بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ترس*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه     شیدا"


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگردترس ●
آن کیست که دل نهادو فارغ بنشست
پنداشت که مهلتی وتأخیری هست
گو میخ مزن که خیمه می‌بایدکند
گو رخت منه که بارمی‌باید بست
____* از رباعیات گلستان سعدی___
ترس نیز یکی دیگرازمجموعه احساساتی ست که دردرون بشرودر ذات بشر بودیعه گذاشته شده است وبواسطه ی آن انسان میتواندد مقابل هرچه,امنیت اورابخطر می اندازدازخوددفاع کرده,ویااز آن پرهیزکند معمولا ترسهای معمولی بشرازچیزهائیست که به ندرت,درزندگی ممکن است اتفاق بیافتدازجمله,بلایای طبیعی چون سیل,وزلزله و...ترس,ازناشناخته ها,ودیگرترس های کوچک وبزرگ نیزدرانسان براثرتجاربِ اوتولید شده,وقوّت وضعف میگیرد,هرگزانسانی ازلحظه ی زاده شدن ذاتاترس بدنیا نمی آید بلکه ترس رااز,دنیای اطراف خودمیآموزدوبااینکه"خنده وگریه"دردرون,"آدمی "در"ذات بشر"به گونه ای نهاده شده است که لزومی باین نیست که یادبگیریم که,چگونه بخندیم,یاچگونه گریه کنیم ترس هم,درزمان,خوداحساساتی,چون طپش قلب ویارنگ باختن وامثال,اینرادرخوددارد.اماشدت وضعف این ترسهاودائمی شدن,آن براساس محیط پیرامون شخص رشد کرده وبرای عده ای جزخوی وخصلت آنان میشودوگاه,این عده باترسهای خودعمری زندگی میکنند معمولاانسان ترسو نمیتوانددرزندگی خود گامهای مثبت زیادی برداردچراکه محتاط بودن,واحتیاط های,اوبیش ازاندازه های طبیعی ست,وهمین باعث میگرددکه شخص کمتردرزندگی رشدوپیشرفتی داشته باشد.در فرگردهای گذشته,بارها,علتهای ترس وکمرو بودن وخجالتی شدن,راتوضیح داده,وافزوده ام,که زندگی برای,هر فردی به شکلی معن پیدا میکند وافکار اورا میسازدکه,آنر تجربه میکندشما,اگردرزندگی خودباافرادی بسیارمحتاط زندگی کنید خواه ناخواه,انسانی محتاط بارمی آیدواحتیاط درشکل عقلانی ومرز بندی شده ی خود شرط عقل است ومحتاط بودن,ازعاقل وفرزانه بودن.
____* گلستان سعدی____
بشنو به ارادت سخن پیر کهن
تا کار جهان را تو بدانی سر و بن
خواهی که کسی را نرسد بر تو سخن
تو خود بنگر آنچه نه نیکوست مکن
____* گلستان سعدی____
امازمانی که,این احتیاط بگونه ای باشدکه شما بیش ازحدازهمه چیزدرترس ودلهره,باشیدآنگاه قادر نیستید,به شکل طبیعی زندگی کنیدودنیابه,هرشکلی,که باشددرنهایت آرامش یا,درطوفان برای شماجزیک پیام نخواهدداشت,وآن,اینکه دنیاجای ترسناک,ودهشتناکی ست که میباید در آن مواظب بودواحتیاط کردودرذهن چنین تصوراتی تولید شده,وشکل میگیردکه,نباید,به کسی وچیزی بیش ازحداطمینان,کردچون ممکن است خطرناک باشدیااینکه نبایدزیادازمحدوده هائی عقلانی ساده,خارج شده مباداکه,خطرباشیم,افکاری هماننداین,که مانع پیشرفت آدمی شده,ودرهمه ی مواردچون,دیواری,درجلوی ماوچون شبحی درپشت یادرکنار یادردردون دل ماهمراه,ما خواهدبودوناگزیرازانجام بسیاری,ازکارهادوری جسته,وازآن چشم میپوشیم,کارهائی که,درذهن ماخطری ست ونبایدانجام شودامادرفکریک انسان معمولی نه تنهاخطرناک نیست بلکه شایدهیجان انگیزنیز باشدیاتجربه ای,یاپیشرفتی را,بدنبال,داشته باشدکه,بااین ترسهاخودازخوددریغ میداریم.انسانهای ترسو کمتربه ترس درون خوداعتراف میکنندچراکه,ازوجودچنین احساسی دردرون شرم دارندومیدانندکه,اشکالی,درکاراست واگرازاین موارددرزندگی خودغافل باشنددراصل, بیمارانی هستند که,هم برای خودهم جامعه ممکن است مشکل سازباشندچراکه,احتیاط کاری های بیش ازحدآنان شایدحتی آسیب هائی رابرای خودودیگران فراهم آوردکه,جبران ناپذیراست. چنانچه,زیادروی درهرچیزوافزایش بیش ازحدومرزهراحساسی,حتی,اگرآن,احساس عشق وعاطفهومحبت باشدبازهم میتواندزیان آورباشدوباعث آزارخودودیگران!چون بطورمعمولی,هرچیزی حدودی برای خودداردووقتی ازمرزهاعبور کند,باعث ناراحتی شخص واطرافیان,اومیشوددرنتیجه ترس هائی که بطورمعقول آدمی,راحفظ وازخطری حمایت کنند,کاملامنطقی ست وجزئی,از"نهادآدمی"امااگر,ازحد گذشت می بایست بدنبال علت ومعلول وچراهابرای آن بودودلایل انراکشف کرده,وشناخت.مثالهای بسیاری برای هریک,ازآنچه نوشتم میتوانم بیاوردم,که درگذشته نیزذکرکردم, ازجمله داشتن پدر ومادری,بیش ازحدمحتاط ویاترسوکه,صدمه ی روحی مشابه ای رانی به فرزندان خانواده,وارد ومنتقل میکنند, صدمه های اجتماعی,که,از سوی, نسانهائی بدیگران وار میشودکه طی؛آن انسان دیگرازاعتمادکردن,واطمینان داشتن به,دیگری همیشه درترس باشدونیز,گونه ای دیگرازآن,صدمه ی روانی بربشروارد,کرده است وحتی,دروغگوئی های کاری واحساسی وعاطفی,مثل کلاهبرداری هاو بدخواهی های نوع بشری یاعشقهای دورغین ودوستت دارم های بی دلیلی,که,حقیقت ندارد.همه وهمه روح انسانی رابه قهقرای فکری خودکشانده است بطوری که,انسانِ امروزی باتمامی,داشته ها وپیشرفتهای جهانی بیش ازگذشته,ازدنیاوجامعه ی خودمیترسد,چراکه,وسعت صدمه زدنها نیز براثرهمین پیشرفتهابرای,آدمی نیز, بیشتر گشته است وراههای صدمه زدن,وکلاهبرداری کردن وسواستفاده ی انسانها ازیکدیگر نیزبه همین نسبت پیشرفت قابل توجهی داشته است واگر شاهد دنیسائی هستیم که,درآن کسی حتی درمحیط درونی زندگی خود ودرخانواده ی خودنیزاعتماد صدردصدی به مادروپدرویادیگرخواهر برادران خودنداردهمه برآمده,ازدنیائی ست که آموخته است که اول بفکرخود باشدو اگر چیزی برایت ماندبدیگری هم برسدواگرنه فقط به فقط به فکر راه,افتادن امورات خودت باش ودیگران رابه حال خودواگذارواین باخصلت واقعی انسانی جور ویکسان نیست
____* گلستان سعدی____
چشم از غم دل به آسمان می‌گریم
طفل از پی مرغ رفته چون گریه کند
بر عمر گذشته همچنان می‌گریم
بر عمر گذشته همچنان می‌گریم
_____از رباعیات سعدی____
ازاین نظر است که,انسان امروزی تنهائی وبی کسی رادرجمع خانواده ی خودنیز بیشتر ز غربت زده ای احساس میکندکه درتنهائی بسر میبرد وترسهای ناشی,از تنهاماندن وصدمه خوردن نیز چنان روح انسانی راآلوده ی خویش ساخته است که کمتر کسی به دیدونگاه,اعتمادواحساس امنیت با دیگری به سخن نشسته ویاحتی درمقابل مهر ومحبلت وعشق دیگران نیز جبهه گرفته میترسد مباداکاسه ای,زیر نیم کاسه باشدودر اینچنین دنیائی آنکه هنوز قلب خودراسرشارازعاطفه ها میبیندازدیدن اینگونه دنیائی,که درآن بااحساس خودتنها مانده وکسی رادرجوابگوئی عاطفه های واقعی خود پیدا نمیکند بسیارتنهاترازهمه,احساس میکندچراکه,میداند دنیا ی آدمیان امروزی به چشم یک,انسان معمولی باو نمی نگردونگاههاوافکار برروی اومعمولا یابراین اساس است که,بگویند طفلک عجب احمق ساده ایست که,هنوز در دنیای ماقبل تاریخی سیرمی کندو هنوز خیال میکند مهرومحبت هنوزدراین دنیاجواب متقابل داردوهنوزچوب دنیاومردمش رانخورده یاشایددلش نشکسته است ت بترسدازاینکه مهربان باشدومهر بورزدوبه مردم وبشر خدمت کندیااینکه میگویند کاسه ای زیر نیم کاسه ی اوست شایدهم خودبرای او دامی گسترانده ئودرانتظار میمانند تاازاوو صداقت وراتتی وخوشدلی ومهربانی ومعرفت اوبهره ای,به نفع خود ببرندواورانیزآزارداده به دلشکستگی میکشانند,یا شاید به او به او بخندندویافکر کنند که شیاد این شخص ازآنهاست که به,حربه محبت باپنبه سرمی برد یابگوینداین شخص ازآن کلاهبردارهای حرفه ایست که,بهترین راه رابرای نفوذ به قلبهاانتخاب کرده است که مهر ومحبت سنگ را هم آب میکند اماهرگز فکرنمیکنند به همین یک مسئله که"« شاید او هنوز " انسان" است "»کسی که درواقع میبایست و وظیفه داردکه باشد :انسان"!
____ در گذار زندگی _____
یک سبد خیال یک دوجین آرزو
صد گرمی امیـد
قلبی باندازه مشت دستهای تو
طپش هائی در هر ثانیـه
و سـالهای زندگـی
با چند آلبوم خاطره
چند دوست ماندنی
بسیار دوستان رفتـه
و نام تو فراموش کـرده
چندین کتاب در کتابخانهء خاک خورده
دفتر و دفاتری از آنچه گذشت
با نام خاطرات من!
یا شاید چند دفتر شعر و نثر
اگر شاعر بوده ای...
یک جاده با راهها و بیراهه های بسیار
هزار اتنخاب در خیابانها و کوچه ها ی شهر
برای رسیدن بآنجا که می باید
... رفت و رسید...!
تصمیمی گاه درست گاه نادرست
گاه در شوق رسیدنی دوان دوان
گاه خسته از دویدن سلا نه سلانه
دیدن چهر ه های آشنا و غریب
روی گرداندن دوستی
که روزی درب خانه ترا ول نمیکرد
و امروز نمی خواست
نگاهش بر نگاهت بیافتد!
رنجشی در دل تو ,رنجشی در دل او
آنگاه که روبروی هم در آمدید
بی هیچ نقشه قبلی
...و زندگی ست این!..
و بهتر آنکه ز آغاز
بی خبر باشیم پایان را
همان بهّ که خدا بداند انتها را
از اضطراب نگرانی آشفتگی ها
بگذار دل بحال خود باشد
بگذار فردا خود بیاید
هر آنگونه کّه خود میخواهد
بگذار حتی اندیشهء آنچه آزارت میدهد
« ترسی »که از شکست
طپشهای قلب را
شب و روز دو چندان میکند
و نشستن آسوده را ناممکن
ز بافتهای درونی بدن
سلولها و اتم های وجود
... دور بماند!
عـاقلانه نیست
اینگونه با خویش
به سر بردن
خود خوردن
و در
«اضطـراب ثانیه ها »
لحظه لحـه آب شدن
در ذهن خویش سخن گفتن و
امکان و نا ممکن را
زیـرو رو کـردن
برای حدس :
« چه خواهد شـد؟»
...یکروز با
یک سبـد خیـال
با یک دوجیـن آرزو
صد گرم امیــد نیز
کفایت نمی کند
ایستادن را
قدرت راه رفتن را
...روز دیگر
هرچه سبد داشته ای
...خالی ست
و یک آرزو با
ذره ای امیـد
با تمامیت
نور خورشید نیز
لحظه ای فردایت را
روشن نمی کند
یکروز قلبی
باندازه مشت دست تو
اعتصاب خواهد کرد
و فریاد خـواهـد کشید:
دیگر بس است مرا
دیگر بس
و دل خواهد گفت :
دیگر نمی خــواهم
در« اضطراب »سینه ی تو
خودرا به سینه کوفته
خون راکه مایه حیات توست
در سینه تو راه برده
سم آشفتـگی های ترا
به گلبولهای سفید
حمایت دهنده ات
باز رسانم
که او نیز
در بیقراری های تو
مغلوب گردیده است
و آخر چه سود
اینهمه آشفته زیستن ؟!
بگذار فردا
برای فردا باشد
بگذار خدا
بخواهد فردا
شادی توباشد
و رضـای او
, رضای تو
و بگذار
به حال خود باشم!
خدا نیز ترا
نخواهد بخشید
که باو
اعتـماد نکرده
به او واگذاری
, فردایت را
وآشفته زیسـته ای
در " چه کنم های
زندگی " !
عمر خود کوتاه مکن
در «اضطراب ِ» فردا
مبادا
فردائی را نبینی
در دست اوست هر چه هست
بگذار
در دستهای اوبماند...
آن سبد خیال با یکی
دو آرزو,مشتـی امید
ترا بس ,
که امروز را
سر کنی
در آرامشـی .
___ فرزانه شیدا____
ودنیائی خالی ازمحبت که نیازمندامثال اوست راحت برای اینگونه انسانها,آغوش بازمیکند واورابخودمیپذیرد.مهمولا پنهان داشن ترس یکی,ازخصائصی ست که شخص ترسو دران تبحردارد واز شرمی که بابت این موضوع دارداتفاقا آدمی پرخاشگرخواهدشدکه بدینوسیله سعی میکند دیگران راترسانده,ازمخالفتهای باخودجلوگیری کندوباایجاد همان ترس درونی خوددردل دارددیگران راتحت سلطه خوددربیاورد .
______گلستان سعدی _____
امروز که دستگاه داری و توان
بیخی که بر سعادت آرد بنشان
پیش از تو از آن دگری بود جهان
بعد از تو از آن دگری باشد هان
_____ از *رباعیات سعدی_____
چنین انسانی باکمترین داد ویاکوچکترین فریاد,بااندکی پرخاشگری متقابل برسرجای خود مینشیندوساکت شده ودم خودرا, جمع کرده,وحتی سریعارنگ باخته,وبه تعبیروتفسیر کردن,رفتار خودمیپردازدکه,دچاردرگیری بیشتری,نشوندوحتی سریعاعذرخواهی میکندچراکه, ازهرتنش ورفتار تندی وحشت داردوبرای همین همواره بایدمراقب باشیم,آنکه باماتندوبد صحبت میکند آیاانسانی درکل بدزبان وپرخاشگر وبداخلاق است یا ترسوئی که,ازهمه چیزترسان است وحالت دفاعی ذهنی او پرخاشگرهای بی جاست تابتواند کارخودرابی دردسرپیش ببردومعمول نیززمانی که,اینگونه افرادب یاری دیگران ویاباهمین رفتارهای تندخودرابالاکشیده وبه جائی, ومقامی میرسند,درنگاه دیگران ودهن دیگران,این تصوراینراپدید میآورندکه,ایشان,انسانی قوی وصبوروباتدبیر هستندوبر منسب ومقامی جایگزین میشوندازاختیارات خودمعمولابه گونه ای نادرست استفاده میکنندچراکه,اینگونه,افرادجنبه موقعیت ومقام,رانداشته,وبرایآنکه می ترسنداین مقام,راازکف بدهندباایجادترس وخوف دردل,زیردستان وسواستفاده از موقعیتهابه شکلی زیرکانه سعی درقوی کردن پایه ی خوددراین مقام وجایگاه,رادارند.وزمانیکه برحسب روزگارکارانسان به زیر دست چنین آدم ترسووخدباخته ای می افتد که مایاازچگونگی احساس او بیخبریم,ویاچون که,اوبالاترازماست مجبوربه,اجرای دستورات اوهستیم بایدهمیشه انتظاراین را داشته باشیم که شکست کاری اووخودراشاهدباشیم,چراکه,اینگونه انسانهادر زندگی طاقت مقاومت در برابربمشکلات وسختی هاوبیرون کشیدن خودراازآن نداشته و سریعاج خالی میکنندوترس حتی از شکست بیشترباعث شکست آنان میشود.انسان ترسواگراعتماد بنفس قوی داشت هرگز ترسو نبودودر بسیاری مواقع,این شکل ترسو بودن جان شخص رانیز,به خطربیشتری میاندازد برای مثال, درجنگهاویا مواردی که دیگران به شخص ترسو بی خبرازدرون او تکیه واتکاکرده وباواعتماد میکنند.ترس درمواردی انسان راازخطاکردن,بازمیدارداماد بیشترمواردباعث عقب نشینی هائی در زندگی میشودکه انسان نیازی به آن درعمر کوتاه خود نداردوبیشتر نیازمند وپیشرفت وادامه راه زندگی با شهامت وجسارت است تا ترسهائی که مانع رشدانسانی میگردد
___ «هراسی نیست »______
مرا تا دل سپردن های یک عاشق
ببر با خود
و بگذارم ...وبگذارم,
که سر برسینه ات
یکدم بیآسایم
وبا قلبم بگو
از اوج پرواز ی بسوی عشق
که هرگز دل نمی ترسد
بگیرد اوج پروازی
مرا از عاشقی
هرگز هراسی نیست
مرا ترس از دم
تقدیر غمگینی ست
که قلب آسمانش را
نیابم همچو روح آبی ام
بی تکه های ابر غمناکی
و تنهائی بخواند
قصه ی شب را
بگوش قلب غمگینم
مرا ترس از شب
غمگین تنهائیست
که در آن سوسوی صدها ستاره
میدرخشددرکنارماه
ولی حتی
یکی ازاینهمه کوکب
برای بخت
غمگین دل من نیست
مرا با خود ببر
تا آسمان آبی عشقی
که در آن
قصه ی پروازهای عاشقی ها را
هراس یک قفس یا
تیر دشمن نیست
مرا با خود ببر
در فصل کوچ مرغک پرواز
که راهش گرچه طولانی
ولی پرواز بالش را
نهایت نیست
مگر تا مقصد
آن لانه ی عشقی
که هرگز قلب او را
بی سبب نشکست
به کنج بودنی آرام
مرا در بیکران عشق خود
آنگونه راهی کن
که پروازم
فقط تا لانه ی عشق تو
پروازیست
پر از شوق رسیدنهای دل
در مرز شور واشتیاق
با تو بودن ها
دلم لبریز عشقی
غرق غوغاهاست
هراس من
ولی عشق وتمنانیست
هراسم بی تو ماندن
در غروب
کوچ پروازی است
مبادابی تو پر گیرم
به ناچاری
به اوج بیکسی های دلی غمگین ,
به تنهائی
مرا از عاشقی,
هرگز هراسی نیست
که دل خود
بیکران عشق ورویاهاست
و بگذارم
و بگذارم
که دراوج همان پرواز
به پیوندی دگر
در تودرآمیزم
به وقت دل سپردن ها
وگر مرغ دلم سررا
فرو برده ست
به زیر پال پروازش
به غمگینی
ز آنرو نیست
که میترسد بگیرد
اوج پروازی
مرا از عاشقی
هرگز هراسی نیست
که پروازم
پراز بال سپید مرغهای
راهی کوچ است
برای پر زدن
در آبی
پرواز عشقی جاودان
آندم
,که هم پرواز
بال پر زدنهایم
تو باشی تو.
18/بهمن ماه 1385/
____فرزانه شیدا___
در بسیاری نواقع ماازاین میترسیم,که دیگران باعث آزارماباشندودرراه زندگی دامهای آنان صدماتی به,انسان واردکنداماهمواره,نگرانی وترس های بیمورد زمانی که هیچ اتفاقی نیافتاده است وپیش بینی های پیشاپیش برسرهرمسئله ای که,دقیقافرق نمیکندچه باشدیا درچه موردی,اما بیهوده,به,اضطرابهاوترسهاونگرانی های بیموردی بیش نمی انجامدوتنهاروح ودل راتضعیف میکندکه, همه وهمه جزاین نیست که,انرژی مثبت آدمی صرف درمسائلی شودکه لزومی برآن نیست. همواره باتکیه برخداونداعتماددردرجه ی اول باو,وسپس بخودمیتوان موفق بودواگرروی نیزاظطرابب ما واقعیت پیداکردبهتراست همانروزبرای آن چاره ای بطلبیم وپیشاپیش به استقبال رنجها ونگرانی هاواضطراب وترس های بیموردیی نرویم, که نمیدانیم,آیااتفاق خواهد افتادیا خیر,انسان عاقل درزمان لازم به اندییشه وتدبیردرمسائل می پردازدوتازمانی که چیزی اتفاق نیافتاده است خودرابااندوه وغم ونگرانی وتری بی دلیل,از کار وزندگی نیانداخته به امروزی می اندیشدکه هم اکنون,دراختیاراوست وتاساعاتی بعدوبعدتر تازمانی که اتفاقی رخ نداده دلیلی ندارد,درترس ودلهره باشیم وبهترآن است که, ازلحظه هاراپاس بداریم مباداکه این لحظه ی آخرین لحظه ی بودن ماباشد,هیچکس ازدمی دیگرباخبر نیست درنتیجه غم بیهوده خوردن وترس بی دلیل داشتن یاترسیدن حتی ازچیزهای بیهوده, تنها تضعیف روحی ست ک به قدرت روحی مانیازمنداست تاشفاگرفته, ودل آرام گیردوبازندگی درراه درست خودرابه سرانجامی خوب رسانده که وبه شادی اومنتهی شود.
____گلستان سعدی ____
تدبیر صواب از دل خوش باید جست
سرمایهٔ عافیت کفافست نخست
شمشیر قوی نیاید از بازوی سست
یعنی ز دل شکسته تدبیر درست
____گلستان سعدی____
*ـ سربازی که می ترسد ، جان خودو دیگرسربازان رابه خطرمی افکند.ارد بزرگ
*ـ‌ چه بیچاره اند مردمی که ،قهرمانشان "بزدل"است.ارد بزرگ
*ـ‌ برای دلهره شبانگاهان،نسیم گرمابخش خردرا همراه کن.ارد بزرگ
*ـ خردمندان ترس را هم به بازی می گیرند.ارد بزرگ
*ـ ترس می تواند پیشرفت و رشد به همراه آورد اما این پیشرفت هم درنهایت توان آرام سازی روان آدمی را ندارد ، سخن دلنشین خردمندان دل ها راآرام می کند .ارد بزرگ
پایان فرگرد ترس
به قلم : فرزانه شیدا

هیچ نظری موجود نیست: