بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *هیچ*
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد هیچ ●
_______ «حافظ» _______
ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد
دل رمیدهی ماراانیس ومونس شد
نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرّس شد
ببیوی اودل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین وچشم نرگس شد
بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن , که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست وجام اسکندر
بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی جیار منش مهندس شد
لب از ترشح مّی پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه مُوّسس شد
کرشمه ی تو شرابی بعاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بی حس شد
چوزر عزیز وجودست نظم , من, آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که «حافظ» از این راه رفت ومفلس شد.
______*«حافظ» _______
دراندیشه ها ی, آدمی همواره, میان همه چیز وهیچ /هستی ونیستی /بودن یانبودن.. وبسیاری از چیزها که یکدیگر را نفی میکنند , دمی در سرگردانی اندیشه های خود درجستجوی جوابهای فلسفی ومنطقی وعقلانی وقابل قبولی میگرددکه توسط آن قادرباشددر شخصیت خودباورهاواندیشه های ثابتی راجای داده,براساس آن,زندگی کندواگرچه همواره نوع عقایدبا عقیدهای بهتر ومنطقی تر میتواند دتغیییر شکل داده,به شکل دیگری برای مامعناپیدا کنداماهرآنچه وهرچیزی که درزندگی ما,معنائی رابخود گرفته است باکلمه,و واژه ی« هیچ»دربسیاری مواقع به نیستی وانهدام ودور ریخته شدن,میرسد,اگرچه,اگرانسان مثبت نگری باشیم,که حتی باکلمه ی"هیچ" هم میتوانیم جملاتی پند آموز وعمیق وزیبابسازریم که یا گویای مهرومحبتی باشدوکلام دل انگیزی یا منطقی راجلادهدکه توسط آن به"انسان" پندواندرزی"وحتی "امیدی"ر بدهد برای مثال مامیتوانیم بنویسیم :(«هیچ چیز ماندنی نیست »)دررابطه بااین جمله نیز میتوانیم برداشتهای متفاوتی داشته باشیم,ازجمله,اینکه فانی بودن دنیای انسانی رابپذیریم واینکه انسان تاابد با جسم خوددراین دنیاباقی نمی ماند.اماهمین جمله درباب دنیادیگر معنا ندارد دنیاهمیشه هست وبااینکه,دراین دنیانیز بسیاری چیزهااز بین میروند,یادوباره باز سازی میشوند ی,دوباره, رشدمیکنند,ام درباب دنیامیتوان گفت:دردنیاهیچ چیز ماندنی نیست اما رشد ودوباره زندگی کردن بر همه چیز جز انسان وحیوانات وپرندگان وحشرات ودیگر نمونه هائی چون این,همچنان,دایره ی دوّار سرنوشت,وچرخه ی طبیعی خودراطی میکند وبه همین شکل گذری ست برعمر ما وروزتولدی دیگرودیگر,مرگ احساسها و محبتها وعشق ها,دنیائی,در گذر مداوم استواربرچرخه ی طبیعت زندگی ...
____ خاموشی شمع _____
یه سکوت و یه صدا
یه عبور ناگزیر لحظه ها
توی تقویم جدید
خط کشیدن روی اون شماره ها
توی خلوت و سکوت
گذری از همه خاطره ها
و تو قانون زمین
گذر سالی و عمری بیصدا
فوتی کوتاه وبلــند,
واسه خاموشی شمعی روی کیک
و دلی غرق سوال
«فوت خاموشی یک شمع
« چرا ؟!
دل که میسوزد و میسوزد باز
همچو شمعی به نهانخانه عشق
دیده همواره به شب
در پی نور
زندگی در پی خورشید
به فردا, دلشاد
شاید این عشق
دگر رفته ز یاد
شاید این عشق
دگر رفته زیاد!!!
کاش اما دل ما
روشن از« شمع »محبت باشد
فوت خاموشی یک شمع
چرا ؟... آه
خاموشی یک عشق چرا ؟!
____ فرزانه شیدا ______
اماهیچ بودن وهیچ شدن,هیچ ماندن وبر هیچ پایه ای نهادن چیزیست که,میتوان گفت تنهاازانسانی ساخته است که خودر نیز"هیچ "میداندوبس.در نتیجه,درحال اونیز فرقی نمیکند دنیا باشد یانباشد,تغییر کند یا ثابت باشد, رشد کند یادر نیمه راهِ,رشدبرای همیشه متوقف شود وبدون شک انسانی که,دنیای او,باچنین افکاری آلوده به ناامیدی وبی تفاوتی شده باشد در نهادودرون خود نیز بسوی هیچ راهی میگردد وبه هیچ نیز میرسد چراکه در گامهای خود هیچگاه نخواسته است چیزی جز آنچه باور دارد را تجربه کند دنیای چنین فرد ی دنیائی مملو از سیاهی هاست ونهادوسرشت چنین آدمی,هرگزدردیگری کششی رابرای شناخت وآشنائی بااوایجاد نمیکند .درواقع,اینکه,میگویند: یک غمکین جمعی راغمگین میکند, حقیقتی راستین است که هرچقدرهم,دراین جمع نفردوم خندان ومثبتی باشدکه تلاش کند,این حضورمایوس وغمگین وکسل کننده رادراحساس جمعی حاضرین,محوکند,اماهمانگونه,که "خنده, مُسری است وبر سرایت داشتن خنده,اعتقاد ویقین,حاصل گشته,است","غمگین بودن,نیزحالت سرایتی خودراداراستشماهرچقدرهم انسان مثبتی باشی وقتی که ببینی,هرچه میکنی,هرچه میگوئی,درحال چنین فردی,موثر نیست,اگر خود برای خودغمگین نشوی برای,اوحتماخواهی شدواحساس تاسفی که,در دل, برای او,خواهی داشت نیز خود نمونه وشکلی دیگرازغم است که,اوبتو منتقل میکندومعمولا افرادی که,بسیارخودرا غمگین نشان میدهندومدام آیه ی یاس هستندومدام اززندگی درحال,شکایت هستند, معمولاانسانهائی,هستند که,چون خودایشان, "رضایتی"از زندگی ندارند شاید حتی بی آنکه بدانند,توانِ دیدن خنده ی دیگران,رانیز ندارند.ازاینرودرجمعی نیزاگر حاضرشوند,ازآنجا, خودرا شادنمی بینندواز انجاکه نمیتوانند,همپای دیگران شادی کنند,گاه,ناخودآگاه,وگاهی نیز باآگاهی کامل جمع,راباسخن هاوافکاریاس آلوده, وغم آورِخود,بسوئی سوق میدهند,که فضا,ممّلو از"جوّی تاثرانگیزوغمناک" شده,ودیگران حتی,اگر مایل نباشند,شنونده چنین گفتگو هائی درجمعی باشندوترجیح بدهند,شبی بهترراداشته باشند,به احترام,او,وسکوت وگوش کردن دیگران به این شخص,ساکت میمانندوشخص به نتیجه ی مثبت خودکه"جلب توجه"کل حاضرین,به خود وغمهای خوداست میرسد.اماچنین فردی هم به شکلی نیازمنداین است,که, مورد توجه بیشتری قرار گیرندواین عمل او,نوعی نشان دهنده ی"نیاز" اوست وبه اینکه به,او گوش دهند وشنیده شود!واورا درک کنندویابااوهم,احساس شوندوهم ازسوئی, انسانی باروحی بیماراست که می بایست بجای تنهاوتنها شنیدن, هزارباره ی, اواز گله هاوشکایتهای مداوم اورابه متخصصی بسپاریم که میداندازکدامین راه,وارد شودکه بااو به,نتیجه برسد.چون منوشماهرراه حل ودلداری,وهرچه راهم که بااو بگوئیم, برای اوهرنوع,وهرشکلی,از چاره راهها, را,هم, برشمریم,بدون تردید بی نتیجه خواهد بود,چراکه بنوعی او باین کارعادت کرده است, که مدام ناله ی غم سرداده ومدام برای دیگران مرثیه ی"من بدبختم" ودرناچاری مانده ام"را سردهد,چیزی که وقتی به تکراردرزندگی دیگران,اینگونه مرثیه خوانی ها,ادامه وادامه پیداکند,ودرتکرارمداوم باشد بی شک تولید روحی ضعیف ودلی ناامیدوافسرده,بر فردثالث وافراددیگر نیزخواهد داشت.وچنین فردی,رانیز شایدیک یادوباردیگرحتی, مردم ودوستان دیگری,به دوره های دسته جمعی خود,دعوت کنند, اما باگذرچندزمانی وقتی اینگونه ناله کردنهاواشک درآوردن های جمعی,ادامه پیدا کند دیگرهرگز کس دیگر,حاضر نیست که,در گردهمآئی های خود بادیگران که میتواندروز وشب وساعاتی شاد وخوب رابه همراه,داشته باشد,با چنین فردی, آن ساعات,راشریک شده,وبه مروراز دعوت او به مجالس ازسوی همه,دست کشیده میشودو کسی دیگراورا به جمع خود دعوت نمیکند چراکه هدف گردهمائی که داشتن ساعاتی در آرامش ودوستیها وتنوع دیگری در زندگیست, باحضوراو به سوئی کشیده میشودکه,از شادی وداشتن ساعاتی خودب همگان را محروم میکندوحتی گاه,اگردیگران بدانند درمجلس فلانی,این شخص نیز,حضورداردوقرار است بازمرثیه خوانی,اوراشاهدباشندوشبی تنها به دلداری این یکنفر بگذرانند,بدون اینکه حتی در هرباری که بحث را عوض هم میکنند به نتیجه نمیرسندوبازآن شخص,از شکل وموضوع, سخنها, مسئله رابه,دردوغم ومشکل خود,باز میگرداندو حتی مهلت نمیدهد,که تادیگرانی هم کمی,ازخودبگویند, آنگاه دیگر,اورابطورکامل از محدوده ی رفت وآمدوخانه,ومهمانی های خودوحتی دیگران,حذف میکنندوا باز به همان دنیائی بازخواهدگشت که مدام,از آن صحبت میکند:غم و تنهائی,درک نشدن وبدبختی,واینکه یادتان نرود "من بدبختم" یا پیشتر چه ها که ندیدم,ودردنیاهمه ی غمِ عالم فقط مال من,است وبااین مرثیه ها وناله ها,وهرکه, هرچقدرهم, تاب وتوان, بیاورد, سرانجام سعی میکند, ازیک فرسخی خانه ی این شخص هم,ردنشودوحتی به جائی هم نرود,که بازشاهد حضور او,واینگونه مراسم غم آلوده ی اووناله زدنهای دائمی,او باشدوقصه ی صدباره ی, اینرابشنودکه دنیا جای بدی ست وآدمهاازدنیا نیزبدترنداودر زندگی بسیار بدآورده است ومیتوانست چنین وچنان باشد,اما دنیابااو نبوده,ونیست وهمه چیز بر علیه او وضداوست وخبر نداری, که فلانی بامن چنین کرد ودیگری مرادرک نکردوآن یکی بمن پشت پا,زدو بی خبری که پارسالهامن به بستر بیماری افتادم وقتی که, فلان مورددر زندگی من پیش آمدوهیچکس هم بیادمن نبودتا سری بمن بزند و...خدایا تحمل عطا فرما!!!...با چنین شکلی,از شکایات وناله ی فردهرچقدرهم,اوانسانی مهربان وزحمت کش درزندگی خو باشداما باز,باید مطمئن بودکه,هرگاه,در انسانی تااین حدامواجی منفی قوی وماناوتکراریست ,حال درهرزمینه ای واگردرکل هرچیزی,درانسانی تا بدین حدعمیق یا بیش از حد مجاز باشدکه دنیای اوواطرافیان,اورا تحت تاثیرخودقراردهد,آنگاه, چنین فردی نیاز مُبّرم به روانشناس داردتا دکتر وانشناسی بتواندازراه درست,دیدگاه های,این شخص راتغییرداده وبه بازسازی,روحی وروانی وتفکری,او بپردازد.این مشخص است که وجود چنین فردی, نه تنهاصدمه ای برخوداوخواهد بودبلکه صدماتی نیز به,اطرافیان وجامعه ی او, نیز واردخواهد ساخت چراکه انسان عادی ومعمولی قادر نیست درزمانی بیش ازحد معمولی وقانونی بدن خوددر شرایط اندوه وغنم سرکند بی آنگکه خودغمگین واندوه زده وافسرده گردد به محدوده ی زندانها اگر نگاه کنید تعدادافرادی که افسرده اند بسیاربیشترازدیگر مکان هاست چراکه, زندانیها درمحدوده ی بسته ی زندان جزدیدن یکدیگرراه دیگری به بیرون وفضای بازتر باادمیان بیشتر یاحتی تفکرز های بهتر ندارندولی هم اوکه قراراست صباحی رادر زندان بماند باانکه یک تا چندسال در زندان بوده ویاباید بمانددر مجاورت کسی که برای تمام عمر قرار است درانجا باشد یااصلا محکوم به مرگ است, فضا, فضای غم است ,وبین این احساسات درافراد مختلف ,درشرایط مختلف یک چیز مشترک است,این افراد هم برای خودوهم برای,دیگری ,هماز زندانی وبسته بودن خوددر محیطی محدود هم,از غم اینکه فضای شادی, درمحدوده ی او پیدانمیشد «دچارافسردگی های مزمن روحی » میشوندوبسیارند کسانی, درشرایط این افراد که پس از آزادی از زندان یا اسارتهایجنگی وغیره,باز نیز قادر نیستند به حال اولیه بازگردندوهمیشه غمگینند, فرد آزادی هم که, خود رادرقفس و زندان اندیشه ی خودباغمهاومشکلات به حبس روحی فرستاده است شرایط آنقدر هاهم متفاوت بازندگی درزندان واقعی نیست, چراکه,روحی که, اسارت وغم را با خوددارد وآزادی زندگی خود را به اسیری روحی خو راباغم معاوضعه کرده است, باآنکه در زندانی واقعی اسیر است تفاوتی ندارد و درواقع هردو دراسارت روحی خودفرو رفته اند وشما هم اگرمیخواهید کسی یا کسانی ر چنان وابسته بخود کنید که تاآخر عمر باور کنند که,اگر تو نباشی, او میمیرد, کافیست که,دنیای, پیرامون اورا محدود به خانه ی خود وفضائی کنید که در آن فقط توهستی وافکار توواجازه دیدن وشنیدن اخبار یا حتی فیلمی درتلوزیون راباو نداده وحتی موقعیت اینکه او,از محدوده ی حیاط خانه, انطرف تر برودرا ،ازاوبگیریم واز رفت وامد به فضاهای دیگراورامنع کنیم,ودَردنیای خارج رانیز براو ببندیم و آنگاه مدام و هرروز وهرروزه, غمگین ترین ترانه های زندگی را, از سی دی خانه برای,او پخش کنیم.وهربار او نیازمند چیزیست برای بدست آورد ن آن,اورادرانتظار بگذاریم ومدام بهانه بیاوریم که دربدر دنبال خریداین چیزی که او لازم داردو میخواهد هستیم ,ومنت بگذاریم که,انگار باید بیشتر بگردیم تا معادل همان راباقیمت خوب برایش تهیه کنیم که هم اووهم خانواده او ضرر مالی نکندو بااین شکل بحدی اورامنتظر بگذاریم بکه وقتی آنرا به کف آورد, حتی ذوق کرده وممنون نیزبشود که شما لطف کرده ایدواینرا برای اوتهیه کرده اید ,بی انکه بداندهمه جا آنچه,اونیز داشته فراهم بوده است ولی شمابرای اوتهیه نکردید,تا قدر شمارابداند وتصور کند اگر تلاش وزحمت وتوجه شما باو نبود آن را نمیتوانست تهیه کند وهرچه هست وهرچیزی که بوده را,حال شوکولاتی ست یاسیگاری یاموا غذائی ...هرچه که هست بی شما ممکن نبود بتواند پیدا کند.اینکار راباکودکی میشود کر بدون اینکه هرگز دریابد که بیرون ازخانه آدمیان دیگری نیز بجزاودر موقعیتهائی صدچندان بهترازاو زندگی میکنند وچنین فجایعی نیز بسیار اتفاق افتاده است که, درجامعه ای مردی وپدری , همسریا فرزند خودرا چنان تحت تاثیر رفتار واخلاق بدخود قرار میدهد که نه تنهااو بشدت, ازاو میترسد بلکه جزات نمیکند تقاضا کند که حتی درب خانه را گشوده بگذارد اونگاهی به بیرون بیاندازد ویک نوع دیکتاتوری خانگی را اجرا میکند ودردنیای بیرون ونیاز ارتباط اورا با دیگر انسانها ودیگرچیزها در چهان بروی او می بندد تا خود او تنها کسی باشد که ازاین شخص بتواند استفاده کرده براو حکم براندو ونیازهای خود واورا به شکلی که فقط خوداو دوست داردبرای این فرد تهیه سازد وممکن است چنین فردی خود نیزازجمله افرادی باشد که درواقع خودراهیچ نمیداندوازترس ازدست دادن محبت آن همسریاآن فرزند دست به چنین کاری میزند تاکه قدرت خودراحفظ کرده بتواند براو وزند گی او حکومت کند.وحال تصور کنید که, در جامعه ای پر باشداز انسانهای نالان وغمناک یا کسانی که خودراهیچکسی نمیدانند وترس هیچ ماندن آنان باافسردگی نیز مخلوط گردد وچنین جامعه ای یا جامعه ای ترسناک وپراز ظلم و ستم وکلاهبرداری وخودکشی ودیگر کشی خواهد شدیا پرازآدمیانی که جزمصرف کننده بودن هیچ ثمره ای دردنیای خود ندارندونمیتوانند هم انسانهای مفیدی باشند چراکه موقعیت اینکه کسی باشندرانه خودبخودداده اندو نه,اطرافیان در زندگی او یازندگی در محیط بسته دراختیار ا گذاشته است تاکه کسی باشندوامیدی را داشته باشند که شاید توسط ان به شادیهای کوچک کمکم راه شادبودن در محدودهی بزرگتری را بیاموزدوپیدا کند درجائی که محیط مواقع خنده نیست مثلادریک ختم چگونه انتطاردارید شخصی در آن میان برخاسته وقهقهه سردهدوبعد هم تقاضای رقص باباکرم را از صاحب مجلس داشتهباشد این دقیقا همان فضای فکری آن شخص است اودرعزای نداشته ها و.ناامیدیهای خودحتی درعزای زندهبود ن خود نشسته استوتوقع نداردوشما باو بخندید یاشماشاد باشید یا شم باشادبودن بتوانید اوراکنار زده وزندگی بهتری برای خودداشته باشیدو آنوقت است که دنیا هرچقدر سبز کم کم در نگاه شما نیز خاکستری وسپس تیره تروسرانجام سیاه خواهد شدومروز زمان دیدگاه شماراکه استارت وشروع بدبینی راآغاز کرده است کم کم وبه مروربه همان جایگاهی میرسد که ازاین شخص درزندگی دریافت کرده اید چراکه انسان نمیتوانددرهمه وقت وهمه زمان مثبت مطلق وکامل باشد وهستند بسیاری از چیزها که براساس موقعیتها می بایست منفی بودن شکل آنرا پذیرفته و قبول کنیم .وبرای مثال تاریکی شب را یکی زیبا میداند وبا ستاره وماه وحتی ابر وباران وبرف آن بسیار خود را خوش ودر ارامش روحی در سکوتی دلپذیر می بیند اما دیگری بعلت همان درون آزرده وغمناک آنرا سیاهی دنیا می بیند که ودرآمدن خورشید هم برآن چندان تغییر شایانی در دیدگاه اونخواهدداشت وباز باخود میاندیشد این نور هم پنهان کننده تاریکی ها وزشتی های زندگیست براین مطلب که شب درحقیقت سیاه است نمیتوانیم حرفی بزنیم اماشبهای برفی نه تنها سیاه نیست بلکه درسپیدی برف ودرنور چراغهاودر میان حالت گذر باد وگذر رهگذری که جای پای او سفید وزیبا بر صحنه ی خیابان وکوچه میمانددر نگاه فردی منفی , هزار معنی تلخ دیگرراتداعی میکندازجمله اینکه کسی درتنهائی شب دراین هوای برفی وسردازاین کوچه به غریبی گذشت درهمان زمان که فردمثبت به شوقی آن برف آن بارش وباد وآن جای پا را به زیبائی نگاه میکند وشاید بخودبگوید دراین شب برفی زیبا کسی داردازاین برف درخیابان لذت میبرد وزیر آن راه میرودداشتن یا نداشتن چتر مهم نیست مهم این است که هوا برفیست اودرخیابان است وحال که هست ازکجا معلوم ازآن لذت نمیبردمن خوداینگونه هستم در هرکجا هرزمان باشم به بهترین شکل,ازآن بهره میگیرم به زیباتری شکل آنرابرای خودمعنا میکنم به احساسی زیباانرا برای خود تعبیر میکنم شاید براساس درد پائی ودردی,در بدن برایم مقدور نشود,هفته ای راازخانه خارج شوم ولی هرروز صبح که,دراین روزهابر خاسته دوری درخانه ی خود زده ام,درانجام یکایک کارهای خانه ام حتی با حضورووجوددرددر بدن باخوداین تصویر فکری,این فکرذهنی راداشته ام که برای مثال,اگردر آشپرخانه باشدباخود بگویم که من وقتی اینکارراانجام دهم وبه تمام کنم آشپزخانه مثل گل برق میزندوهمه چیز زیبا ومرتب میشدوازآن ریخت وپاش شب دیگر خبری نیست .وقتی به جمع کردن رختخواب میپردازم باخود میگویم همینکه تخت درست شد وروکش آن صاف ومرتب بروی آن کشیده شد,پرده هارا بازمیکنم ومیگذارم نور بداخل بیاید کمی هوا ی تازه رااز پنجره بداخل خانه میاورم وانوقت خانه,از آن هوای دم کرده ی شبی پرازتنفس بدون گذر بادوهوای تازه بیرون آمده,وهوای تازه بداخل می اید وگلدانهای خانه ام نیز نفس میکشند ومیدانم بسیاری صبح باکسالت ازخواب بیدارشده اولین چیزی که میگویند این است :اَه باز صبح شد,یه عالم کار,روسرمن, ریخته, تازه باید بیرونم برم.هیچوقت چنین شروعی شروع خوبی نیست که چه با تنی سالم,این راگفته بااستقبال روز برویم چه سرماخورده باشیم ویا بدلیل ودلایلی د بدن خوداحساس سلامت کامل نکنیم,وآنگاه روز ما روبه نیستی خواهدرفت از هیچ به هیچ خواهیم رسیدچراکه درنظرداریم باهمان یک جمله دقیقابه تکرار همان کارهائی بپردازیم که دیروزهم همان راکردیم ودست وروئی شستیم وصبحانه ای خوردیم وخانه ای تمیز کردیم وراهی کار شدیم,امااگربا بیداری چشم, بیداری دل ونگاه را هم ببخشیم« هیچ »میتواند «همه چیز» باشدوبی اینکه کمترین تغییری در شکل روز ماصورت گرفته باشدوبرنامه دقیقا همان برنامه ی دیروز باشداگر بااین دیدگاه برخیزیم که باخود بگوئیم امروز روز جدیدی ست ومن میخواهم شکل کار کردنم با گوش دادن به رادیو باشدبرخلاف همیشه که سکوت رادوست داشتم با صدای رادیو صبحانه بخورم,یاپنجره هارو بادوبوران هم بود باز میکنم شاید یکم عوض شدن هوای خونه, تنفس از یه هوای صحبگاهیبتونه روحیه ی بهتری بهم بده که همه اون کارا رو با احساس بهتری انجام بدم .اگرموقعیت آنراداریم که درکنار همه ی روزمرگی کارها چیزی بان بیافزائیم چرا به « هیچ» تن در دهیم؟؟ وبه یکنواختی چرااگر فرزندی داریم امروز پیش از رفتن زودتر حرکت نکنیم وبااینکه او نیازی ندارد که تادم مدرسه او کسی بااو برودامروزراتا دم مدرسه باا برویم وبعد بدنبال کارخودبرویم یااگر باید درخانه روز را طی کنیم چرا بجای اینکه همیشه همان روتختی همیشگی را روی تخت بگذاریم از یک پارچه وحتی ملافه ی سفید ساده ای جایگزین,آن استفاده نکنیم.تصور میکند عید وتروتمیزی وجابجای خانه وتعویض پرده ونونوار کردن هم لباس خودهم زندگی وچیدن سفره هفت سین برای چیست؟ دقیقابرای همین تغییر دادن شکل روحیه ی خود وخانواده,چرابایدهمیشه یکجور ویک شکل باشیم دراروپا تعطیلات بسیاری هست که به مناشسبت آن رنگهای مختلفی رادرخانه بکار میبرند وبمانندسفره ی هفت سین سفره های دیگری رابر میز ناهارخوری ورنگهای مخصوصی را برتای زدن پرده,استفاده میکند وبرای مکثال کریسمس تمام رو میزی ها پرده ها روتختی ها حتی بشقاب ودستمال سفره کاغذی یا, پارچه ای, همه,به رنگ قرمزوسبز وطلائی ونقره ای تغییر میکند گل مخصوص کریسمس درخاک بروی میز قرارمیگیرد,درخت کریسمس گذاشته میشود مجسمه های بابا نوئل وفرشته وغیره در شکلها ودیزاینهای مختلف درهمه گوشه خانه قرار میگیرد شمع های قرمز وسبز بسیاری روشن میشودروی, میزغذاباجاشمعی هائی به شکل" ستاره یا فرشته" یا بابانوئل یا گوزنهای بابا نوئل با شمعی افروخته میشود دیتمال کاغدی یا پارچه ای روی میز با بشقابهائی که رنگ قرمز وسبز وطرحی هائیکه نمادکریسمس رادارد حال یا درخت کریسمس بروی آن نقش بستهیا بابانوئل باکالسکه وگوزنهایش یا ستاره وفرشته و....وبدورآن حلقه ای ازهمینگونه دیزاین هاکه به شکل زیبائی دستمال راطرح ودیزاینی داده باشدوحتی قاشق چنگالهای مخصوص بارنگها ودیزاین های مربوط به گریسمس همین برنامه درعید پاک بارنگ زرد وجوجه وتخم مرغ که نمادعید پاک است تکرارمیشود وبسیاری ازاینگونه مراسم که خانه ومحیط خانه بطور کامل عوض میشودحتی رنگ لباسهای ایندوره نیز هماهنگ با مراسم میشود صرفنظر ازاینکه همین برنامه, در خیابانها وفروشگاهها نیزبادکوراسیون مطابق با آن رسوم, مجسمه جوجه وتخم مرغ وشکلات تخم مرعی وجوجه ای و....رنگهای زردوتزئینات بسیارتکرار میشوداید بپرسیم که براستی همه ی اینها برای چیست شایدبگوئید:خوب دلشان خوش است .چرادل شماخوش نیست؟وازکجا میدانید همه ی آنانب که هرسال این مراسم راوحتی زحمت چیدمان این خانه, وآن مغازه رابخود میدهنددل یازندگی ی درامد آنان بدترازشمانیست,اما شمادرهوای بهتری هم زندگی میکنید.دربیشتر اروپادراین زمانهادراین مراسم برف وبوران وسرمائی بیداد میکند که برای خرید کادو گذشتن از خیابانهای لیزچه بااتومبیل چه با پای خود ایستادن درپشت صفهای طویل دوران کریسمس چه برای مواد غذائی مخصوص کریسمس وتعطیلات چندین روزه ی پشت هم که مغازه ها بسته است چه برای خرید وپیداکردن کادوبرای,هریک هزارنفردرخانه,وخانواده, وفامیل وهمسایه همراه است وگذاشتن گل خشکی گردبا تزئینات قرمزوسبز وتوپهای نقره دورطلائی به درنمادکریسمس ,وحتیتا پادری جلوی درخانه نیز عوض میشودکه بروی آن نوشته شده است: کریسمس مبارک یاخوش آمدید.همه وهمه برای کسی گذاشته شده که شاید وضع مالی یکسانی باتو داردوشاید نمیتواند مهمانی رادعوت کند یااصلا کسی رانداردکه دعوت کندام بااینحال همه ی این مراسم,رابجا می آورد حتی اگر فردی تنها باشد,چراکه میداند, این تغییروتنوع برای خوداووروحیه اووشروع بقیه روزهای اولازم وضروریست, حتی اگرتنهاترین درکل دنیاباشد اما رهحال دوستی وهمستایه ای وهمکاری دراین روزها حالاورا خواهد پرسیدوحتی اگر چنین نباشد برنامه های اداری مربوط به کریسمس روزی این شخص را هم به شام اداری درهتلی خواهد کشید وکریسمس بهرحال برای او تغییراتی را خواهد داشت درنتیجه نیاز بداشتن روحیه ی کریسمس نیز باانجام همین کارها دراو شکل میگیرد وهدف این است که انسان با دادتن تغییراتی در شکل زندگی خود کمی کسالت یکنواختی زندگی را ازخود دور کند وروحیه ی تازه ای را برای شروع مجدد زندگی بعد از تعطیلات داشته باشد که ما میتوانیم اینرا بدون داشتن مراسمی خاص درروزانه ی خود امنجام دهیم با دادن گهگاتهی تغییر درشکل خانه ی خود با ساده ترین وسائلی که دراختیار داریم چیزهائی را جمع کرده بداخل کمد بگذاریم درجای آن چند پارچه وقاب عکس وعکسهای درون آلبوم فراموش شده را با هزاران چیز دیگری که دریک اتاق گذشاته ایم حتی به اتاق دیگری منتقل کنیم وشکل تزئین آنرا نیز تغییر دهیم همین تنوعی ست که بدون اینکه کار مهمی انجام داده باشیم یا حتیپولی خرج کرده باشیم بسیار برای ما لازم وضرروریست وهمچنین برای خانواده ی ما که هرچند گاهی تغییرات کلی در تمامی اتاقها بدهیم ویکسان ویکشکل زندگی نکنیم که دیگر دردیدن اون کوسن همیشگی یا آن مجسمه روی پیش بخاری ووو...دیگر برای ما حتی ارزش نگاه نداشته باشد از بس که هرروز انرا دیده ایم وحتی چشم بسته میتوانیم انراازجای همیشگی خود برداریم. .
_____ خانه ی محزون______
خانه ای تنهاست ..
چشم من اما
آشنا با گوشه های
خانه ی محزون
آینه در کنج دیواری
در صدای بیصدائی ها
قصه گویداز جدائی ها
صندلی ها
تکیه بر میز
کنار خویش
خسته اند
از انتظاری گنگ
بس اسیر حسرت
یک جنبش کوتاه
ساکت و خاموش
پرده های پر غبار
اما
آرزومند صفای
نور خورشیدند
وه چه غمگینند
ساعتی..
در تیک تاک غصه دار خویش
آن دل بی تاب
عاشــــق را
آ ن نگاه
شادو خندان را
بر تن
آن عقربکهای خوش
دیروز میـجوید
لیک
این صبح خوش امـروز
پیک شادی را
هنوز ،
اندر پس یک راز
بر تن این پرده های
شیشه ی خاکی
از نگاه خانهی محزونی
...فرو بسته ست
عقربکها نیز
بی خبر
از معنی شادان خود
هستند
تیک تاک لحظه ی دیدار....
می گشایم
پرده را آرام
گوئیااینک
,نگاه خانه ی محزون
با شگفتی سخت
...حیران است
وه که این خانه
بسی در هم
پریشان است
آه ای تک خانه ی محزون
... با سرشک چشم
میشویم غبار
از شیشه ی غمناک
پاک میسازم
تن افسره ات از خاک
میزدایم غصه را
از این نگاه خاکی غمناک
صندلی ها
جابجا گردید
از تب حسرت
رها گردید
آه ای گلدان خالی
پر کنم امروز
با گل سرخ
و به صد گلبرگ
گل عروسی لابلای آن
میخک سرخی میان آن
نرگسی یاسی...
با شکوفه های گیلاسی
در تو میریزم
خنک آبی
بعد از آن گویا
تو سیرابی
آب وجارو میکنم
آنگه حیاطم را
آه اینک
خانه ام
زیبا و خندان است
وه چه شادان است
یار من آخر در
این تک خانه مهمان است
آه ای زنگ در خانه.
..بیصدائی ها
دگر مردند
بسکه هر دم
سینه و قلب من آزردند
بیصدا بودند
لبهای شکایت نیز...
در خموشی های اندوهی
اینک اما
لحظه دیدار
و گفتار است
...آه آمـــد....
این صدای پای او
از پشت دیوار است
زنگ در ...آری
صدای زنگ در آمد
میدوم
من با شتابی تنــد
التهاب لحظه دیدار
باز شد این درب سنگین
... بار دیگر باز
زندگانی بار دیگر
در دل این خانه شد آغاز
او در آمد با
کلام ساده لبخند
با سلامی پاک...
آمدی ؟
مـن منتـظر بـودم
خانه هم
در انتظارت بود
خوش درا
محبوب من
کاینجا
در تب دیدار تو
عمریست میسوزد
دیرگاهی این دل
و این خانه خالی
روز و شب
در اتنظاری تلخ
دیده ی غمگین
بدر دوزد
خوب بنگر
خانه بی تاب است
چون دل من
در هراسی تلخ میسوزد
تا مبادا
"اینهمه " رویا
و در خواب است
بعد از این اما ...
بعد از این اما
بی تو هرگز
سر نخواهم کرد
بی تو هرگز سر نخواهم کرد
______فرزانه شیدا______
و میدانید که زندگی مجردی در اروپا برای پیر وجوان ,زن ومرد,بسیار عادیست وبدون نیاز بداشتن حتی همسری وخانواده ای برنامه هائی از سوی اداره ومحل کار مثل شام کریسمس با همکاران ویا برنامه چینی باهمان دوست وهمکاردر سطحی که وضع مالی اجازه میدهدروز وبرنامه ی مراسم را برای همه به خوشی تبدیل می کندوباز دراینجاهم هستن انسانهای منفی که اینکارها را نکنند وتنهادرخانه بمانند وهیچکش از اطرافیان وآشنایان اوهم با شناختی که ازاو دارند اهمیت ندهندکه|,او دوست دارد تنها باشدیا نه اهمیت بدهندکه خوب اوخودش دوست دارد تنها باشددعوت هم میکنند واوباز تنهادرخلوتش مینشیند بی آنکه علت درست وحسابی براین انزواداشته باشد نه تنی مریض داشته باشدنه اوضاع خراب مالیودرنهایت هیچ نمیکنند جز درخلوت تنهائی به غم شنستنی بی دلیل که به هیچ کجاهم نمیرسد درکنارآن هستندآنکه اگرهیچ هیچ هیچ نکنند وهیچ کسی نیز به آنان هیچ اهمیتی ندهدهیچ حاضر نیستندهیچکاری نکنندوهیچ جائی نروندوهیچ بهره ای ازاین ایام تعطیلات نبرندبلکه باتورهای گروهی به مسافرت گرمسیری میروند یا نه به تنهائی بابلیط هواپیما واتوبوس وقطاری و رزرو هتلی نه چندان سطح بالا یا بادادن غذایاحتی بدون آن, راهی سفری یه به اسکی میشوندودامنه ی کوهها یا به جائی گرم می بینید که برای هیچ شدن همه جورراهی هست برای همه جوره از هیچ چیزی برای خود ساخته اندهمه,وهمه جوره راهی هست این دیگرانتخاب منو شماست کدامین را برگزیده باشیم وچقدراز آن وبه چه شکل ازآن بهره ببریم یا زندگی رادرآن باخته,وبرنده شویم.این دقیقا شرایط ومحیط وفضای روحی وروانی وفکری ماست که,ازمنو شماکسی میسازدیاانسانی را به هیچبودنسوق داده]درباور او مینشیندکه هیچ است وهیچ راهی نیزنداردوهرچه هست همین است که هست وباور نمیکند که میتواند جزاین باشداگرفقط به فقط خود اواراده کندواگرهرکسی فقط اگربرای خوداراده کندکه کسی باشدوچیزی ر تغییر دهددیگر نیازی بدیگری نیز نخواهد داشت . نیاز ادمیان شایداز روی گذرزندگی در شکلهائی از زندگی به یکدیگر به هم باشدامابرایساختارکل زندگی کافیست هریک ازافراداین زندگی خود اراده ای داشته باشد آنگاه همبستگی فکری وانجام دسته جمعی نیزمقدرو میگرددچراکه, هریک فرد بخودایمان دارد که میتواندبه خواسته ی خود,هرچه] که هست ,برسد.تغییرخود,زندگی,روستا,شهر,ده,جامعه,حتی کشور خود که به همین شکل بوده است که بسیاری,از کشورها, قادر بوده اند,بسیار ترقی وپیشرفت کنندچه درزندگی فردی,چه درجامعه,چه درکشورخودپس از« خود» بخواهیم هیچ نباشیم.چراکه ما هریک به تنهائی همه چیزیم وباهم بسیاریم .بسیار بیش ازاین که هستیم.اگرفقط به فقط این« باور» رادرخود به خود وبه دنیای خودداشته باشیم .همین کافی ست!.
______حافظ ______
زاهد « خلوت نشین »دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت, باسّر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی , جام وقدح می کشید
باز بیک جرعه ای عاقل وفرزانه شد
شاهد عهد شباب, آمده بودش بخواب
باز به پیرانه سر عاشق ودیوانه شد
مغبچه ای میگذشت , راه زن دین ودل
در پی آن انشا ازهمه بیگانه شد
آتش رخسارگل خرمن بلبل بسوخت
چرهی خندان شمع, آفت پروانه شد
گریه ی شام وسحرشکر که ضایع نشد
قطرهی باران ما, گوهر یکدانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلق ی «اوراد» مامجلس افسانه شد
منزل «حافظ» کنون بارگه پادشاست
دلبر دلدار رفت, جان بر جانانه شد.
______* «حافظ»_______
- فریبکار ونیرنگ باز هیچ پایگاهی نخواهدداشت آخرین وترسناکترین,درسی که خواهد آموخت تنهایی ست . ارد بزرگ
-هیچ کدام ازما،همه چیز رادراختیار نداریم پس به,هم نیازمندیم,برای برآوردن نیازهایمان باید به,ادب میدان دهیم.ارد بزرگ
- هیچ گاه برای آغاز دیر نیست ،همین بس که به خود بگویم این بار کار ناتمام را ، پایان می دهم . ارد بزرگ
- هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند از پویندگی ما جلوگیری کند . ارد بزرگ
-هیچ فرازی در برابر آدم های پاکباخته توان ایستادگی ندارد . ارد بزرگ
__________________________
پایان فرگردهیچ ● به قلم فرزانه شیدا
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر