان نام همین فرگرد اشکار کنم که بسیاردیده ام خانواده های متلاشی شده از ظلم مرد که همسر را غریب دیده وحق وحقوق اورادرخفا باطل میکنند یا نمیگذارند به خارج ار خانه رفته کار ودرسی رادنبال کنندواز زندگی وحق وحقوق خود سر دربیاورند واورا در فشارهای مالی نگه میدارند بااینکه انقدر بر سر مسائل احمقانه وپیش وپاافتاده از ترس بودن درخارج وبی بندوباری سر به سر زن وفرزند خود میگذارند تا یا انها به جان آمده میروند یا دولت پادرمیانی میکند ونجاتشان میدهد وبعد عمین اقایان برای مردم خود تعریف میکنند که تا پاش رسید خارج دم دراورد خراب شد بد شد چرا چون حقوق خود را فهمید چون دانست ویاد گرفت که مردوزن یعنی شریک نه خود چوبی بالای سر زن شدن وتحقیر انسانیت وشخصیت وحق انسانی او,آنهم کمترین حق انسانی که خورد وخوراک وداشتن پوشاک است وراحتی در منزلی که خانه ی او نیز هست من طی اینهمه سال زندگی درنروژ ودر خارج درتمام کشورهای دنیا که اقوامی نیز دارم وبه دیدارشان نیز میروم ندیده ام زنی ایرانی خراب شده باشد یا خود را گم کرده باشد یا بد لباس پوشیده درخیابان جلف بازی دربیاورد جز یکی دومورد انهم درسالهای اولیه آمدنم که خانواده ای دختران 13 و14 ساله خود را که بیکباره به احتماعی باز آورده بود به راحتی از کف داده ازخانواده جدا شدند وبا خانواده ای نروژی زندگی کردندتا بتوانند ازآزادی زندگی نروژی برخوردار باشند اما تا دلتان بخواهد کشت وکشتار مردان ایرانی را دیده ام که زن وفرزند خود را کشته اند یاانقدر به آزار انها پرداخته اند که دولت آنها را زندانی کرده ویا خانواده ای برای اینکه از آزار او درامان باشد به زندگی درخفا به کمک دولت درمکانیدیگر با نامی دیگر پرداخت .اما درزمان حرف که میرسد همین اقایان چون نمیتوانند عنوان کنند چه کردیم که این شد ؟اینگونه ابراز میکنند که آزادی زیادی برایشان مضرر بود چون دیگر زور او نمیرسید با چوب بالای سرشان باشد ویادشان بیاندازد که من دارم نان شما را میدهم !واین فرهنگ غلط ماست که مرد درخانه ایرانی یعنی خود خودخدا نه شریک نه همراه نه یاور نه حامی!!اگر خدا میشناخت خدائی نمیکرد درقالب همسری وپدری! هستند زنانی که خود را می بازند چون به جامعه ای باز میرسند اما این ختم به زن نمیشود که هستند مردانی که با رسیدن به این محیط که نمیوانند چون ایران ظلم خودرا برخانه وخانواده وفرزند روا دارندچنان عذابی بر خانواده میشوند واین میان نقش شما بعنوان همسر ویا در رابطه با فرزند بعنوان والدین چیست این که فقط دستور دهنده باشی و" بکن نکن ها" گوینده ی زندگی او باشد وبگوید چگونه بشین یا پاشو خودت را درست اینجوری درست کن اونجوری راه نرو یا زیر ابرویت را بردار ویا نه اصلا بزار سبیل هم در بیاوری تا یوقت دیگران نگاهت نکنند , ومعلوم نیست اینهمه بغض از چیست؟ ریشه این رفتارها کجاست واصلا چرا باید کسی بخود اجازه بدهد به همسر خود که بی شک اونیز انسان بالغی ست که ازدواج کرده یاد بدهد یابگوید چگونه انسانی باش کهمن خوشم بیاد وچرا کسی میبایست بخاطر دیگری تغییر کند وازکجا معلوم کدامین بهتر از دیگریست؟؟واین میان محیط گرم خانواده دیگر چه معنائی دارد اصلا دیگر چه معنائی دارد؟؟؟ وره به کجا میبرد وهدف نهائی چنین باهم بودنی بی هیچ تفاهم فکری وعملی وگفتاری چیست؟
●* گردن کشان خیلی زود برده آدمهای بد کردار می گردند . ارد بزرگ ●
که سرانجام زن وفرزند هم نخواهد دولت پا به میان نهاده اجازه نمیدهد حق کسی بعنوان اینکه زیر دست دیگریست پایمال شود در جائی که به نفع اقایان است بسیار متعصبند وبسیار اهل خانه وخانواده ومرام وسنت وایرانی بودنشان زمین وآسمان رابرداشته بار خرج کشیدت که میشدو خارجی میشوند که اینجا دیگر ایران نسیت که من خرج تورا بدهم زن جان !برو خودت کار کن اینجا هرکی باید خرج خودش را بدهد وزندگی نمیچرخد من تنهائی کار کنم ویکنفره جان بکنم!!! جمعش کن جانم!! یا مردی یا نیستی اگر هستی نشان بده وبر پای آنچه وظیفه ی توست نه لطف تو بایست وبیشتر خود را درنگاه زن وفرزند ودنیائی خوار مکن. !که احدی نیازی به چون توئی ندارد که محتاج چون توئی شود امروزه نه فردا پاسخ آنراهماز زندگی وخداوندخویش خواهی گرفت هم از زن وهمسر وفرزند وتواگر یکی ازاین گونه انسانها هستی :
____ لطفا بخود بیا!!!! ____
● خیام ●
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی وبتی وبربطی بر لب کشت
این هرسه مرا نقد وتورا نسیه بهشت
___ خیام ___
ومیگوید پول میخواهی لباس میخواهی خودت برو کار کن خودت خرجت را بکش ومانده ام چطور اینجور موقعها مرد نیستید وبه تریج قبای مردانگی شما برنمیخورد چراکه صرف ندارد!!!؟؟ومانده ام آنوقت ادم به سرخر واقا بالاسری درزندگی خود که فقط بکن و نکن بگوید چه احتیاجی دارد خوب مگر عقل آ دمی کم شده که کسی را بالای سرخود نگاه دارد؟آنوقت دراینوسط تو چکاره ای ؟ پرکننده ی مبل خانه واتاق خواب وهال خانه با یک قیافه ی درهم وحتی خشم آلود وطلبکار انگار که ارث پدری از همسر وفرزند طلب دارد؟ تا که یاد اوری کند به همه ی اهل خانه که :من منم یادتان نرود یوقت من کی هستم ؟؟؟ یا مانده ای که من از دزد نترسم وهمسایه به من فقط نگوید بالای چشم تو ابرو! ؟زنی وفرزندی که بتواند وبخواهد خرج خودرا دربیاورد وبی نیاز از شوهر باشد وپدر ترا میخواهد چه کند اگر از عاطفه وانسانتیت نیز بوئی نبرده باشی؟! وهرجا بنفع توست رنگ عوض میکنی یکجا متعصب ایرانی ومسلمانی جای دیگر خارجی مقیم اروپا که باید اگرهیچ چیز خوب انها را یاد نگرفته ای این یکی را از قانون انان حفط کرده ای وفقط همین را ازانهمه محسنات بیاموزی که زن باید خرج خودش را بدهد بچه باید سر 18 سالگی خانه ی مرا ترک کند ! وبفکر زندگی خودش باشد واگر که به یک اروپائی هم بگوئی :اقا خانم جریان اینست سری به تاسف تکان میدهد ،که ما فرزند بیکار را بیرون نمیکنیم ما همسری را که دوست ندارد یا بهر دلیلی نمیتواند کار کند خوار نمیکنیم و کسی که چنین باشد خرد وعقل درست وحساب که ندارد هیچ بسیار عقب مانده است وچشم دلش دراجتماع کنونی نیز کور است ودر نادانی غرفه ود ر میان اجتماع چنین آدمی محکوم وخوارکه انیان عاقل در برابر هیچکس گردن کشی نمیکند نه غریبه ای نه بیگانه ونه حتی وحتی بر بدتر از آن بر خانه وخانواده ی خود که جزئی ازاو واز زندگی وگذشته وآینده وخاطره و تمامی هستی او در عمر او محسوب میشوند کنی خود را دقبال دیگران دریابیم وتوجه کنیم چگونه با دیگران رفتار میکنیم وبا رفتار خود چه را به دیگری ازخود نشان میدهیم چه را می آموزیم ودر دنیای امروز درکجای مقام شخصیت وانسانیت ایستاده ایم چه در قبال خود چه در قبال خانواده وجامعه وکشور خود وایا براستی لیاقت این را داریم که در عصر امروز خود را درمیان آدمیان جزئی مفید بدانیم وانسانی اثر گذار در جنبه های مثبت زندگی کمی با خود بیاندیشیم چه هستم که هستیم چه کرده ایم چه ثمره ای گرفته ایم وبه کجا راهی هستیم وچه میخواهیم و راه نامردمی رفتن راهی دگررو بسوی عدم ِوجود انسانی و به پستی رسیدن بیراهه ای که گاه بازگشت از آن بطول ودرازای عمر ما قد نداده باعث پشیمانی ما خواهد شد عرض زندگی خود را وسعت ببخش وقلبت را. هر کسی نیز میتواند راه دیوانگی وگردن کشی را پیش گرفته خود را به بهانه ی آن از تمامی مسئولیتهای انسانی خود عاری کند انسان وارسته ودانا وعاقل با نام باابهت انسانی چنین نیست واگرچه دنیا دنیای دیوانه ایست ما نباید خود را بر در بیراهه به پستی دنیا پشت کنیم و شرمنده خود وخدا شویم همرنگ جماعت شدن حرفیست وراه نامردمی رفتن راهی دگررو بسوی عدم وجود انسانی و به پستی رسیدن بیراهه ای که گاه بازگشت از آن بطول ودرازای عمر ما قد نداده باعث پشیمانی ما خواهد شد عرض زندگی خود را وسعت ببخش وقلبت را.
● دیوانه ●
از آن اول نفس دیوانه بودم
وتا اخر نفس دیوانه هستم
ندارم شرمی از دیوانگی ها
چو بین عالمی دیوانه رستم
زمانی عاقل وفرزانه بودم
ولی درعاقلی خود را شکستم
کنون دیگر شدم رنگ جماعت
به مجنونی به هر محفل نشستم
●ف.شیدا / فرزانه شیدا ●
کمی تنها کمی باید برهمه ی اینها بعنوان وظیفه ی خود در قبال خود ودیگران با این سوالات اندیشه کرد ومی بایست پاسخی موجه بر خود داشت تا احساس کرد سربلند خود ودنیای خود وخداوند خویش است با چاره جوری برآن نپردازیم واحساس خود را هرچه که هست بحال خود واگذاریم انگاه نتیجه ی آن این خواهد شد که از یک احساس به تمامی احساسات تغییر شکل داده و« شامل تمامی احساسات »میشود ! , بدین معنی که شما ممکن است با یک خشم ساده از کوره بدر بروید اما این خشم بمدت طولانی ادامه پیدا کند کم کم ازاین خشم دردرون شما به افسرده گی کشیده میشوید چندی بعد خنده را بکل از لبان شما دور مینماید با گذر زمان حالتی پرخاشگرانه پیدا میکنید وبه مرور دیگر همیشه خود را غمگین احساس میکنید بتدریج بااین احساس مواجه میشوید که همه چیز در دواردور وپیرامون شما باعث عذاب شماست و چندی نمی پاید که شما می بینید دیگر حوصله غریبه واشنا را ندارید وبا گذر مدتی نیز از مردم دوری جسته , خلوتی گرفته ودیگر هیچ اشتیاقی به بودن با دنیا ومردم نشان نمیدهید واگر لازمه زندگی شما باشد که حتما روزانه بادیگران روبرو شوید به. پرخاشگری رو آورده و د یگر نه احترام دیگران برای شما مهم است نه تربیت وادب خود نه حتی شخصیت خود شما .من درتمامی فرگردهایم بطور مداوم بر آن ,تکیه کرده آنرا یادآو رمیشوم ,چراکه شخصیت انسانی نماد انسان بودن ماست وبسیار والا ومهم در زندگی هر فردیست واز شخصیت انسانی ماست که انسانی به اوج میرسد یا در رفاه وخوشبختی زندگی میکند یااینکه همواره در ظلمت وسیاهی زندگی دست وپا میزند انسانی که جوینده ی شخصیت خویش باشد ,راه زندگی خویش را نیز پیدا خواهد کرد ومسیر رفتن وهدف خود را نیز خواهد یافت
●*خیام ●
___________
●گردن فرازان به خرد روی آوردند و گردن کشان به نابخردی . اردبزرگ ●
ــ پایان فرگرد گردن کشی ـــ
●به قلم فرزانه شیدا●

هیچ نظری موجود نیست: