بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فرگرد سرپرست*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه  شیدا"



¤ بُعد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ ¤
¤ فرگرد سرپرست ¤

این بار نگاهی بر* فرگرد سرپرست *خواهیم انداخت:
ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است .ارد بزرگ**
انسان در زندگی همواره به طریقی نیازمند به دیگران استو بر اساس نیازهای روحی وعاطفی وجسمی خویش درسنین مختلف تکیه گاهی را نیازمندمی باشد و در زمان طفولیت این تکیه گاه در
درجه اول مادر وسپس پدر می باشد.درجه ی اولیه را برای مادر درنظر میگیرم زیرا که شیر مادر
نیاز اولیه بشری که قوّت وغذاست را مادردر شیر خود ویا شیری که به فرززند خویش میدهد
وهمچنین سرپرستی ونگهداری کو دک درساعات متمادی وابسته بوجود وحضور شخصی بطور دائم است که این شخص مادر ، دایه و یا پدردرصورت نبودن این افراد، بعهده ی کسانی ست
که سرپرستی طفل را بعهده دارند.درنتیجه آنکه نیازهای اولیه کودک را برطرف مینماید حکم اجرا کننده ،جایگزین ،مدیر و سرپرست بالاتر رابرای کودک داردوبر طبق بررسی های اخیر پژوهش گران اطفال طی مقالاتیکه چاپ ونشر میشودیا در تلوزیون ودرسری برنامه های روانشناسی
یا برنامه های پژوهشی مخصوصی بمانند:(تلوزیون یا سایت های:*دیسکاوری * Discovery
که بمعنای: پژوهش های جدید وکشف شده، می باشد),سرا نجام پس از تحقیقات بسیار بروی اطفال
( *وهمچنین بزرگسالان که بآن نیز خواهیم پرداخت*)به این رسیده اند که کودکی که رها میشود ودر نهایت بی توجهیودر دوران نوزادی تنها باو غذا داده میشود وهیچگونه "محبت لمسی"باو نمیرسد
(بعنوان نوازش ورسیدگی با محبت * یا هرگونه توجه ) بیشتر ازده روز تا یکماه زنده نمی ماند وخواهد مُرد .!البته استثناهائی نیز موجود استکه چنانچه چنین نوزادی بدلایل مختلفی چون :
- تر ک شدن کامل ازسوی مادر وخانواده
- یا مرگ مادر ویا هرگونه دلیل دیگری که
مادر قادر به بودن در کنار فرزند نباشدوهمینطور، دلایلی چون:
- بی توجهی کامل مادری آز آن جهت که این فرزند را نمیخواست...
- یا گرفتاری های زندگی که مانع از رسیدگی درست به طفل
در دوران کودکی گردیده ویاسپرده شدن
بدست اشخاص ناصالح و....همه وهمه...و در نهایت ثابت شده است که :نوزاد از ترس ِ دنیای ناشناخته ای که در آن وارد شده ومهر یا نوازشی, یا حتی سخنی مهرآمیزرا در آن دریافت نمیکند.( بمانند ناز دادن بچه که طفل بخوبی قادربدرک حسی این محبتهای دستی وزبانی ست )لذا طاقت نیاورده و از بین میرود وچنانچه باقی بماند
وتنها باو شیر داده و بر حسب وظیفه کارهای اولیه ای چون نظافت وغیره ....را براو انجام دهند .وهرگز کلامی با اوحرف نزده ویا نوازش نکرده وحتی به تلخی, تنها بقول معروف بر سراو بخاطر کارهایش غّرزده وچهره ای نامهربان داشته باشند طفل قادر به درک تمامی اینها بوده واو نیز همینگونه بار خواهد آمد .واز آنجا که الگوی توجه ومحبت را دریافت نکرده است, قادر به این نیست, که احساس وعواطف خود را بدیگران نیز منتقل نماید .همین مسئله بعد از سپری شدن دوران کودکی ونوزادی در خارج از خانه وخانواده , در محیط مدرسه ،تکرار میشود.یعنی طفل ِدبستانی همچنان بواسطه معلم ومدیر که بالاتر ازاوقرار دارند.روزی ۸ ساعت تربیت ذهنی وروحی میشود ومابقی رادر خانه وچنانچه تعادلی دراین میان برقرار نباشدو درجائی محبت دیده و درجای دیگر نبیندویا بطور کل درهردوجا فقط بداخلاقی وسرزنش وغیره.... را ببیند , آنگاه تبدیل به طفلی پرخاش گر، عصبانی* ناراضی, یا بسیار گوشه گیر واز جمع گریزان و یا حتی شلوغ تر از حد عادی و ازیتگر وبقولی خرابکار در هرجا وهرگوشه ای که هست , میشود !واین نتیجه ایست که ازاعمال بزرگتر وسرپرست بما بر میگردد.چرا که هرگز نمیشود گفت : طفلی ذاتا بد بدنیا آمده است بلکه تماکی آنچه دراین موارد انجام میدهد ,دقیقا اکتسابی ست ویاد گرفته شده است وهرگزچنین چیزی درنهاد یک نوزاد بااو زاده نمیشود., بهرشکل چه نوزاد باشد چه نوجوان ، جوان ، سالمند وپیر, همه وهمه نیازی ژرف وعمیق به دیدن توجه ومحبت دارند واین مسئله , به هیچگونه با زیاد شدن سن کمتر نمیگردد.خداوند انسان را آنگونه آفریده است که این نیاز ,هرگز دردرون بشری تمامی نخواهد گرفت زیرا که آنگاه نخواهیم توانست, شاهد دنیائی در صلح وآرامش باشیم ,واگر انسانها به احساس وعاطفه ی خویش خاتمه دهند آنگاه بشریت رو به نابودی خواهد رفت وهمراه با جنگ وستیز های خانگی -اجتماعی- کشوری رو به نابودی خواهیم رفت .لذا پدیده ی احساس یعنی عشق /عاطفه دوست داشتن ومهربانی ووو....در اصل بر این اساس, درروح وجسم انسان از سوی خداوند قرار گرفته است ,که بواسطه ِ آن نسل انسانی ادامه داشته باشد وزندگیچرخه ی خویش را بدرستی طی نماید ودر این میان, * این خود ما هستیم *, که درنهایتِ دیدن سختیها ,خوبی و بدی های زندگی پیشوای اولین ما می بایست خداوندگار ما باشد وپیامبران وبزرگان اندیشه ای که الگوئی مناسب - آگاه ودانامی باشند

ـــــــــــــ ....در کجا باید , میخی کوبید...؟؟!!ــــــــــــ
از عمق دل گریان شدم ، بر بودن بی حاصلم
از آنهمه رنجی که دید ، از روی ناچاری دلم!
بر هر دری رو کرده ام ، آن در برویم بسته شد
گریان نگه ،جامانده ام ، درگوشه ای در منزلم!
آید چکار از دست من ، جز غصه خوردن درخفا
گردر جوانی جان دهم ، "غم " بوده تنها قاتلم
***
اما جهانِ یاوه گو! با من ز عرفانت مگو!
زآندم که شد" غم" همدمم ، *"دیدم ز دنیا غافلم"!!
یا باید از این غصه ها ، دل را کشم دیگر بروُن
یا آنکه قربانی شوم در "غم "... که بوده مشکلم!
قلبم ولی در زندگی ، هرگز نشد تسلیم " تو "
یا تو, خودت یک جاهلی!...یا من زیادی جاهلم!!!
***
همراه رودی رفتن وُ همراه او جاری شدن؟!
"*فرقی میان آدمیست با گله ای روی چمن*"!!
" بُز" گر رَود ، راهی خطا، یک گله بی چون وچرا
دنبال او راهی شود!
این را تو میخواهی زمن ؟؟!!!!؟؟
***
اما جهان! من آدمم ! با عقل وهوش وفکر خود
هرگز نمی بینی زمن ،" تسلیم" من با جان وتن!

شاید خطا , شاید فنا ... اما تو باور کن مرا!
باید گُـُل ِ شادی شدن در زندگی چون یاسمَن
من میروم شاید غمین! با زندگانی در کمین!
*" شـیدا " ولی داند "کجا میخی زخود باید زدن"!!*
27/1/1364 سه شنبه فروردین ماه
___ فرزانه شیدا ____

در ادامه مطلب می بایست, تنها اشاره برآن این داشت که : کسی بد و یا دزد نمیشود, چون در* ژن /ارث خونی* او چنین چیزی موجود است, بلکه *رفتارها*وآنچه ما انجام میدهیم *" همیشه وهمیشه اکتسابی ست ".* وهرچیزی را که از لحاظ احساسی وعملی بروز میدهیم،عمال میکنیم وانجام میدهیم , تماما چیزی ست که آنرا یاد گرفته ایم حتی: قهر کردن, مگراینکه جامعه ی خانه وخانواده واجتماع ، اورا بدین سمت سوق داده باشد.ودر سن بلوغ نیزاینگونه نابسامانی های روحی در نوجوانتاثیری بسزا ، خواهد داشت .که آن نیز باعث پشیمانی والدین وافراد ی میشود که سرپرستی اورا بعهده دارند, واین تازمان رسیدن به محدوده ی کار که رئیس ومدیر وکارفرما, سرپرست افراد کارمند وزیر دست هستند،بتدریج شکلی بزرگتر بخود گرفته وباز دراین میان نقش کارمند وکارگر وزیر دست همان نقش " گیرنده "و " باز پس دهنده " گی ،را تکرار میکنند .بدین معنی که چنانچه در تمامی محیط زندگی و کار, فرد مهم (چون والدین ) فرد ِسرپرست ومدیر اولیه ،انسانی باشد که خود شکل درستی ازخود وازخوبی ودرستی وانسانیت ومهربانی وخوش خلقی و...را به فرزند و، کارمند و زیر دست خود انتقال نمیدهد...نتیجه آن خواهد شد که دریافتیِ او، ازاین شخص یااز کارمند وکارگرنیز آنقدرها شایان توجه نخواهد بود.
*تجربه ها پژوهشگران, درتمامی دنیا ثابت کرده است که انسان هرگز بی دلیل دچار, تنفریا بی تفاوتی ها واحساسات منفی در قبال دنیا وزندگی وجامعه در زندگی نمیشود وعلتهای کم کاری درخانه ، مدرسه واجتماع به اشخاصی بر میگردد که نقش اولیه را در زندگی او بازی میکنند! از زمان کودکی ببعد همه چیز را اکتسابی یادگرفته ایم واین بر احساس ما نقش سازنده شخصیت را بازی کرده است ومنو شما هرچه امروز هستیم دقیقا بازگشتی دوباره داردبه آنچه بوده ایم ویا باعث شده که اینگونه شویم !خواه خوب ،خواه بد ،خواه کینه توز ،خواه مهربان , تماما ناشی از آچه است که در زندگی برما گذشته وزآن, مثبت ومنفی بودن در زندگی را نیز آموخته ایم.بدین معنی که شما تا زمانی که بیمار نشده باشید, معنای سلا متی را درنمی یابی, تا زمانی که تب نکرده ای معنای گرمای معمولی وحرارت عادی بدن را نخواهی فهمید.در شکلی دیگر از صدمات :روحی ،احساسی* جسمی, شخص هرگز معنای کتک خورده بودن را نمیداند تا, تا زمانی که دستی برویت بلند نشده باشد, طعم تنفر وانتقام از شخصی را هرگز در خود, احساس نخواهی کردمگر اینکه ازاو صدمه ای دیده باشی, نمیتوان با کسی بد بود، بدون اینکه :*(بد بودن با دیگران را آموخته باشی)*! و نمیشود با کسی بد بود بدون اینکه دلیلی بر آن وجود داشته باشد!پس نتیجه میگیریم اکثر احساسات وعکس العمل های منفی آموخته های ما واکتسابی ست!

ـــــــــ پــروانه زندگی ــــــــــــ
با زبان ساده میگویم
سخن زندگی, در چشم من پروانه ایست
از درون پــیله میآید برون
در پی گلهای رنگین سوی باغ
بال بالی میزند در باغها با سرود بلبل و , گه زاغها!
گاه دور افتد ز باغ زندگی
تا بیابد عطری ا ز باغ بهار!
گاه, در کنجی نشیند ,بیصداروز وشب در بازی تکرارها!...
چون بها ران عمر کوّته در گذر
جان دهد پروانه درکنُج خزان
در شبی همراه شمعی جانفروز
با تنی وامانده در حرمان وسوز
یا که می میرد زمان در زندگی !...
او ولی در بهت وراز زندگی
همچنان در بهت و رمز زندگی !
از چه آمد؟ از چه پر زد؟ او چه کرد ؟!
رنگ و بوی زندگی را چٌون چشید ؟!
لیک بی آنکه بداند قـصه را ...
قصه ی "بودن " به پایانش رسید !!
من چو آن پروانه بودم در جهان
باورم از " زنـدگانی "سـاده بود
گاه بال و پر زدم درعطر باغ
گاه با باران ِغم پر پر زنان
در خیالم، قلب من آزاده بود
در خیالم این دلم آزاده بود!!
باز می پرسم زخود , در روز وشب
من چه کردم با خود ُو با زندگی
چٌوُن چشیدم ، لذتِ باغ بهار ؟؟
من ولی در پیچ وتاب زندگی
همچنان در قصه ها , پروازها ...
در میان ره ، نمیدانم چرا!
خسته ام ! از اینهمه تکرارها!
روز بارانی من نوری نداشت
قصه بودن دگر شوری نداشت
چون بهاران عمر من آسان گذشت
عمر من در حیرت دوران گذشت!
آسمان من ولی آبی نبود
عمر من در تاری باران گذشت !
عمر من در تاری باران گذشت !
همچنان در نیمه راهم بی خبر...
قصه ی من خط پایانش کجاست ؟
باغ من خورشید ومهتابش کجاست ؟
آسمان آبی نمیگردد چرا ؟
پرتو از, نوری نمی گیرد چرا؟!
وای از این روزانه ها ,تکرارها!!....
....
در بهاران اشک باران کمتر است
بارش ابر بهاری کوّته است
آسمان من ولی ابری وتار
آسمان من ولی ابری وتار
از چه شبها , نور ومهتابی نشد
یا که قلب ِ اسمان آبی نشد!
آنچنان هم زندگانی ساده نیست!
عمر ما کافی براین "پیمانه " نیس
پر شود پیمانه ی عمری به درد
میرسد آخر خزان , ابری وسرد
در چنین باغی فقط پر پر زد یم
روزو شب بر رنج ودردی سر زدیم
" زندگانی" میرود آسان ز دست !
اینچنیـن , پـروانه بودن مشکل است !
اینچنین, پــروانه بودن مشکل است !
___فـرزانه شــیدا * آذر ۱۳۸۲___
با آنچه ذکر شد، در می یابیم که ما درواقع :ما آینه ی افرادی هستیم که تربیت ما را برعهده داشته اند ویا بگونه ای با رفتار واعمال خود بر ما تاثیر گذار بوده اند. نمیشود گفت : من هرگز تحت تاثیر کسی قرار نمیگیرم, چرا که ما از اولین لحظات زندگی تحت تاثیر دیگران هستیم وهرچه می آموزیم بر همین واقعیت تکیه دارد.اما اینکه پس از دوران بلوغ فردیت وشخصیت ما دیگر شکل گرفته است واعتقادات وافکار ما متعلق به خود ما میشود شکی نیست.با آگاهی بر اینکه انسان با دارا بودن عقل, همواره پذیرای ایده های جدیدیست که منطقی وعملی بنظر میرسد.
از سوی دیگر *ارد بزگ* میفرماید:بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جزسرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه را به دنبال نخواهد داشت . ارد بزرگ
دررابطه با سخنان ایشان واین متن باید دیدچرا ما در زندگی خود نمیتوانیم در زمینه های کاری تکیه بر آشنایان نزدیک داشته باشیم, قبل از بررسی این موضوع جا دارد یاد آوری گردد که انسان همواره نیاز دائمی بر آشنایان ونزدیکان ودوستان دارد اما, این جنبه های عاطفی را بیشتر در بر می گیرد تا جنبه های دیگر زندگی ودر رابطه با کار معمولا زمانی که انسان با فردی نزدیک یه آشنای خانوادگی یک دوست نزدیک و...در زمینه ی کاری ، شروع به انجام پروژه یا کاری را شروع کرده وحتی با هماهنگی ها قبلی وبرنامه ریزی های بسیار, آنچه در نظر داریم شروع میکنیم, همیشه باید این را بخاطر داشته باشیمکه اعتماد مطلق حتی به نزدیکترین شخص نمی بایست در حر۱۰۰٪ باشد.چراکه همیشه احتمال وقوع اتفاقات وحادثه هائی نیز هست که رویاروئی ومواجه شدن با آن برای آن فرد هم ممکن است ناممکن باشد.* البته لازم به توضیحاتی ست در زمینه هائی که , قصد سخن از آن را دارم :زمانی که( * دی-اِن -آی * = نشانه ها وعلامتهای خونی هر انسان)که مانند اثر انگشت تنها متعلق به یکنفر خواهد بود ودونفر نمیتواننددی-اِن -آی مشترک داشته باشند.(البته" دوقلوها" در این زمینه آنقدر تفاوتهائی ناچیزی دارند, که کمتر میتوان اینگونه علامتها را درخون آنان کشف نمود , بسیار کوچک ونادیدنی ست*)اما در زمانی که تفاوتهای آدمی تا اینحد کشف وشناخته شده است , باید این را هم دریافت که انسانها هرچقدر هم, در یک محیط وبا یک شرایط مشترک رشد کنند, همواره خصایصی را دارا هستند که متعلق بخود ان فرد است , مثلا :خواهر برادران در یک خانواده هرچقدر به یک شکل وبدون تفاوت نهادن میان آنان از طریق یک مادر وپدربزرگ شوند باز خواهیم دید که هرکدام دارای خصوصیات مربوط بخود میباشند.
شاید بپرسید: که چطور وقتی سخن از این میگوئیم که آموخته ها هرچه باشد ما اینه همان هستیم، پس دراینجا چگونه, این حرف را عنوان میکنید که شرایط خانواده , میتواند افراد متفاوتی را پرورش دهد؟!همانگونه که :* دی-اِن -آی * متفاوت است .اما درعین حال متعلق بیک پدر مادر است وبوسیله ی آن میشود پدر ومادر وخواهران وبرادران شخص را شناخت .وبسیاری از علایق واستعدادهای ما از طریق*ژن * و * دی-اِن -آی * به ما به ارث میرسد .اما رفتارها وعادتها همانگونه که گفتیم بیشتر اکتسابی ست واگرچه ممکن است نوه ای اخلاقی درست , همانند مادربزرگ یا دائی داشته باشد اما بستگی دارد که اینچگونه رفتاری ست! ودر کدام طبقه رفتاری در انسان شناسی وروانشناسی قرار دارد.حال هرچقدر در خانواده وفامیل شما همانند وهمگونه باشید باز درانجام کارهای زندگی خود بی شک متفاوتید .دختری درخانواده بسیار تمیز یا حتی وسواسی میشوددختر دیگر همان خانواده ، اصلا علاقه ای به انجام کارهای خانه ندارد!
ازهمین نمونه هاتی کوچک باید دریافت چرا ما نمیتوانیم, در کارهای مهم زندگی خود بطور مطلق اعتماد کامل , به شخص دیگری داشته باشیم ،چه خانواده باشد چه آشنا واگر مجبور هستیم که مکاری را به انان واگذار نمائیم می بایست همواره نظارت کافی بر آن را نیز بعهده بگیریم.اما زمانی که با کسی از آشنایان شریک میشویمدیگر قادر نیستیم بعنوان سرپرست کار اینگونه رفتار کنیم
که مدام بگوئیم چه را انجام بدهید چه چیز را نه! درعین حال یک غریبه براحتی قادر به قبول این خواهد بود که مدیری, به اودستور کار بدهد اما خواهر وبرادر یکاشنای خانوادگی , براحتی ازاین موضوع دلگیر شده و تصور مینماید, که چون شما نیاز اورا بخود دریافته اید, ازاو سواستفاده میکنید وبیش از اندازه باو" بکن، نکن" میگوئید: ودرعین حال که تولید اختلاف خواهد شداز طرفی دیگر اگر باو بگوئید بتو اعتماد میکنم اینکارابدین شکل وآن شکل لطفا انجام بده , بازهم او به طریقه ی خود اینکار را انجام خواهد داد. ودرصورتی که اشتباهی حتی بدون قصد قبلی انجام دهد, شما نمیتوانید بااو چون غریبه رفتار کرده اورا توبیخ یا تنبیه کنید یا برای آنکه بیادش بماند اورا جریمه نقدی وحقوقی کنید, که انجام اینکار خود غوغائی را تولید خواهد کردکه شاید به قطع رابطه نیر بی انجامد!همانگونه که مشاهده میکنید سخنان ارد بزرگ تنهاسخنی ازروی ایده های قلبی وفکری نیست بلکه از لحاظ علمی نیزتمامی سخنان او قابل بررسی ست, براحتی میتوان با تطابق افکار او با موضعات علمی - روانشناسی واجتماعی - فرهنگی و دینی... هماهنگی پیدا نموده ودلیل این سخنان را که براساس تجربه نیز هست , پیدا نمود.
*شباهنگام برای خانواده و نزدیکانت نامه بنویس و در روز برای اربابان و سرپرستان . * ارد بزرگ
*اکنون باید دید چرا انسان می بایست شباهنگامگویای اندوه خویش به خویشاوندان باشیم؟میدانید که عوطفت ومهربانی خانواده همواره بیشتر ازمحیط بیرون واجتماع است , چر اکه در محیط خانه وخانواده افراد از لحاظ روحی وعاطفی به یکدیگر نزدیکترند, اینجا ودراین , جمله معنا تنها این نیست که نامه ای نوشته ،وبه آنها بدهی , منظور این است که شبها که در محیط خانه وخانواده هستید , با اند یشه به آنچه بر روح و روان تو ، اثر میگذاردیا خا طره ی آنچه را که از آنها دیده یا بدل داری رادر ذهن خویش مرور کن
در علم روانشناسی ، از علم گفتار درمانی ونوشتار درمانی سخن ها به میان آمده است ومن درکتاب واژه های خود نیز بر ان اشاره داشته اماینجا تنها باین بسنده میکنم ,که بگویم در بحث نوشتاردرمانی
پزشکان معنقدند زمانی که تو غم اندوه وناراحتی خود را بازگو کردهیا بر برگی مینویسی...انجام اینکار خود باعث تخلیه روحی واحساسی درون تو میشود,در عین حال که انسان در زمان گویائی موضوع یا نوشتار آن ,در باب این جریانات ، فکر میکند وودردرون نیز همزمان به تحلیل آنچه گذشت نیز می پردازدو شاید با اینکارحتیبه نتایجی احساسی ویا حتی عملی برسد که اورا
از این اندوه ویا گرفتاری نجات بخشد .واگر چنین هم نشود لااقل با گفتن ونوشتن آن احساس آسودگی میکندچراکه آنچه بقولی بر دل او مانده است بیرون ریخته است .درکنار این علمای این علم معتقدند که ،نگاهداریِ افکار ِاندوهناک یا خشم آور وتمامی احساساتی که بنوعی تاثیر نامطلوب بر روح وروان وجسم دارد خوشایند نبوده وباعث این خواهد شد که آثار بدی بر روح وروان وجسم برجای بگذارد ازاین نظر معتقدند در علم نوشتار درمانی بهتر است که فرد آنچه در درونش میگذرد به کاغذی منتقل کرده وپس از نوشتن همه آنچه بر دل او سنگینی میکند ,خواه خشم آلوده باشد خواه از سر تاثر آنرا در جعبه ای قرار داده وبیرون از خانه در سطل زباله بگذارد ,با این تفکر که من چه از درون خانه ی دلچه از درون خانه خود این خشم واندوه را بیرون ریخته ام.عده دیگر ی از این علمامعتقدند این نوشته داخل جعبه را نگهدار اما به آن فکر نکن اما زمانی که مشکل تو رفع شد به سراغ ان رفته با شادی آنرا پاره کن وبدور بریز .تمامی این اعمال تنها برای دادنروحیه ای جدید به شخص آزرده است.چراکه بدینوسیله فرد بطور کامل اندوه وخشم و...را از خود ودرون خویش به بیرون می ریزدواگر روزی بیاد آن بیافتد با شادمانی از ان یاد خواهد کرد .
بااین اندیشه که :امروز این مشکل نیز حل شده واز بین رفت! وحال چرا برای مدیر و بالا دست خود در روز اینکار را انجام دهیم ،از سوی دیگر , روانکاوان جهان معتقدند که ،آنچه بر دلت سنگینی میکند جائی در دل تو نباید داشته باشد ،بلکه به سرعت وهرچه زودتر باید از درون تو تخلیه گردد
تو باید به روراستی.با صداقت درون آنچه بر تو میگذرد آنچه در دل داری را با انکس که باعث آن است درمیان بگذاری ،اگر میتوانی بصورت مستقیم وچانچه به هر علت مانند اینکه شرم میکند یا سریعا خشم اگین میشود ونمیتواند به گفتار خویش ادامه دهد ،درنامه ای نوشته وبطور شخصی بدست آن شخص بدهد ونه حتی از طریق"رابط (*شخصی دیگر)"چرا که ممکن است" رابط" تحویل نامه را انجام ندهد یا بهر دلیلی در تصور تو این باشد که ،شخص مورد نظر نامه را دریافت کرده است
وچنانچه ببینی(با دادن نامه بطور غیر مستقیم بدون اگاهی ازاینکه خوانده شده ای)!در رفتار کارفرما ومدیر و...تغییری حاصل نگردیده بیشتر دچار اندوه وخشم خواهی شد، مسلم است اگر شما چنین نامه ای را نوشته وبطور مستقیم یا غیر مستقیم آنرا تحویل داده و هیچگونه ،تغییر وبهتر شدنی را مشاهده نکنید وبهتر آن است که بفکر تغییر شغل خود باشید ،چرا که کارفمائی که اکنون میداند اعمال او چگونه بر روح وروان ورفتار تواثر نامساعد میگذارد ، اما تغییری در روش اعمال نکند در درجه اول کارفرمای قابلی نیست ،در درجه دوم خود این کارفرما نیز آنقدرها در زندگی نمیتواند موفق باشد واحتمال ورشکستگی او نیز میرود .ودر نهایت اگر درنهایت ترا بازهم به هیچ گرفت ،باید بدانی ماندن تو دراین محدوده شغلی جز بیماری توبرای خود وخانواده وزندگیت سودی نخواهد داشت. وزمانی که میتوانی سالها در محیط جامعه کار وخدمت کنی ، بااین روش بیش از نهایت ۵ سال دوام نخواهی آوردوسرانجام یا به فاجعه ای خواهد رسید ویا به بیماری دائمی ومزمن شما!واینکه تصور کنی سرانجام کارفرما خودش درخواهد یافت ،که چقدر برای او کارمند ویا کارگر و... خوبی بوده ایوچقدر او برتو ناحقی کرده است ، اشتباه خواهد بود .این تنها تصوری بیش نیست که عملی شدن آ نبیشتر به افسانه میماند تا اینکه ،روزی به حقیقت پیوسته وتو شاهد آن باشی! پس بخاطر داشته باشید پنهان کردن درون وناگفته نهادن اندوه وخشم وهمه احساسات تو....دردرجه اول آسیب آن " بخود تو" باز خواهد گشت.
*ـــــــــــ ساحل تنهائی ـــــــــــــــــ*
" امروز " را در حسرت "دیروز" سر کردم
بی آنکه بدانم " فردایم" که همین
"امروز بود که
"دیروز " انتظارش را می کشیدم!
آه ...این نیز بگذرد
اما چشم براهی هایم را بهانه ای نیست
چشم براه بوده ام
بی آنکه در باورم بگنجد که رفته ای
وغمی را بر دلم
به ارمغان محبت خویش، برجای نهاده ای!
چشم براهت میمانم
چشم براهت میمانم حتی کنون که بازگشته ای!
نمیدانم چرا ...نمیدانم
ولی همیشه دلتنگم!
دلتنگی هایم را ، بهانه ی دیداری
" درخیال هم " آرامم نمی بخشد!
وساحل تنهائیم
پر میشود از گامهای خیس
نه تنها در موج که در اشکهای من نیز!
دلم پر میزند
دلم پر میزند برای طپشهائی
که دیدار را شوق می بخشذ
ورسیدن را شادی،
درگامهائی بسوی عشق ومحبت!
ساحل تنهائیم را پر کن
" ای همیشه بیدار" !
فرزانه شیدا
چهارشنبه اسفند ماه ۱۳۸۶
و باامید موفقیت همگان در سراسر دنیانمونه ای ازاین سایت :*دیسکاوری * Discovery *
از: گوگل *http://www.google.com/
برای عزیزان علاقمند به آخرین پژوهشهای علمی دراینجا لینک داده میشودکه علاقمندان میتوانند به آن مراجعه نموده علاقمندی هایرا که مایل بدانستن آن هستندبخوانند( البته به زبان انگلیسی *) به مطالعه ی آن بپردازید:
اینجا کلیک کنید
و چنانچه بنویسید :(* آخرین پژوهش های علمی یا * آخرین پژوهش های روانشناسی)نیز میتوانید به زبان فارسیسایتهای بسیاری را پیدا نمائید وبا توجه به علاقمندی خود آنچه را مایلید مطالعه بفرمائید:
اینجا کلیک کنید
* آخرین پژوهش های علمی : همراه با عکس:
اینجا کلیک کنید
آخرین پژوهش های روانشناسی:
اینجا کلیک کنید
همراه با عکس:
اینجا کلیک کنید
پایان * فرگرد سرپرست
به قلم : فرزانه شـیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فرگرد گیتی*


کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه  شیدا"


● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●_ فرگرد گیتی _●
تمنای واپسین آدمی ، شناور شدن در بسامدهای گیتی است . ارد بزرگ
بسامدها : امواج
در فرگرد گیتی همانگونه که * ارد بزرگ میفرمایند:
انسان عاشقانه مجذوب این است که در دنیای خود
در تمامی جنبه های خوب زندگی غوطه ور گشته وبیآموزد
تجربه کند واز هیجان متفاوت زندگی
بهره مندگردد. ارد بزرگ
ما انسانها نمیتوانیم در تمامی طول زندگی با
یکنواختی های آن کنار آمده وهمچنان راضی باقی بمانید واینکه در روزمره گی زندگی گم گشته وبه آنچه برروزگارمان می آید اکتفا کنیم, در روح بشر اندوه دردناکی را بوجود خواهد آورد
که بی شک در نابود کردن تدریجی او نقشی به سزا را بازی میکنند
اکثر انسا نهائی که روحی اندوهگین ونگاهی منفی دارند از این قبیل افراد هستند
اما باید پرسید *چگونه میشود" این" نبود* !بارها وبه تکرار گفتیم که تسلیم شدن درمقابل زندگی نه تنها به سود آدمی نیست ,بلکه اورا از پیشرفتهای مادی ومعنوی نیز بدور میداردبااینوصف چگونه میشود انسانی ببیند که رو به تاریکی پیش میرود وهمچنان به ادامه آن بپردازد ؟!معمولا انسانهائی که قادر به تغییر روزمره گی زندگی خود نیستند نیاز به کمکی بالاتر از سخن من یا پند واندرز دیگران دارند .

روانشناسان واندیشمندان بزرگ دنیا همواره میگویند: هیچ شرم آور نیست که گاهی در زندگی خود را درماندهاحساس کنیم ولی این شرم آور است که با دانش براین مسئله , همچنان آگاهیداشته باشیم ,اما برای بهبود آن گامی از گام برنداشته به امید این باشیم که روزی درست میشود و حتی بدون اینکه خود تلاشی بر ان داشته باشیم از دیگران نیز,این احتیاج روحی واحساسی را پنهان نموده وبه سرکردن غمگنانه ی زندگی ادامه دهیم در این مرحله شخص می بایست به کمکی بالاتر از یک آشنا ویک دوست
تکیه کرد ه و بایست در این زمینه به یک روانشناس مراجعه نموده
واز او یاری بطلبد وبدنبال راه حل اساسی و منطقی باشد. اما متاسفانه ، تفکر عامه در باب روانشناس وروانشناسی در ایرانبدینگونه است که شخص شرم میکند از این راه کمکی دریافت کرده ودیگران ازاین مطلب آگاهی پیدا کرده و اورا دیوانه بخوانند.
اما علم روانشناسی تنها برای آنان که بطور کل عقل خویش باخته اند
بنا نشده است.ودرواقع اگر آنکه امروز بطور کامل ازخود بیخود گردیده در زمانی ,مناسب طلب کمک کرده بود ,بی شک اونیز امروز درمیان دیگرمردمان یک زندگی عادی را سپری میکرد صرفنظر از عده ای که برحسب همان اتفاقاتی که گیتی بر سر راه اوقرار میدهند مانند :پرت شدن از جائی - صدمه دیدن سر و... عقل خویش رااز دست میدهند.
پس بیائید واقع بین باشیم :
- من نمیتوانم مشکلم را حل کنم
-گفتن به اشنا هرچند نزدیک چون مادر وخواهر یا دوست جز شنیدن
پند واندرز راه بجائی نبرده ومشکلی ازمن حل نکرده است
- هرروز دچار اندوه بیشتر میگردم ونمیدانم چه کنم
- بدنم هرروز به نوعی دچار دردهای بی دلیل میشود یا بطور کامل
دلیلی برای اندوهم پیدا نمیکنم بی آنکه بخواهم عادت کرده ام که غمگین باشم حتی اگر آنروز
ودیگر روزها اتفاق خاصی نیفتاده باشد و.....
* اینها تماما نشانه های افسردگی ست*
وزمانی که راه حلی نیست , چاره فقط مراجعه به دکتر مخصوص آن است !درد چه روحی باشد چه جسمی چه از روح بر جسم وچه برعکس یدین معنی ست که بدن اعتراض میکند تابه ما بازگو نماید که درشرایط خوبی نیست وآنرا گاه با تا
گاه با کسالت جسمی وروحی ابراز می نماید.و در زمانی که شما، خود نمیتوانی تصمیم بگیری, که چیزی را عوض کنی ویا حتی با گرفتن این تصمیم , باز راه بجائی نبرده چند روز بعد مجددهمان میشوی که بودی...آنگاه میبایست قبول کنی که چیزی دراین میان درست نیست وتو آنرا نمیشناسی.چیزی که لا زمه ی دانستن آن و شناخت وآگاهی از آن بر عهده ودر کف دستان کسی ست که دانش آنرا کسب کرده است
یک دکتر یک روانشناس یا یک فرد آشنا که آشنائی با مشکلاتی نمونه ی این رادارد.
در نتیجه درهمین مکان می بایست تصمیم قطعی برای گرفتن کمکرا عملی کرده وتو نیز چون دیگران قادر باشی اززندگی وهیجانات وشادیهای آن بهره مند گردد.هرچه هست تسلیم شدن جواب تو یامن نخواهد بود.
* تسلیم ! *
بسه دیگه برای من , این گذرون ِلحظه ها
گذشتن و ُرفتن و ُ باز , یه رفتن ِبی انتها
بیت غموُ , زار زدنی ! , توُ خلوت تنها ئیا
رفتن تُو آغوش غزل , توُ کوچه های بیصدا!
همیشه رفتنی بودن , تسلیم زندگی شدن!
به "غم" بگم باشه ! بمون!باز غرق سادگی شدن!
همیشه با خودم بگم، که قسمتم همین بوده
یاکه, توُ دست زندگی, اسیر ِ بردگی شدن
نگو که سرنوشت ماست, نشستن وغم کشیدن
اشکو ُ بدل راه دادن وُ ,خنده ی "غصه" رو , دیدن!
از لحظه ها گذشتن وُ دویدنی سوی ... کجا؟
دویدنای ِبیخودی, واسه ؟! به آخر رسیدن؟!
نگو که سرنوشت ماست , نشستنی پای غمی
شادی باید یه جا باشه ، حتی یه ذره یه کمی
تا کی اسیر سادگی ،هی خودمو گول بزنم؟!
بگم به دل تقصیر توست, اگر که تو اسیر شدی!
کی گفته دست ِتقدیره ، دست قدر یا که قضا
فقط برو راهی که هست !, بدون هیچ چون و چرا!
تسلیم زندگی با شوُ ! بگو خودش درس میشه !!!
هرجارو هم ، نگاه کنی ، نگفته اینا رو ،خدا!!

نه بخدا , برام بسه , اینجوری , آواره بودن
توُ دست غصه ها اسیر , همیشه بی چاره بودن!
بیام بشم عروسکی , توُ دست سرنوشت وغم؟!
وَِیلون و ُسرگردونِ غم ، مثله یه بیکاره بودن!

یا که بپای هر دعا "دنیا " منو ، ، دک بکنه
توسبزه زار باشم ولی ، منو "مترسک " بکنه!
بیاد بگه که سرنوشت ، اینجور واونجور نمیشه!!!
تا یه روز آخرش بیاد ,خودش منو " حک " بکنه! ؟

من زیر بارش نمیرم , که تا ابد اسیر باشم
سفره ی شادیها باشه !نخورده اما سیر باشم!
همش بهانه بیارم ، بگم گناهه " هَستیه"!
مثله یه کوری توی راه ، سرگردونِ "مسیر" باشم!

هرجوریم حساب کنی، من زیر بارش نمیرم!
یه روز توی همین روزا، حقمو من پس میگیرم
خدا خودش شاهدمه ،که نون دل رو میخورم
"شیدا"م ولی وا نمیدم ، حتی اگرهم بمیرم
فرزانه شید ا/ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸**
گیتی در جنگ و آوردی بزرگ در گردش است . اندیشه و تلاش خردمندان ازیک سوو پوزخنداهریمن و روان دیوپیشگان از سوی دیگر ، معرکه اینجهان گذارا است . ارد بزرگ
همچنین بزرگان جهان میگویند: پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است! اینکه نپرسیم که آیا راه حلی وجود دارد یا خیر ودر نادانی خود باقی بمانیم که شاید باید همینگونه باشد وخدا بزرگ است ودرست میشودخود نوعی جهالت است وخداوندگار نیز ازاینکه ببیند فردی بدون هیچ تلاش تنهاامید بهبود زندگی خویش از در غیب را دارد افسرده وناراضی میگرددوازاین سخن از پیامبر وامامان نیزآیه وسوره هائی داشته ایم که میفرمایند:
خداوند بندگانی را که به ستم وغم وبدبختی ونابسامانی خویش خو میکنند،نمی بخشد.
نام وشماره آیه وسوره در خاطرم نیست اما آنچه ارزشمند است ,یاد اینگونه گفتار است که میبایست در ذهن آدمی ریشهداشته باشد تا انسان آنرا ز خاطر نبرد وبیاد داشته باشدکه در قبال خود اول از همه مسئول میباشد کمااینکه شنیده ایم که میگویند: چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است
شما نمیتوانید برای دیگران انسانی نیکوکار باشید ,زمانی که هنوز در کار زندگی خود باز مانده اید یا از رسیدن بخوددست کشیده اید .انسانی که خود را دوست نداشته باشدبه هیچ وجهی نمیتواند دیگران را دوست بدارد درنتیجه نخواهید دیدکه کسی نیکوکار باشد اما بخود وخانواده خود بد کند
واگرچنین باشد از آن دسته انسانهائی ست که جز چاپلوس ومغلطه کار مردم فریب وعام فریبی ، بیش نیست!
واما درچنین مرحله ای از زندکی ست که من ،تو ،مامی بایست چه بر اندوه خود چه دیگری یاوری باشیم و صدائی.چه با قلم چه با حرف چه درعمل !بهر شکل نشستن هرگز جهان وگیتی را به
چرخه درست خود نخواهد انداخت بااینوصف که همه ی مادرچرخش این زندگی نقشی را دارا هستیم وهرگز احدی بی دلیلپا به عرصه جهان وگیتی نگذاشته است.
__* صدایم در نمی آید ...صدایت کو؟!*___
صدایم در نمی آید،نه حتی کُنج تنهایی
نه در جمعی که دائم از حقیقـت قصه ،
می سازد !نه در آن باور دیروزی مطلق
که ترمیم درون زخمی من بود !
صدایم در نمی آید نه حتی در نوشتاری
که رنگ عاطفه در جوهری شبناک
وگه در تیرگی رنگ ِ شب اندوه
به جایم باز می نالد !
(حقیقت رااگرانکار می باید" حقیقت "نیست! )
صدایم در نمی آید،
نه آنجایی که می باید
به خشم سینه فریاد
یز درد دائم این زندگانی زد !
صدایم در نمی آید
، صدایت کوُ ؟!
که در کُنجی خداوندا
صدای ناله واندوه
می پیچدو اشک درد ،
فراوان میچکداز دیده مظلوم !
ولی تنها ، سکوتی نابسامان
کوچه گرد ِ روز وشبهایی ست
که من در بیصدایی ها !
که تو در بی خیالی ها !
که او گم کرده سیرت
غرق یک آیینه ی شفاف !
و آنها و همه مشغول لافی چند
به خود سرگرم و مشغولیم !
من اما شرم میدارم که در دستم
قلم شیون زنان تر می کند ،
چهرِ ورق ها را !
و من در آه خود گم می شومَ ،در ابر
!من آخر سخت گریانم !
ومی بارد
نگاه آسمان مغموم و خون آلود !
و در خشمی ، به رعدی ....
می شکافد , سینه خود را !
بگو حالا کدامین چهره گویا بود؟ً!
نگاه تو درون آینه با رنگهای مانده در صورت
نگاه لاف زنهای همیشه دائمامشغول حرافی !
نگاه دستهایی که هردم با قلم
تسخیر می گردد و روحی باز می میرد !
و یا آن آسمان با هر شکاف رعد بر سینه
ز درد و زجر وظلمی کهبه جای اشک او،‌
همواره و هر روز چو رودی
محوبه روی این زمین جاریست !
من اما بازهم خاموش ،
صدایم درنمی آید !
تو هم آینه را بردار
و بر چهری که روزی پیر خواهد شد
به رنگ و روغنی دیگر ،بزن دستی !
توهم ای لاف زن هر روزه
و هر روزبه گوش هرچه بیکار است
بخوان ؛یاسین؛ به گوش خود !
و در دل خنده کن بر جمع بیکاران !
به کُنجی دیدگانی باز می بارد
به کنجی باز مظلومی ست
صدایش گم شده در این هیاهو ها
که در آن باز سبزی ، باز میوه
باز حرف ِ نفت وگاز وُ گالُن بنزین
و رنگ آخرین ُرژ ،بر لب مصنوعی خواننده ی غربی
تمام حرف هرروزجماعت هاست !
و اما ظلم را در کاغدی رنگیبه روبانی و تزئینی
به هرچه بی خرد تر ازخود و از خویش
چه آسان می فروشد ، در دم بازار !
صدایم در نمی آید . . . صدایت کو ؟!
که گر حتی فغان هم سر دهمچیزی به این قلبم نمی ماسد !
و آهم می رود تا ابر !
که تا در رعد جانسوز" سما "أ, من هم بگریم باز !
صدایم در نمی آید!صدایت در نمی آید !
تفاوت این میان در چیست ؟
خموشی تا ابد رنگ خموشی هاست !
صداهم تا ابد در واژه های درد حیران است
بدون حنجره در باد !
صدایم در نمیآید . . . صدایت کو !؟
من اما سخت گریانم .... من اما سخت گریانم !
* فرزانه شیدا / یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶ *
*بی مایگی و بدکاری پاینده نخواهد بود ، گیتی رو به پویندگی و رشد است .با نگاهی به گذشته می آموزیم : اشتباهاتی همچون برده داری ، همسر سوزی و … را آدمیان رها نموده اند ، خردورزی ! آدمی را پاک خواهد کرد .*ارد بزرگ
... وحال آنکه هستند انسانهای چاپلوس ومغلطه کار وعام فریبی که در فکر جذب افکار عمومی بسوی خود می باشندوتنها شهرت وخودنمائی را مد نظر دارند وچنین افرادی نیز بگونه ای دیگر نیازمند روانکاوی هستند تا کمبودهای درونی خود رابرطرف نموده ودریابند .که چه دنیا و چه مردم رانمیتواند تاابد بخود مشغول کردهوذهن آنان را معطوف به فریب وریای خود نماید.تا همیشه ی زندگی قادر نخواهد بود چنن نقشی رادر صحنه ی گیتی بازی نماید!وسرانجام آنچه درون مایه آنهاست درجائی نمایان خواهد رفت ,چون تجربه علمروانشناختی وانسان شناسی نیز ثابت نموده است ,که انسان قادرنیست همیشه وبطور کامل نقابی بر صورت نهادهو پنهان کاری کند وسرانجام جائی تحمل خویش را زکف داده بی آنکه خوداگاه باشد درون خویش را آشکار می سازد خواه در جائی از شدت خشموخواه در صحنه ی پیش بینی نشده ای که دنیا وگیتیدر مسیر راه او خواهد نهاد تاآنچه هست را بناگهان بر اثر از دست دادن کنترل خویش برملاسازدوهمینجاست که میگویند:"خورشید همیشه پشت ابر باقی نمی ماند "!
*آنانیکه خویی جانور گونه دارند و تنها در پی زدودن گرفتاریهایخویشتن خویش هستند بزهکاران روزگارند.باید گفت نشانه آنها بر گیتی هم تراز ریگ کوچکی ,در کرانه دریای آدمیان نیز نخواهد بود . ارد بزرگ*
در این جا نگاهی بر ده فرمان خواهیم داشت:سروده ی : پیامبر اعظم شعری با استناد به ده فرمان
که بر (محمد ص) نازل گردید
"ده فرمان "
_______________
در مناجاتی پاک, دستها سوی خداوند ,بلند
روح سرشا ر ز امواج دعا : یا محمد (ص)
تو مرا یاری کن
تا بگویم ز تو و نام خدا
من ز هر جمله که از سوی خداست
همچو شمعی بدرون آب شدم
غرقه در این همه آیات خدا
غرقه در این گوهر ناب شدم
من ز قرآن تو سرشار شدم
با هرآن سوره و هر آیه ی عشق
مست قرآن شده هشیار شدم
زینهمه جمله ی پرمایه ی عشق
کاش یارب که توان بود مرا
تا بدرگاه ِ تو راهی جویم
تا بگویم بتو از بنده گیم
راه تو همچو محمد (ص) پویم
لیک در راهِ تو این می بینم
که محمد(ص) فقط او بود وهم اوست
مظهر پاکی و ایمان به خدا
این همان اوست که اینگونه نکوست
من کجا هستم و او بوده کجا
این همان مرد خداوند من است
این همان گوهره ی پاک وجود
این همان یاور دلبند من است
روح پرواز دعا همچو صعود
این همان رهبر ایمان باشد
که به غفلت زده , پایانی داد
او که دل در ره ا و می کوشد
او که ایمان مرا جانی داد
او که قرآن ِ تو بر دنیا داد
او که در هرسخنش پندی بود
او که عشق تو به این دلها داد
او که چشمان مرا باز نمود
دل ِ" شیدای" مرا باز نگر!
زندگی با تو مرا آغاز است
روزگارم همه سرشار دعاست
روحم ازعشقِ ِ تو در پروازاست
دل شیدائی من در ره ِ عشق
با محمد (ص) نفسء گرم خداست
عشق تو عشق محمد (ص) بدورن
این سعادت به من شیدا بخش
تا بدرگا ه ِ تو باشم مجنون
گر حقیرم تو مرا باز ببخش
که مر ا در ره تو راه بسی است
یاورم در ره تو مرد خداست
آن محمد (ص) که مرا دادرسی ست
آن محمد (ص) که تو پندش دادی
تا به قرآن بنویسد بر ما*
پند هائی ز ره آزادی*
ده سفارش که تو براو کردی
و به هر مُسلم پاک و آزاد
و محمد (ص) به منو بر ما گفت
که خداوند مرا پندی داد
پیرو راه خدا گر هستی
بنده ی خالص آن یارب باش
که بهشت تو بدینگونه بجاست*
* ره اخلاص به خاطر بسپار,
آشکار است و یا پنهانی*
*دادگرباش به خشنودی و خشم* ,
گر که یک مُسلم با ایمانی*
*در میانه ره خود پیش ببر*
در نیازو به توانمندی خویش*
*بگُذر با دل خشنود و بِبخش*
گر کسی کرده دل زار تو ریش*
*دست یاری بده بر آنکه ترا*
کرده محروم به ظلم و ستمی*
* برو دیدار همان یاور و دوست*
که ترا ترک نموده به غمی*
*و فراموش مکن بنده ِی حق*
که نگاه تو بوّد عبرت و پند*
* یاد کن با سخن از یاد خدا*
یا لب ِخویش به "اندیشه " ببند*!!
و چنین بود محمد (ص) به جهان
و هم او گفت به یاران خدا :
*ای مسلمان به هرآن وقت و زمان*
سخنی را تو به بیهوده مگو*
*باش آگاه تو از آن *حق زبان*
* که بهشتی ست* زبانی که نکوست*
*مکن آلوده زبان را تو به خشم
* مشو رنجی بدل دشمن و دوست
***
و چنین بود ره مرد خدا
او همان مظهر پیمان و وفاست
اوهمان مظهر پیوند خدا
او همان راه رسیدن بخداست
رستگاری تو بیآموز ز او
که محمد (ص) ره ِ الله رَود
با همان او* سخن از عشق بگو
تا دلت همره ِ الله شود.
"دل شیدائی" ما همره توست
یا محمد (ص) , تو مرا یاور باش
تو بگو راه منو عشق کجاست
تو مرا در ره او رهبر باش*
* فرزانه شیدا آبانماه ۱۳۸۵ *
* بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی آدمهای گوشه گیر است که عشق واحساس را سپر دیدگاهای نادرست خود میکنند * ارد بزرگ ... و ما تا زمانی که درجنگ گیتی وره آورد های او خود را باخته ایم ,هیچ چیز تغییری نخواهد کرد نه برای من نه تو نه دیگری در بازی جهان وگیتی !
____ پنجر ه___
اینــهمه پنــجـره در کوچه و شهر
پشت هر پنــجره ای خاطره ای
قصه از عشــق و محبت بسیار
قصه ها از دل این اهل دیار
قصـه ها بسـیارنـد
گاه هریک چو کتابـی ست قطور
گاه ویرانی مردی ز غرور
گاه از حرمتِ یک قلب صبـور
گاه اندیشـه ی یـک زن
به خـیال
گاه از باور پرواز ،
بدون پر و بال
قصـه ها بســیار است
پشت هر پنــجره ای
لیک چون پنـــجره ها
یک لبــی باز نشــد
تا بگوید:غـم چیســت
یا بگوید که دگر
غمـــگین نیست
یا بگویــد که اصول دل شادان
در چیسـت
از چه باید خندید
ازچه با گریه اندوه گریسـت
معنی بودن انسان در چیست
قـصه ها بسیارند
و پر از خاطـره ها
پشـت هر پنــجره ای
دل انسان طپشی دارد بازد
که ز سرسبـزی بودن گویـد
گرچه در عمـق سکـوت
لیک همـواره به هر ثانیـه ای
می طپـد باز پر از
حـس نیـاز
در تـمنای وفـا
در تـب عشـق هــنوز
نبــض بودن به امــیــد
می زند در شــب و روز
و چه غــافل دل ماســت
که اگر بودن ســبزی باید
سبـزی روح طلــب مــیدارد
و دراین باغ پر از سبــزه دهــر
گل احساس و محبــت افسـوس
جایگاهــش خالــیست
و جز این حرفی نیســت
قــصه ها بســیارند
پشت هر پنــجـره ای
و اگر پنــجـره ای باز نـشــد
جای تـردیدی نیســت
که ز باغ دل او هــم امــروز
جای گلهای محبت خالیست
دل او شادان نیســـت
و اگـر باز کــند پنــجـره را
شایـد از لطــف نسیـم
روح او تازه شـــود
با نگاهی به مســیر پرواز
با یکـی رنگ تبســم بر لــب
بر همان آبــی دهــر
آسمــانــی که بر او هرچـه گذشت
عاقبــت رنــگ دلــش آبــی بود
و پر از خــاطـره های پــرواز
و پــر از خــاطــره های پرواز
فرزانه شیدا/ 1382
* گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حالپیدایش است . ارد بزرگ
___* باغ زندگی* ____
به تماشای بهاری خوشرنگ
سفری سوی مکانی دیگر
با همه ذوق و شتاب در پی تازه بهاری دیگر
و رسیدن به خزان دیدن برگ به خون آلوده
رنگ زرد مردن
باغ پائیز زده افسرده
با سکوتی غمگین به نمایندگی یک فریاد
همه جا خاموشی
بهر عصیان و قیام و بیداد
آسمان ابری و تار بهر بارش حاضر
بغض از خواری باغ یاد گل در خاطر
ملتهب از اندوه , غمزده بس حیران
سینه را فرمان داد :
تو ببــار ای باران
ومن اینجا تنها زیر باران غمگین
پس چه شد آن گل سرخ ، آن بهار رنگین
به تماشای بهار آمد ه ام لیک او اینجا نیست
این خزان است خزان این خزانی خالیست
گوید اما از مرگ از همه بیرنگی
دل او بیرحم است جنس قلبش سنگی
ناگه از پشت سرم تک صدائی برخاست
گقت: دیر آمده ای از خزان هم پیداست
گل به حرف آمده بود گل پژمرده زار
اشک بر چهره زرد پیکرش خسته و زار
گفت : آن تازه بهار رفته از باغ جهان
زندگی یک رو نیست با بهار است خزان
گل شود مست غرور تا که رنگی دارد
او نداند افسوس وقت تنگی دارد
غنچه ای چون کودک بی خبر از دنیاست
آنچه او می بیند باغ نه ، یک رویاست
زندگانی هم نیز نیست کمتر ز بهار
هستی انسان هم نیست کمتر ز قمار
لحظه ای در اوجی لحظه ای در خواری
لحظه ای در خنده لحظه ای در زاری
باغ را ساده مبین در درونش هستی ست
آنچه اینجا پیداست غفلتی از مستی ست
از غرور منو تو مستی و نخوت ما
ما که غافل بودیم از خزان فردا
دیر برخاستنت شکلی از غفلت بود
آمدی آندم که باغ در ذلت بود
آدمی اینگونه ست دیر بر پا خیزد
میرود آندم که برگها میریزد
در قبال خود هم از بهاران غافل
او ندارد چون گل غیر مردن حاصل
خود همی میدانی* آدمی* آه و دم است
آه چون بیرون داد بینی از دنیار ست
باغ را الگو ساز هستی خود دریاب
آخر انسان تاکی غرق مستی در خواب
باغ خود را بنگر، گلشن دنیا را
تا که امروزت هست کو دگر تا فردا
تو کنون بر پا خیز رسم بودن آموز
توشهِ ی فردایت کار تو در امروز
1362/فرزانه شیدا _____
بیائیم یاد بگیریم در هرلحظه ی زندگی " زندگی " کنیمو به خاطر بسپاریم : " که زیبائی زندگی در زیبا دیدن است.ف.شیدا"وفراموش نکنیم که::" مرگ روزی خود خواهد آمد پس تا زنده ایم , زندگی را زندگی کنیم.: ف.شیدا.
انسانها در راه زندگی همواره سخن از عاطفه ها باز میگوینداما هستند عده ای که در کنج تنهائی خود
انسانها در راه زندگی همواره سخن از عاطفه ها باز میگوینداما هستند عده ای که در کنج تنهائی خوداز شدت اندوه به به چنین عواطفی رو کرده وبگونه ای که در مسیر درست باشدراه نپیموده و همواره طعم تلخ شکست خویش رااحساس میکنند.ما هرگز نمیتوانیم همه را دوست بداریم ,اگرچه میتوانیم با عطوفت برهمه بنگریم ,اما دراین میان هستند انسانهائی که لایق محبت ما نباشندانسانهائی که هرچه بر آنان محبت کنی در نهایت جز پشیمانی برایت برجا نمیگذارند وسرانجام باعث اندوه دائمی شخص میشوند ,هستند کسانی که از عطوفت ومهربانی تو تنها در جهت پیشرفت خوداستفاده میکنندو زمانی که نیاز خود را برطرف کردند به هیچ وجه بخاطر نمی آورند که چگونه وتوسط چه کسیبه موقعیت فعلی خود نائل گشته اند
وهستند کسانی که بانهادن پای خویش بر سر دیگران خود را درزندگی بالا کشیده وزمانی که به مقامی میرسند ,هرگز خود را از مردم عام وعادی نمی دانند.وهمچنان در یک خودپرستی وخود بهتر بینی وخود ستائی * حقارت آمیزی*تنها به سود ونفع خود توجه میکنند بی انکه بدانند درنگاه عام وخاص در ظاهر شاید محترم , اما در اصل ودردرون جز احساس حقارت چیز دیگری از احساس آدمی را بهره نبرده اند
چنین افرادی حتی به تملق دیگران شاد شده وباور میکنند ,که کسی هستند وحتی اگر به زور قدرت وثروت خویش کسی هم شده باشنددرقانون گیتی ودر قالب انسانی ذبون وحقیرند چرا که از مهمترین بخشانسان بودن بی نصیب مانده اند
بنی آدم اعضای یکدیگرند ...که در افرینش زیک گوهرند
چو عضوی بدرد اورد روزگار... دگر عضوها را نماند قراراما اینگونه افراد چنین شعر را خواهند خواند:
بنی آدم اعضای یکدیگرند ,سر یک قران روی هم میپرند!
چراکه در نگاه اینان هیچ چیز ارزشی ندارد مگره جز همان پول وثروت !!.اینگونه انسانها بی شک انسانهائی بوده اند که از محبت هرگزسهمی نبرده اند
وچه در زندگی درجامعه کوچک خانواده چه در اجتماع بسیار شکست خورده بدوه ان وامروز که خود را درمقامی میبینند,بقول معروف به سایه خویش میگویند: توکه هستی که بدنبال من راه افتاده ای, به دنبال من نیا !!!
*- نرمش و سازگاری با گیتی از هر کمین دلهره آوری ، رهایی مانخواهد بخشید . ارد بزرگ
پایان فرگرد گیتی * به قلم : فرزانه شیدا*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *رنج وسختی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه  شیدا"


بُعد سوم آ رمان نامه
فرگرد رنج و سختی
در فرگرد عشق گفتیم که زندگی بدون عشق همانند زندگی بدون هواست که انسان دچار خفقان روح ودرون میگردددر فرگرد رنج ومشقت وسختی از *ارد بزرگ* زندگی را از دید گاه رنج واندوه آن به سخن می نشینیم:د رگذرگاه یکباره زندگی که انسان تنها برای یکبار مهلت زیستن را دارد ومسلما این زندگی تنها برای آنکه آفریده شویم , زندگی کنیم واز دنیا رفته وفراموش شویم , نبوده است من معتقدم حضور و وجود انسان, دلیلی از جانب خداوندگار دارد که بر ما واجب است آنرا دریافته وبه آن عمل کنیم.

بی شک اینکه در زندگی چگونه آدمی هستیم در راه زندگی پشتوانه ی زندگی ما خواهد بود . اینکه در این گذرکاه کدامین راه را برگزینیم نیزخود بخشی از زندگی ست که پرداختن به آن , خود کتابی قطور خواهد شداما این مسلم است که در این گذرگاه هزاران راه برما گشوده میگرددکه رفتن از هریک از آن در هستی ما نقشی ویژه واساسی داردمثال های بسیاری از نوع انتخابی که ما ,در زندگی خود کرده ایم را میتوان در اکثر کتب مربوط به *راه زندکی *یا *راز موفقیت وامثال آن مشاهده نمودما بسیاری از مردم نیز اعتقادی به اینگونه کتابها نداشته وخودرا در حد کافی عاقل وبالغ وباتجربه میدانند که نیازی درخواندن اینگونه آثاردر خود نمی بینندغافل ازاینکه همه انسان ها توشه ای ا زاین دست از زندگی را باخود میکشندکه بواسطه همان اینگونه کتب تحریر گردیده است حا ل باید دیدکه چه رخ میدهد که چنین انسان عاقل وبالغ وباتجربه ای بناگاه در چاه یأس وناامیدی خودفروافتاده وقادر به بیرون کشیدن خودازاین معرکه رنج ومشقت وسختی زندگی نیست
به فرموده ی ارد بزرگ:گذشتن از سختی های پیش رو ، چندان سخت تر ازآن چه پشت سر گذاشته ایم نخواهد بود . *ارد بزرگ*

من خود در این مورد بسیار در کتاب واژه های خود سخن گفته ام واما مروری تعجیلی بر آن میکنم تا برای دوستانی که واژه ها را نخوانده اند مجهول باقی نماند:ما انسانها در زمینه ی فراموش کردن شادیها و خوشی ها وحتی پندها واندرزها هریک به نوعی نابغه ایم ،اما در یادآوری غم واندوه وآنچه به روزگارمان آمده میتوانیم برای تمام عمر برای فرزند ونوه واگر زنده بمانیم(برای شما:انشالله)حتی* نتیجه ی *خود قصه های درد بگوئیم تا درخاطرشان بماند چقدر تجربه آموخته ایم وموهایمان رنگی از آسیاب ندید که هیچ چقدردرد ورنج مشقت زندگی بود که موسفید وروسفیدمان کرد!اما چطور نتوانستیم این غم ورنج را جز به گذر زمان وبه *حکمت دنیابر خود آسان کنیم جای سوال داردچون اکثر آنهائی که بسیار رنج دیده اند باتمامی تجارب اگر براستی ایستاده وراهی را برای رهائی یافته اند آنگاه میتوان گفت که اینان انسانهائی موفق بوده اندوچنانچه تنها با همان روز وحال گذشته همچنان درغم وفشاروسختی سخن از این برانیم که :دخترم پسرم من چه ها که نکشیدم تا شدم اینکه شدم ووقتی نگاه می کنی میبینی تغییر چشمگیری از انروز تا به امروزدر زندگی این فردحاصل نگشته استجز اینکه فلان مشکل بمرورزمان به قدرت دنیا وخداوند حل گردیده است .آنگاه باید پرسید : میشود بفرمائید شما چه شدید؟؟؟

* دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ


سازش با آنچه بر سرمان می اید جدا از تلاش برای بهتر نمودن آن است اینکه دست بر دست نهاده انتظار بکشیم که همه چیز حل میگردد .مسلما عاقلانه نیست صرفنظر ازاینکه گاه مشکلی براستی از قدرت ما خارج باشد بمانند بیماری یا مرگ وامثال اینهابه گفته یکی از بزرگان:*من زمانی که میبینم دیگر قادر به حل کردن مشکلم نیستم آنرا بدست زمان رها میکنم تا کائنات خود به حل آن بپردازد*اما این به معنای اینکه تسلیم زندگی گردیم نیست .چراکه پیش ازآنکه بدانیم براستی راه حلی برای آن پیدا میشود یا خیر.اگر تنها بگوئیم خودش درست میشودیا بالاخره یکطوری میشود ,کافی نیست انسان میبایست گامی بردارد تا خدواند وکائنات نیز گامی برای او بردارند :"ازتو همت* ازخدا برکت"*واین جمله ایست کوتاه وبسیار اما جامع وگویا برای آنکه بدانیم زندگی نشستنودست روی دست نهادن نیستواین کلامی ست که از کودکی توسط والدین خود,دین خود, اجتماع خودباآن بزرگ گشته ایم وبه کرّرات آنرا شنیده ایم وقتی به افرادی که به نشستن وامید بستن باینکه بالاخره درست خواهد شد نگاه میکنیم وبسیار میبینیم که تغییری آنچنان دیدنی در هستی وزندگی آنان رخ نداده اما در مقام سخن نظر ایشان این است که همینقدر که اینهمه سال زنده مانده امباید کافی باشد !که حقیقتا چنین نیست

زنده بودن درمقام زنده بودن بیش ازاینها می بایست ارزش داشته باشد
وتلاش برای بهبود اوضاع نیز تنها باین ختم نمیشود که بگوئیم من طاقت میآوردم
خیر! ...بایستی گفت: حق من اینگونه بودن نیست! ودرتلاش بود که راهی گشود برای آنکه اینگونه نباشم .بگذارید مثالهائی بیاورم از ترجمه ی کتاب ذرات طلائی دو:
ما باندازه کافی انسانهائی داریم که بگویند :"همین است که هست "اما ما نیاز به به کسانی داریم که بگویند :میتواند اینگونه باشد!!! *روبرت أوربین*

* پر کردن زمان هرروز, بتو جوانی, سلامتی, استعداد, وامید خواهد دادبدانگونه که همه زندگی تو چون اعجازی خواهد بود با دنیائی خاطرات خوب! * پم برآ وُن*

و براستی نیز اینکه همواره در جای همیشگی خود کارهای روزانه ومتدوال خود را انجام دهیم بامید آنکه سرانجام یکطوری میشود !بمانند این است کهدرسر زیر برف فرو برده از خود واطراف ومشکلات خود غافل شدهوگول زدن خود نیست وازدقیقا از دست دادن لحظات وفرصتیهائی ست که برای بهتر زندگی کردن
وانجام دادن کاری مفید چه برای خود چه دیگریمیشد از آن استفاده کردچون براستی هر انسانی حق خوب زندگی کردن را دارداما زمانی که خود به خویش دل نمیسوزانی
چگونه انتظار خواهی داشت دیگری برتودل بسوزاندیا خانواده وجامعه دستگیر تو باشند؟حقی که من وشما از زندگی بما داده شده است زمانی کاربرد دارد که در درجه ی اول خود خود را باورکنی وبرای بهزیستی خود ودیگران تلاش نمائی .انچه مسلم است حق را به انسان نمیدهند"حق را باید گرفت وحق را باید بدست اورد"
وتنها زمانی به چنین چیزی خواهی رسید که منطق واعمال توآنقدر قوی باشد که دیگران ناگزیر به این باشند که حق ترا قبول کردهوبه آن تن در دهند درغیر اینصورت هرچقدر در زندگی تلاش کنی تا اجازه میدهی
که برتو بد بگذردبرتو بدنیز خواهد گذشت این قانون زندگیست.
وآنکه :
آنکه سختی نکشیده ، نرمی و بهکامی نخواهد داشت . ارد بزرگ
نیازی نیست که در هر قدم از زندگی بطور مدوامباخود بگوئیمکه من انسان بدشانسی هستم ویا غم همواره بدنبال من خواهد آمدچراکه باور آن بیشتر اندوه وسختی انسان را افزون نموده وبر ما زندگی را دشوار میکند برای یکبار نیز شده صبح که از خواب چشم میگشائید درزمان
ایستادن روبروی آینه برای آنکه آبی بر صورت زدن
بخود بگوئید: امروز روز خوبی ست ومن شاد خواهم بود
وهیچ جیز هیچ کس در هیچ موقعیتی قادر نخواهد بود باعث اندوه من شود
من اجازه نخواهم داد که اندوه گریبان مرا گرفته در رنج ومصیبت روزگار
مرا مچاله ی زندگی کند
که من چون بخواهم شادی از آن من است
باور کنید خرجی ندارد تنها امتحان کنید برای چندروز ونتیجه را
خود شاهد باشیدورضا نباشید که هرچه دنیا وزندگی میخواهد بر سر شما بیاورد
چرا که قدرت اولیه پس از خدا دردستهای خود شماست:
* اینگونه بودن! _____
صدایی خسته در صد واژه ی مبهم
وصدها واژه ای در سطر خیس قطره های اشک
میان خیسی هرخط دفتر . . .
در تب فریاد و چون سرخی غمبار شقایق ها
نگاهی غمزده خونین
درون سینه اش رنگ سیاهی های یک اندوه
و تکرار خطوط اشک
میان خط به خط دفتری خاموش
و اما بازهم خاموشی و اندوه
ودر صدها سوال مانده در تردید
به سرگردان سکوتی باز پیچیدن بخود . . .
در یاس نا سامان یک "بودن"
نیازی سخت درمانده به فریادی ز قعر سینه ای همواره در خاموشی مطلق
ویک نومیدی سخت وسیاه
از هرچه بودن در میان اوج نامردی
به قعر نامرادی ها اگر حق هم چنین باشد
چنین حق دل من نیست
نه حتی حق تو در بودنی تنها برای زنده بودن ها . . . فقط یکبار !
نه بار دیگری از روی دانش های عمری زندگی کردن . . .
( فقط یکبار ! )
ولیکن زندگانی ، زنده بودن نیست !
بسی بالاتر از این ، حق ِ بودن هاست !
و اما عشق . . .
گذار رودباری در رگ خونین قلبی پر طپش اما . . .
رسیدن تا به مردابی میان زندگانی بین آدمها !
ز دنیا حق من " اینگونه بودن "
باز هم ، حق دل من نیست . . . نه حتی تو !
خداوندی که جان بخشیده قلبی را
به هر تن در جهان خویش
تنی آزاده را روی زمین همواره می جوید
واما آدمی درحد جای خود گرفته حق بودن را ،
میان این زمینِ ِ تا ابد درگیر ناحقی !
نه دیگر ! حق تو یا حق من
"اینگونه بودن "نیست !
1388 فرزانه شیدا ــــــــ
دقیقا همانگونه که ارد بزرگ میفرمایند:آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود . ارد بزرگ

آنهائی که قادر بدوست داشتن نیستن از مهمترین بخش زندگی محروم میمانند، چراکه بسیاری از آنچه در دورادور ما وجود دار دتنها زمانی دیده میشه که شخص قادر به احساس آن باشد وانسانی که ازمحبت وعشق بهره ای نبرده استاز دیدن واحساس اینگونه چیزها نیز محرومند انسانهائی ازاین دست همیشه دچار مشکلات بیشتری هستند چرا که دنیای آنان قانون دودوتا چهارتا را دنبال میکند وهرگز نخواهد آمدکه دودوتای آنان بشود سه یا پنج !اما دنیای عاشقان در بسیار اوقات پنج هم میشود!واگه به زبانه عامیانه برایش سه هم شده حسابی سه میشود!وشاید به سختی نیز صدمه ببیند!اما در یه چیز میتواند مطمئن باشد کهپای دل خود را خورده استاینگونه بسادگی این مطلب را بیان کردم ،چراکه دردنیای عامه معمولا همینگونه است که گفته شدد ر رابطه با چنین اشخاصی میتوان گفت ،لااقل اینگونه انسانها برای اینکه ادم بدی بوده اند صدمه ندیده اند ،بلکه از آن جهت که احساس دل را مقدم تر از عقل خویش قرار داده استشاید به ضربه ای دچار شود که باید گفت چنین انسانهائی حتی درقبال اینگونه صدمات نیز نخواهند شکست چراکه درباور خود براین عقیده اندکه من از سر خوبی دل وبه نیتی پاک چنین کردم ،اما اگر قدر دانسته نشد خداوندی هست که خواهد دید وباز مرا درمانده نخواهد گذاشت وبدینگونه به حسرت وتاسف نخواهند نشست، اگرچه دنیای فعلی هرگز بادنیای انسانهای رومانتیک پابپا نمیروداما یک چیز درهمه اوقات صادقاست انسان بااحساس لااقل دلش شادتر از دیگران استچراکه تنها نمیاند وهمیشه وقتی محبتی دردرون اوهست دور واطرافش پر مخواهد شد از انسانهائی که به این نوع افراد علاقمندند چون یه به زبانی ساده بمانند همان یکی یکدانه های مادرهستند وته تغاری های خدا .به این معنی که چون نیتی پاک وقلبی صاف ومهربان را دارا هستند مورد مهر ومحبت خداوند واطرافیان نیز واقع میگردند.چنین افرادی هرگز قلب خویش را از تنفر آکنده نمی کنندوهمواره با تمامی مصائبی که بر آنان میگذردسرشار از عشقی هستند که میشود گفت بگونه ای عشقی خداوندیست." که خوش به سعادتشان باشد ".*و از این دست آدمهاهم در این دنیا بسیار نادر بوده وکم پیدا میشوند.
* دیروز ...امروز ...فردا*_____
دیروز فردایم
را بی ثمر خواندم

امروز دریافتم
که بی ثمر نبود
گریز از دیروزی
که زندگیم را
عبث کرده بود
بی آنکه عبث باشد
رنگ تیره ای از گذشته را
ثمره ی فردایم کرد
چه با اشتیاق
از میله های زندان گذشته
گریخته بودم
و چه تلخ دریافتم
که هنوز
در حصار گذشته ها
در زنجیر مانده ام
با عشق یا بی عشق
به جرم گناه آلوده ی دوست داشتن
در اسارت بودم
هر چند که عشق
معنای زیبائی از محبت است
بر هر چه در دنیاست
..و دوست داشتن
سمبل قلبی ست
که هنوز
بی مهری ندیده است..
هر چند بسیار دیده بودم
بی مهری ها...اما
دوست میداشتم
آری دوست میداشتم ،
لطف دوست داشتن را
آنهم در کدامین دنیا!!
دیروز فردایم را
بی ثمر خواندنم
امروز دریافتم
که بی ثمر نبود
امروز نیز لبهای خاموش پر فریادم
در بیصدائی ها بر هم فشرده میشود
با پرده ی سکوتی که
رویاروی من و بر لبهای خموش من
فرمان خموشی صادر نموده است
و رویایم را درهم می شکند
رویای دوست داشتن را
دیروز رنج می کشیدم
چرا که دوست میداشتم
امروز رنج می کشم
زیرا می پرسند :چرا دوست میدارم
و من خاموشم
چرا که نمیدانم"
دوست داشتن "
چه معنائی
جز "دوست داشتن "
میتواند داشته باشد

و آنکه دوست میداشت
دیروز چرا مرغ شکسته بال
قفس دردانگیز عشق بود
و امروز چرا بسته پر
قفس ناباوری های
دنیای بی محبت
با من بگو چرا؟ چرا نا آشناست
دلهای امروز با محبت و عشق
چرا تردید هاست در معنای عشق
لیک بر من شرمی نیست
اگر در دنیای خالی ار عشق
توانستم
عاشقانه قلبی مملو
از محبت باشم
عاشقانه دوست بدارم
و عاشق باشم
چراکه دنیای من "دنیای محبت" بود
هرچند در نگاهها ناشناس
در باور ها پر تردید
عشق را می توان
به گلبرگ گلی نیز با تمامی وجود بخشید
اگر قلبی را توان بخششی
از مهر ،
محبت و دوست داشتن باشد
که این نیز
بر هر کس ساده نیست

اگر مهربانی را
نشناسد...
...دیروز فردایم را
بی ثمر خواندم

امروز دریافتم
که بی ثمر نبود

قلبم
ثمره ی دوست داشتن خویش را
در یادگیری عاشق بودن
دریافته بود
دل خدای عشق خویش را
یافته بود
او را که خود عشق بدل
بخشیده بود
دیگر میدانستم
از شهر بیهوده گی
گریخته ام
حتی اگر ...
از نگاه دیگری
راهی نپیموده باشم
...دیروز فردایم را بی ثمر خواندم
امروز دریافتم که بی ثمر نبود
عشق گناه بی گناهیم بود
و اگر در زندان ناباوری خویش
آزادم کرده اند
یا بنام دیوانگی
میخواهند زندانی را ببخشند !
که گناهی نکرده بود
من اما به سر بلندی
از کنار اینان
خواهم گذشت
گناه من
اگر گناهی باشد
جز "دوست داشتن" نبوده است
...آری ...امروز یا فردایم
از اثر دیروز
از "احساسِ عشق"
در درونم درامروز
میتواند
در دستهای دیگران
به ظلمت باشد
اما برای آنکه
سراپا سوخته بود
ودیگر آتش نمی گرفت
چه فرقی داشت
من اما هرگز
به" ظلمت" خو نخواهم کرد
که" دوست داشتنم"
هر گونه بود
هرگونه هست
به هر چه خواهد بود
به هر که خواهد بود
روشنائی روح و درون من است
ثروت من است در اوج تنگدستی
در دنیای مردمان خودباخته ای
که از عشق بی نصیب مانده اند
ز بخشش بی خبر
از خود خویش لبریز
از باور عشق ناکام!!
...
مرا چه باک.. مرا چه غم
آنگاه که خداوندم با من است
...دیروز فردایم را بی ثمر خواندم
... امروز دریافتم که بی ثمر نبود

1364____* فرزانه شیدا‌*
رنج آدمی را نیرومند می سازد برسان کوهستان سخت . ارد بزرگ

اینچنین پابندم:______

دیده ام خیره بر این کاغذ هاست
بر خطوطی که قلم بر آن زد
بر حروفی که گهی خط خورده
و به آشفتگی صدها حرف
که اگر باز نویسم آنرا
بازهم دل به پریشانی وغم
در پی حرف دگر میگردد
آن الفبائی را
که دبستان وکلاس
بمن آموخته بود
گوئیا گم کردم
دفتر وکیف و کتابم را هم
ودلم را پس از آن
خیره ام بر همه ء کاغذها
که من آخر ز چه رو
اینهمه کاغذ سرگردان را
اینچنین سال به سال
یک بیک می گردم
وتوان در من نیست
بگذرم از ورقی تا خورده
که درونش یکروز
در میان شعری
چشم گریانی را
کرده ترسیم تب احساسم
یا که در یک شب دیگر خطی
روی یک برگ تهی
با ز ترسیم شدو شعری شد
مانده در دفتر شعرم برجا
قدرتم نیست سپارم بر باد
چک نویسی حتی
که بر آن قطره اشکی افتاد
قدرتم نیست فراموش کنم
که به هر بیت وبه هر تک غزلی
که به هر نثر وبه هرواژه عشق
اینچنین پابندم
وتمامیت این برگ به برگ
از درخت دل پر باری بود
که به هر فصل که از راه رسید
از خود وبودن خویش
نقش خود ایفا کرد
لحظه ای سبز بهارانی بود
لحظه ای میوه به تابستان داد
در خزان
برگ وجودش خشکید
وتن لرزانی
در زمستانی شد
و هر آن دانه ءبرف
نزد او حرمت داشت
بر تنش جائی داشت
زندگی بود تمامیت این بودن ها
لیک من حیرانم
که کجاشد همه آن روز وشبی
که کنون در تقویم
بدلم میگوید
اینهمه سال گذشت
آه ای برگ سفید
که کنون منتظری
تا دگر باره به احساسی سبز
سردی بودن را
از تو واز دلها
بزدایم با شعر
از دل خود هم نیز
لیک ای برگ سفید
گوئیا هیزم تن میسوزد
شعله اش پیدا نیست
در دلم
روح الفبا هم نیز
خود شراری دارد
زندگی قصه یک پرواز است
لیک بر روی زمین
روح همواره ز جسم ,آسمان میخواهد
آسمانی که درآن
دل اگر بارانی
یا که در پائیز است
یا زمستان بدلش سردی داد
باز هم هیزم یک بودن بود
در درون آتش
بازهم هیزم یک بودن بود
گرچه تن سوخته اما سرشار
از همه احساسی
که بدل ره میداد
وبه آن دل می بست
اینچنین پابندم
اینچنین پابندم به هر آن لحظه خویش
اینچنین پابند است
دل به رویائی چند
که به عمرش همه روز
زندگانی بخشید
اینچنین پابندم ...اینچنین پابندم
نهم آذر 1385 فرزانه شیدا_______
● دشواری ، به هدف ما ارزش می بخشد . دشواری بیشتر ،
ارزش فزونتر . ارد بزرگ

بیدار باشیم !
همیشه رنج وسختی درکمین آدمیست اما چگونه با آن برخورد کنیم دقیقا همان راه حلی ستکه در مطب دکتران روانشناس بدنبال آن میگردیم یا باداروهای پزشک اعصاببه آرام بخشیدن آن می پردازیم
اما ما نیازی به هیچیک از این ها نخواهیم داشت .زمانی که بدانیم چگونه مغلوب غم واندوه خویش نگردیم
وآنکه قادر باشد دراوج غم خنده ای بر لب بگذارد ولبخندی نهدر قالب نقابی بر صورت بلکه به قدرت ایمان درونی خویشکه براو میگوید: بازنده کسی است که قادر به تحمل اندوه ودرد خود نباشد وتسلیم غم گردد
وهمواره برخود وزندگی واحساسات خویش تسلطی مثبت داشته باشد بازنده نیست بلکه فردی ست که سرانجام به جائی خواهد رسید حتی اگر درتمامی گامهای زندگی سختی بسیار دیده باشد.وبزرگان نیزبه تکرار گفته اند:
* عاقل غم نمیخورد*
ارزش سختی های روزگار را باید دانست ، آنها آمده اند
تا ما را نیرومندتر سازند . ارد بزرگ
___ بنویس____
قلمت را بردار
و برای دلِ شب باز نویس
که اگرخسته نوشتم
در شب
از سر غصه ی تاریکی نیست
روزگارم پره نور
دیدگانم بیدار
دل من غمگین است
دل من غمگین است
واگر بیدارم
درگذر از شب و شبها هرشب
کوچه های شب بیدار زده
همدمم خواهد بود
ماه ومهتاب کنار دل من
و به همپائی هر نقطه زنور
در دل شب زده غمناکم
هم سخن گشته دلم
باشب و کوکب و
مهتاب و نسیم
آه افسوس ولی
کس دراین خلوت تنهائی شب
همصدا بامن و
با قلبم نیست
کوچه هم بس تنها
دل من بس غمگین
آسمان گاه بگاه
ابری وتیره وباران زده
بامن هم پاست
لیک افسوس دلم
همچنان غمزده
در کوچه ی شب
رهگذار شب غمناک ِدلاست
آسمان تنها نیست
گل ز هر شبنم شب
بوسه بخود میگیرد
من ولی باز
همان سرگردان
من همان بیدارم
دل من بس تنهاست
دل من بس تنهاست
در هرآن کوچه شب
در هرآن ساعت غمناک گذر
دل من بس تنهاست
دل من بس تنهاست

شنبه 19 آبانماه 1386
ــــــفرزانه شیداـــــ
ولی در اوج تنهائی نیز انسان میتواند برخود خویش تکیه زند وبرخدای خویش که در راه زندگی نیز همواره یده ایم هیچکس به اندازه خود ما به یاری خداوندگارقادر نخواهد بوداندوه درونی ما را بشناسد وبه چاره ی آن بپردازد چراکه هیچکسی بدرستی نمیتواند آنگونه که بایدازدرون تو باخبر باشدوباز این خود توهستی که میدانی چگونه وباکدامین راه میتوانی به آرامش دل خودبرسیوآنچه دکتر روانشناس واعصاب تو نیزبرای تو انجام میدهند چیزی نیست جز اینکه بتو یادآور شوندکه تا زمانی که خود از درون غمگین باشیهرگز دنیای اطراف توزیبا نخواهد بود وهرگز حتی بهاران نیز گلی برای تونخواهد داشت زمانی که به اندوه چشم بر زمین غم خویش دوخته از نگاه به اطراف از فرط افسردگی چشم پوشیده ای:

*مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد . ارد بزرگ*

زندگی سخت است و دراین حرفی نیست اما سخت تر میگردد اگر سخت نیز بگیریدنیا را می بایست آسان گرفت لااقل بخاطر خود برخود.
*ــ...و کسی نیز بما گوش نکرد ....!*ـــ
گفتی وباز شنیدم که دلت
سخن از دلتنگی ست ..
سخن ِاینکه سکوت
در دلت باز شکست
وتو گفتی با دل
هرچه در قلبت بود...
لیک گوش همه این مردم دهر
خالی از گفت وشنود
خالی از باورهاست
ودلی چون دل ماه
رچه مینالد ومیگوید باز
کس به یک چشم ونگاه
به رخ خسته ما نیز
نگاهی زسر شوق نکرد
من که فریاد زدم
با دل خویش
منکه گفتم
همه اندوه دلم
منکه هر روز
و هرآن شب به غمی
واژه در واژه
به تکرار امید
درقلم مُردم وبا اشک
به صبح دگری...
پای اندوه دلم
باز کشید
وهنوزم که هنوز
بیصدا مانده دلم
باهمه گفتن ها
باهمه شعر وسخن
باهمه دفتر و گفتار وکتاب
هیچکس گوش شنیدن
که نداشت
هیچکس غصه عالم
که نداشت
همه کس غرقه به خویش
غرقه در دنیائیست
که در آن یاد
دگر مردم دهر...
رفته دیگر ازیادومن
افسوس ...
ای خدا
خود تو بگو
ازچه رو اینهمه غم را
بدلم باز کشم
من که هر فریادم ....
میخورد بردیوار!!!
منکه حتی به قلم ,
اشک و به دل خون دادم
ما چه گفتیم
مگرجز حقیقت جز عشق
جز محبت... خوبی ...
ما فقط
قصه تکرارِ
همان دیروزیم
شنوائی به جهان
نیست که نیست
رمز ویران سکوت ...
عاقبت بر لب من نیز نشست ...
وسکوتم پس ازاین ..
نه به فریاد و قلم
نه به اشک ونه به آه
با کسی هیچ نخواهد گفتن
من فقط تکرارم ...تو فقط تکراری
و کسی نیز بما گوش نکرد
و کسی نیز بما گوش نکرد!!!
،، دل من پرشده از گفتنها،، ،،
دل من پرشده از گفتنها،،
از: فـرزانه شـیدا
یکشنبه ۱۶ دیماه ۱۳۸۶
نه باور کنید که این دنیا نیست که سرد شده است این ما آدمها هستیم که قلبهایمان از هم دور گردیده استوموضوع زندگی تنها دارائی وفقر وثروت وپول نیست که انسانها را ازهم دور کردهاستاین فقدان عاطفه هاست که نمیگذارد نه نتها کسی به کسی نزدیک شودبلکه حتی از ترس صدمه دیدن میل کمک کردن رانیز درخویش نمی بیندحتی بااینکه شاید قدرت انجام آنرا نیز داشته باشد ودردرون مایل به انجام آن باشددر دنیای ساعتی امروزمانند این است که انسانها به مانند "تیک تاک ساعت " قدم بقدم جلو میروندوحاضر نیستند و نمیتوانند انحرافی بسوی چپ یا راست داشته باشند ودایره وار زندگی را دور زده ودور میزنندواینگونه میشود که هرکدام تبدیل میشویمبه ساعت هائی می که فقط وظیفه گذران شب وروز رابخوبی از عهده برمیائیم وحتی نیاز نداریم جر صدای قدمهای خود در سکوت زندگی چیز دیگری را بهم گفته یا اعطا نمائیم ومتاسفانه این هدیه ی عصر جدید ماست .اما آیا می بایست فراموش کنیم که دردرون ما احساس عطوفت ومهربانی وعشق نیزاز دردگاه تعالی خداوند بخشیده شده است!؟
ـــــ برگ افتاد ــــــ
برگ افتاد ز آغوش درخت
مرغکي پر زد و بر شاخه نشست
باد در برگ درختان پيچيد ..
سيب سرخي در آب ...
در دل حوض سفيد ... همچنان ميرقصيد
عکس خورشيد چه لغزنده بر آب..
در گذر بود و... کنارش ابري
من ولی ... غرقه به يک برگ سفيد
بر دل و دامن دفتر...تنها....
غرقه در صحبت دائم با دل
منو خودکار سياه...
منو اين برگ سفيد ...
منو دنيائي حرف...
بارش اشک مداوم بر آن...
لحظه ای خيره به پائيزی سرد...
لحظه ای غرقه به خویش!
...
روز پائيز به همراهي باد
...در شتابي جدّي ...
در جدا کردن هر برگ ... پس از برگ دگر
گوئيا قصد سفر داشت که زود ...
تا زماني باقی ست
فصل پائيزي خود را اينجا
به هر آنکس که نگاهش ميکرد ...
باز پس داده و اثبات کند...
که دگر پائيز است.!
و منو دفتر من... بي هرآن پائيزي
فصل در فصل همه ؛بودن؛ را ...
در هرآن برگ... پس از برگ دگر
قصه گفتيم و کسي گوش نکرد!!
و کسي نيز نديد...که جهان‌ ِ دل ما
در کجا برفـی بود....
در کجا بارانی...
کي به پائيز رسيد
يا بهارانش را...در کجا سر ميکرد؟
...چه زمان طي ميکرد؟
مرحبا بر دل هر فصل جهان...
که اگر آمد و رفت ...لااقل در نگه مردم دهر
همه جا ديده شد و نقشي داشت....
در دل يک يک افراد جهان!
......آه و افسوس بما..
که بدون اثري...
آمده ... مانده و... آخر رفتيم

ف.شيدا 1383 مهرماه ______________
دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،
باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ
آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود . ارد بزرگ
گذر های زمان____
این گذر های زمان
انقدر ها که گمان میکردیم
تازه وبکر نبود
قصه تکرا ر همان
قصه دیروز وکسان دگر است
ما فقط بار دگر
روی سن رفته
چو آن بازیگر
زندگی را
همه بازی کردیم
تا بدانیم همه , دنیا نیز
گذری بیش نبود
گذری بی برگشت
گه به لبخند وگهی در گریه
گاه افسرده دل وآزرده
گذری بیش نبود
گذری بی برگشت
نه بدان گونه که می باید بود
و گر امروز بپرسند مرا
ثروت و علم کدامین خواهی
خواهمت گفت: بدون تردید
که بدون دل و عشق
زندگی بی معناست
چه به ثروت باشد
چه بدانستن علم
گذر زندگی ماست که بی برگشتی
گر بدون دل عاشق باشد
بس تهی بس خالیست
و به ثروت و علوم
در تهی بودن قلبی خالی
انتهایش به خراب آباد است
ثمری نیست که نیست
گر که بی عشق دلی
در خرابات جهان راه برد
جسم خالی زهمه ایمان را
جسم خالی ز خدای دل ودهر
جسم خالی ز خدای دل را .
هفدهم ردیبهشت/ ۱۳۸۴ف . شیداــــــ
دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،
مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد . ارد بزرگ .
یادبگیریم شکر گذار خداوندگار خویش باشیم در شادی وغم ورنج ومشقت در هر روزه ی زندگی خویش که به سلامت از خانه بیرون رفته به سلامت باز میگردیمکه پدر ومادری داریم یا حتی یکی از ایندورا که شاید فرزندانی که بامید خدا به بیراهه نرفته اندوبالاتر ازهمه خداوندی که همواره پناه ماست اینها تماما معجزات زندگیست پس یادبگیریم بگوئیم خداوندا شکر تو
● احساس
اگر توانست فر یاد زند فر یاد زد
اگر چشمانش خواست بگرید، گر یست
در آینه چو خود را دید
گر لب تمایل به لبخند داشت لبخندی زد
چو خواست دیده از خویش بر گیرد برگرفت
اما نمی توان گفت اسیر نفس خویش بود
که اسیران نفس بازیگران شیطانند و شادمان
او اما اسیر احساس بود و غمگین
گویند فرمان اشک و خنده ز
ادراک ذهنی ست
و دل بازیگر نقشی
باور ندارم اینرا
که دلشکستگی را
دل بود که احساس کرد
ذهن باور کردو چشم گریست
آندم که دل گفت : بمان ...مرو
ذهن گفت : برو گر بروی غمگین نخواهی شد
و رفتی و دریافتی که غمگین تری
آندم دل بود که گفت : غمگینم
نمیدانم شاید باید شاعر بود
یا در احسـاس آزاده
تا فرمان دل
فرمان تو باشد
اما میدانم آنجا که ذهن
فرمان دهد
احسـاس زنـدانی ست
و زندانی در همه جا زندانی ست
چه در اسارت عقل
چه در میان دیواری
من این میدانم
که با دل از ورای دیوار
از مرز آسمان
از لابلای ابـر
و حتی ار آتش خورشید
میتوان گذشت
آنگاه که عقل میگوید ترا
راه گذری از دیوار نیست
به خورشید نمی توان نزدیک شد
بی پرو بال نمی توان پریــد
اسیــر نفــس نبوده ام هـرگـز
اسیــراحسـاسـم که مرا همه جا بـرد
گریانـم کـرد خنـدانم کـرد
ایــمانم داد
مهر خداونـد را
بر من بخشیـد
خـوارم کـرد بلنــدم کـرد
هـر چـه بود
هـرگز ازا حســاسـم
نرنجیــدم
هـرگـز بر او نخنـدیدم
و هـرگـز از او
جــدا نگـردیـدم
چــرا کـه خــدایـم را
بـر من بخشید
کـه بیـش از تمـامـی
آنان که باید یارم بـود!
فرزانه شید ا 25 مهر1383
امید آنکه توانسته باشم در این فرگرد نیروی دوباره بودن را از کلام بزرگان وسخنان ارد بزرگ بر دلهادوباره باز گرداند چراکه انسانها گاه نیاز به یادآوری همه ی اموخته های خویش را دارند تا با نیرو وانرژی دوباره ای قادر به ادامه روزانه زندگی خویش باشند
پایان فرگرد رنج وسختی
به قلم فرزانه شیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *عشق*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه  شیدا"


● بعُد سوم (آرمان نامه)اُرد بزرگ ●
● فر گرد عشق ●
Love* - kjærlighet
*- نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست . *ارد بزرگ
در فرگرد عشق به نماد عشق در زندگی انسان نگاهی میکنیم وبا درنظر گرفتن سخنان زیبا وجامع ارد بزرگ وتطبیق برخی آن با دیگر سخنان بزرگان جهان به بررسی عشق وماهیت وارزش عشق در زندگی می پردازیم هرچند که كلمات حباب آبند و اعمال قطره طلا * ضرب المثل شرقی*

* عشـق *
آمدم تا در آسمان کبود
پرگشایم بسوی آزادی
خانه سازم بر آن خرابه ی دل
تا بگیرم دوباره آبادی
ره گشایم به شادی بودن
تا بخندم دوباره با شادی
آه ای خدای عشق و امید
کاش عشقی بمن نمیدادی
کاش عشقی بمن نمیدادی!!! * ف.شیدا
عشق وامید دو احساس ذاتی ست که خداوندگار چون دیگر احساسات دردرون آدمی به ارمغان نهاده است معقوله" عشق" , سخنی نا آشنا نیست که در طی قرون بسیار از ایندو دیده وشنیده ایم ،چه در جامعه وزندگی چه در ادبیات وهنر چه در همه زمینه هائی که بنوعی ااحساسات انسانی سروکار دارند.عشق تنها علاقه ای مفرد ومفرط به شخصی از جنس مخالف نیست ،که عشق در بعُد زندگی ما درهمه مراحل میتواند نقشی عمده را در سرنوشت ما بازی نماید چراکه درهر گامی که برداشته بسوی هدفی رهنمون میشویم ،اگر همراه با عشق وعلاقه نباشد در آن موفق نخواهیم بودوبسیار در کتب مختلف ازجمله کتابهای روانشناسی براین مطلب تاکید گردیده است که اگر خواهان سلامتی خود هستید هرگز تن بکاری ندهیدکه خالی از عشق وعلاقه ویا حتی استعداد شما باشد. شاید بپرسید چرا؟
پر واضح است که در راه زندگی آدمی همواره خواهان بهترین ها برای خود بوده است وعلاقه به زیبائی وزیبا دوستی وخواست بهترین ها از جمله خصایص آدمی بشمار میرود واین خود موهبتی ست الهی که خداوند در وجود ما به ارمغان گذاشته است
*- نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست .* ارد بزرگ
ما نمی توانیم بگوئیم که در زندگی خواهان زندگی زیباتر , بهتر وآسوده تر نیستیم ، ما نمیتوانیم زنده باشیم اما از پیرامون خود آنچه دیدنی ست ازجمله طبیعت و دیگر زیبائی هارا نبینیم ویا حتی ازدیدن آن طفره رویم ،اگر در چشم انسان نیاز بدیدار زیبائی ها , عشق و بهترین ها ی زندگی نبودچرا خداوند خود بدستان خویش تا اینحد در خلق آفریده های زیبائی چون طبیعت پرداخته است؟ وچه در قعر دریاها چه در عمق کهکشان ها نیز از آفرینش چنین زیبائی هائی دست نکشیده ست.بااینوصف چگونه میشود بندگان او که بگفته خود او :ذره ای از وجود تعالی او هستندخالی از احساس عشق وزیبا پرستی و....دیگر احساسات باشند؟؟!!زمانی که ما بر حسب احتیاج ونیار مجبور به انجام کاری میشویم که در آن« عشق وعلاقه ای » نیست وتنها ضرورت زندگی ایجاب میکند که در آن طاقت بیاوریم براستی باخود چه کرده ایم؟اینجاست که روانشناسان دنیا از بهترین ها ومعروف ترینها تا ساده ترین ودکتران روانشناس نشسته در مطب باهم اتفاق سلیقه ای مشترک دارند
1/ بی عشق به افسردگی خواهی رسید
2/ با افسردگی به بیماری خواهی افتاد
3/ با بیماری از زندگی روزانه ی خود باز خواهی ماند
4/ با بازماندن در روزانه ی زندگی از داشتن
زندگی بهتر و وضع مادی خوب بی بهره خواهی شد وبه فقر خواهی رسید وهمه وهمه...نشان ازاین دارد که بی عشق زیستن بمانند بی هوا نفس کشیدن استکه جز رسیدن به حالت خفقان روحی وعصبی به جائی نخواهد رسید
* عشق همچون طوفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . *ارد بزرگ
اما زمانی که انسان با شیفتگی وعلاقه بکاری, چیزی یا کسی مشغول میشود، دلگرمی او واحساس خوب او , خود راهبر او در زندگی خواهد بود.چراکه در راهی گام برمیدارد که میداند عاشقانه خواهان آن است.
* دشواری ، به هدف ما ارزش می بخشد . دشواری بیشتر ، ارزش فزونتر . *ارد بزرگ
*باور کن که تو چه هستی آنگاه تو همان خواهی شد وکنایه بر :هرگونه خود را باور داشته باشی همان خواهی شد**ارنست هُلمز
*زينت انسان در سه چيز است ؛ علم، محبت، آزادي. (افلاطون*)
"هدف هرچه میخواهد باشد "زمانی که عشق همراه آدمیست حتی اگر دیوارها ی بتُونی وسدهای محکم
ودره های وسیع وعمیق درپیش روباشد انسان سرانجام راهی برای گذر پیدا خواهد نمود خواه این در طبیعت زندگی وجود داشته باشدخواه تمامی این سدها ودیواره ها ودرها از وجود انسانی ساخته شده باشد که خواهان ممانعت ما از رسیدن با اهداف ماست.برای مثال: یک هنرمند, نقاش, نویسنده , شاعر وووویک مهندس, یک دکتر ودر هرزمینه شغلی دیگری که بخواهیم نام ببریم.یا حتی یک قلب درعشقی عمیق

ـــــ" بهانه": ــــ"
تو برام بهونه ای
تا به شوقی
به روزام نگا کنم
واسه من یه چاره ای
که دلم رو
به غمام رضا کنم
انگاری بودن تو
حتی یاد و خاطره ات
نفس آبی این قلب منه...
تا دل شقایقیم
با همون خال سیاه غصه هاش
واسه تو طپیدنُ و شعری کنه
انگاری بودن تو...
حتی یاد و خاطره ات
تو رگ سرخ وجودم...
مثه یک رود امید
راهی پیدا کرده از
...چشمه ی دل
که همه عاشقی رو...
تو تنم جاری کنه
مثه اون زمزمه ی
رودی که رفت...
از تموم رگ من
تا توی متن وجود.
بی تو دنیا...
مثه یک دشت سیاهه واسه من
واسه من طلوع فردا نداره
خورشید و آفتاب و مهتاب نداره
بی تو چشمامم دیگه خواب نداره
دنیا هم برای من ...مثه یک شب سیاست
.. که همه ستاره هاش...
پشت یک ابر سیا قایم شدن
توی قهر لحظه های بی کسی
تُو سکوت یه شب سرد و سیاه.
بی تو دنیا ...دیگه بودن نداره
وقتی که آسمونش ...آبی رویا نداره
وقتی حرفی از منو ما نداره
چیزی جز غصه ی فردا نداره!
بی تو دنیا...
مثه یک قاب رو دیوار میمونه
خالی از نقاشی زندگیه
رنگ سبز و سرخ و آبی نداره
طرحی از روزای شادی نداره
خالی از تصویر یک عاشقیه...
آخه قابی خالیه
بی تو دنیا دیگه بودن نداره
دل من شوقی به موندن نداره
آره تو بهانه ای...
آره عشق من برام بهانه ای
....واسه قلب عاشقم....
که به شوق بودنت
زندگی روسر کنم
به امید عشق تو....
توی راهه زندگی
خستگی رو
از تنم بدر بکنم
آخه دل محبتو ...
باتو شناخت
قاب خالی دلم
....نقشی گرفت
رنگ زیبای محبت و وفا
نقش رنگین یه باغ باصفا
همه یادآور قدرت خدا....
همه یادآور قدرت خدا.
آره دنیا
بی تو بودن نداره
وقتی که آسمونش
آبی رویا نداره
وقتی که حرفی دیگه...
از منو از ما نداره
تو برام بهونه ای...
یه بهونه ی قشنگ
تا بیادم بمونه ...
همه عشقای قشنگ رو زمین
ذره ی کوچیکی از عشق خداست
عشقی که بی انتهاست
عشقی که بی انتهاست
*" ف.شید ا "- 1383 سوم مهرماه
یک زندگی گرم مشتاقانه ورنده در یاد گرفتن ,آرزوی دانستن و دانش واحساس کردن , اندیشه کردن و عمل کردن است واین آن چیزی است که من میخواهم ونه هیچ چیز دیگر*کاترینه مانی فیلدهمه وهمه وقتی دردرون خود آن اشتیاق وخواستن را می بینند که خواهان آن هستند با وجودی گرم ومتمول از امید هر راهی را که ممکن است حاضرند در پیش گرفته به قله ی اهداف خود برسند.
*(گوته)* اشخاص بزرگ و با همت به كوه مانند، هر چه به ايشان نزديك شوي عظمت وابهت آنان بر تو معلوم شود و مردم پست و دون همانند سراب مانند كه چون کمي به آنان نزديك شوي به زودي پستي و ناچيزي خود را بر تو آشكار سازند. *(گوته)
*خاطرم هست در کلاس دکوراسیون ویترینی که میرفتم (پیش از دانشگده دیزاینری مد* )استاد ما که یک مرد دانمارکی بود و به هریک از ما کلاسور بزرگ سفیدی اهدا کرد که روی جلد آن جلدی پلاستیکی / نایلونی کشیده شده بودودرداخل آن میشد کاغذ یا عکسی را قرار دادوگفت آنچه طرح میدهیم وانجام میدهیم همراه با تمامی جزوه ها وعکسهایمان در این "کلاسور: بعنوان نمونه ی کار ما باید جمع گردد اما پیش از شروع کاراولین نقاشی و کار کلاسی ا ین ست که هریک به سلیقه ی خودباید دو نقاشی بکشید که یکی در روی جلد قرار میگیرددومی در پشت جلد که اتمام کلاس ما خواهد بود و مطلب وموضوع نقاشی این است:
*در روی صفحه :" کار را با هدف شروع می کنم *در پشت صفحه: به قله ی خواسته هایم رسیده ام!"
بنظر من این زیباترین تشویق ومحرکی بود که یک استاد میتوانست درشروع کلاس به شاگردان خود بدهد
*کمک به همگان ، عشقی است که به برجستگان کمک می کند راه های سرفرازی را بیابند . *ارد بزرگ
و...
*اگر به موفقیت خود واقعا ایمان داشته باشیدحتما پیروز خواهید شد. *داوید شوارتز *
و بازبگفته اُرد بزرگ* ما همان هستیم که میخواهیم باشیم*
به این معنا که اگر قصد کنم کسی باشم خواهم بود حال دربدترین یا بهترین شکل آن حتی در بحث روانشناسی نیز گفته میشود:
*تکرار یک حرف بخود در هرروز وهر لحظه وهر ثانیه ،باعث باور آن در درون تو میشود*وشاید اینرامیدانید که پایه ی طب روانشناسی بیش از هرچیز بر قدرت تلقین استوار میباشدمن اگر روزی صدبار بخودبگویم من شادترین آدم دنیا هستم وحتی اگر نباشم احساس سرخوشی بمن دست خواهد دا د,البته اگر خود آنرا باتمام دل باور داشته باشم!وشاد نیز خواهم شدبزرگان میگویند: سقف آرزوهايت را تا جائي بالا ببر كه بتواني چراغي به آن نصب كني.حُسن دعا بدرگاه پرورگار نیز درهمین است:گفتن وتکرار خواسته ها که بنوعی" تخلیه روحی" درجائی دیگر امید بخشیدن بما که :کسی درد مرا میداند وحرف مرا میشنودوامید به برآورده شدن دعا که وقتی درباور خود میدانیم از درگاه او شنیده میشویم هرچقدر درگرفتاری ومشکلات دردرون خود روزنه ای ازامید را میگشائیم که طاقت وتوان آدمی را بیشتر میکند تا با صبر وتحمل بانتظار بهتر شدن اوضاع باشد. پس هیچ چیز بی دلیل نیست وهمچنین عشق ووجود عشق در زندگی آدمی که در درجه ی اول دوست داشتن را در با نام مادر میآموزیم وچون عقل کودکانه به درک رسیدبا عشق بخدا آنرا آموزش می بینیم.پس عشق حتی در جنبه ی غمناک خود نیز میتواند ره گشائی باشد برای داشتن امیدی درناامیدی ها هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیزدر خویش بیـآفرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نامید نشو!چرا که آرام جان دیگری در راه است . *ارد بزرگ
به اشعار شاعران ونویسندگان نگاه کنید ،آنان که از جدائی وفراق مینویسند اکثرا درمیانه ابیات وسطرهای ایشان ،روزنه ای ازامید را میتوان یافت که شاعر ونویسنده از آن درغالب کلمات حرف میزند*امید به بازدیدن وبرگشتن یار*امید حتی برای یکبار دوباره دیدن او و....یا *شاید باخود آرام گرفتنی بااین یاد که عشق او که رفته است زیباترین خاطره زندگیم بود.!که شادی دل میگردد وآرام دل عاشق.پس میبینیم درنا امیدی بازهم امیدی نهفته است. این لازمه زندگی انسانیست
*هرگز نترس برای فاصله هایئی که میان آرزوها ورویاهایت با حقایق وجود داردهمانقدر که بتوانی رویایش را داشته باشی میتوانی انجامش دهی*بلوا دیویس
عشق هم برای بودن وزیستن وادامه ی هستی لازمه ای انکار ناپذیر است .
________
*آ خرین راه*
بسیار آرام آمدم
شاید.. حتی.. پاورچین
آنقدر آرام که سایه ام نیز
احتیاط میکرد... مبادا...
..آه..!!!
گذر ازاین کوچه ها... اما...
آنگونـه که
می پنداشتم
آسان نبود
می ترسیدم
از دیدن ودیده شدن
از دوباره ...
بر لبی بودن
در نـگاهی
جستجو شـدن
وباز دلشکسته
پای پس کشیدن ورفتن
آرام ...آرامتر از
...صـدای قلبم
آرامتـر از
طپش های درون سینه ام حتی
آرامـتر آمدم

وهمینگونه آرام نیز
...خـواهم رفت
مـرا... دیگر نخواهی دید
کـلامـی زمـن دیگر...
نخواهـی شـنید
وشاید گاه قـلم
باز بگرید...
وناله ای برخـیزد
ازسـوزش نوک قلم
بر واژه های دلشکسته ام
و از اشــکهای
دردآگین شبانه ام
ردپـائی بـماند
در * شـعرم
* در آغوش تنهائی
* در آشیانه شـعر
* در آغــوش شــعر
یا * درکوچــه باغ های ترانه ام
و *در کنج خلوت شعرم
عطر... دلتنگی بپاشــد
دیگر آرام خواهم گرفت..
اگرچه بغض در گلــو
آه در سینه... تنهای تنها
در دلشکستگی ی
شـیداوش روحـم
که در هـزارباره گی
زنــدگیــم...
شــکست آری شـکست....
بی هیچ گناهی
...اما
امـا...زین پس..
مرا نخواهی دید
نه تو...نه او...نه هـیچکس
تـعجب نکن
حتی ترا نیز صدا نکنم
یا برتو چشم ببندم...
وخلوتم را زار بگیریم
دیگر جز شعر
برایم هیچ نمانده است
نه حتی آشیانه هایم
!!!
اما...من...
همیشه در سکوت میروم
من اخر...از بدرود بیزارم
از خداحافظ گفتن ها
در رنجم
بسیار آخر گفته ام: بدرود
توان بار دیگر گفتنم نیست
...نه دیگر باتو
دیگر بس است مرا!
سـلامی
آغاز نمیکنم دیگر
کـه بدرودی...
در پی داشـته بـاشـد
امـا برای تو....
برای او....
وبـرای هـمه
در دل هـزار هـزار
آرزوی خـوب را
آرزو میـکنـم
آه...
آمـدم ..
به آرامـی....
میــروم دگربار
... آهســته!
ودیگر خواهم خـواند...
حتی زیر لـب :
*هـمسفر ..آهسـته تر..
ازکـنار من گـذر
*راه تـو.. راه من اسـت..
بی تـو کـُویـک هــمسفر
*هـمسفر ایـن راه مـا ..*..
راه عـشق است و صـفا
بردی از یاد مگر؟؟؟
تـو وفـای عـشق مـا؟
....
این اما شـعری بـود
در ... روزگاری...
...
که باید فراموشش کنـم
در دوبـاره گـی... شکستن
نه... دیگر نمیخوانم ...
نمی توانم ..نمی توانم
زیـن پـس اما...
زندگانیت خــوش بـاد
که مـیدانـم زین پس ...
هــمیشه
هـزار خـاطره را
با دل مـی کشـم..
با روح مـی برم
و در خـود مـیمیرم

نمیگویمت: بامـید دیـدار
که دیداری نخواهد بود

نمی گویـم ونه حتی

تا بعد....
وآه...
چـه بـی ـمر بـود
ایـن گـذر
چـه پُـراثـر , بـر مـن
فـقط بـه فـقط ..
مـیگویم ترا
شـاد باشـی وخــوشبخت
کـامـران باشــی
و در امـان خـدا
یـادت هـمراه دلـم
مـیماند
در راه,راه ِ رفتن
یـاد تو...تو ..و حـتی تـو
___1383ف.شیدا
*هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیآفرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است .* ارد بزرگ
آرام جانی که میتواند دردرون خودتو باشد اینکه :بگوئی یادش بخیر عشق زیبائی بود ،خاطره ای دوست داشتنی روزگاری خوش.سلامت باشد وشادمان وخوشبخت وبااین حرف دل عاشق هرچند شکسته آرام میگیرد چراکه بهترین ها را برای او که دوستش میدارد خواسته است با امید اینکه اورا که دوست میدارد یا دوست داشته است خوشبخت زندگی کند حتی بودن او بى تو وحتى بدون او!واین یعنی عشق.
*عـشق همچون طوفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کندو انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . *ارد بزرگ
همین که شادی او وآرامش دل خود واورا نیز طلب می کنی بزرگترین عشق ومحبتی ست که میشود داشت:به گفته شاعران و بزرگان وانديشمندان در باره عشـق نگاهی می کنیم:*عشق آن نیست که هرلحظه کنارش باشی َعشق آن است که هرلحظه بیادش باشی ...و همچنین: همینقدر که کسی را دوست بداریم ودوستمان داشته باشد کافیستلازمه ی عشق تنها در بهم رسیدن نیست!يا:اینکه با آتشهای درونی بسوزیوشادی را همچنان در دل داشته باشیخود یک موفقیت در زندگی ست!*والتر پاتر
براى عشق:
ـــــــــــــــــــــــ
من براي بهار شعر نميگويم
بهار بي ترانه نميماند
قناري باز ميخواند
پرنده نغمه ها سر ميدهد
...من اما...
براي عشقـی ميخوانم
در آستانه در اميد
چشم براه نجاتي مـجهول
من براي عشقي ميخوانم
که تنها ميخواهد ،
زنده بماند
در بهاران ِهستی عــشق
وجايگاهي جز دل نميشناسد
چون شعله اي ست
بر شمعي خاموش
چون کودک محبت
زندگي یافته
از مادرعشق
در آغـوش عاطفه ها
...بهار آخر روزي
جا به زمستان خواهدداد
قناري يکروز خواهد رفت
عشق گاه به ويراني ...
گاه شکست رسيد....
دل اما جائي
براي رفتن نداشت
و گريست ..
در کُنج دوستت دارم ها!
نه... من براي بهار
شعر نميگويم
که دل واژه نامه
اشعار عاشقی ست

وعــشق خود
بهار دل ها
من اما...شعر ي خواهم سرود
... براي قلبـی ...
که بهارش ، عاشقي ست
ونغمه هايش
تکرار دوسـتت دارم
با من هم ترانه باش
ف.شيدا فروردين 1386جمعه
ــــــــ پايان ـــــــ
به قلم: فــرزانه شـــیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آرمان*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه  شیدا"


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد آرمان●

نویسنده : فرزانه شیدا

مقدمه :

با سلا م
در کتاب بُعد سوم در نظر دارم ایده ها وافکار*ارد بزرگ * این مرد اندیشمند را با اشعارخود تلفیق نموده و
کتاب تازه ای در اختیار علاقمندان قرار دهم. امید این کتاب بمانند *سخنان ماندگار*و همچنين کتاب
*ذرات طلائی 2/3 * من بعنوان یادوارّه * ارد بزرگ.
در کتاب بُعد سوم در نظر دارم ایده ها وافکار * ارد بزرگ این مرد اندیشمند وفیلسوف ارجمند ایرانی را با اشعارخود تلفیق نموده و کتاب تازه ای در اختیار علاقمندان قرار دهم .امید این کتاب بمانند *سخنان ماندگار*و همچنين کتاب *ذرات طلائی 2/3 *
بعنوان یادوارّه ی از* ارد بزرگ باقى مانده وقادر باشد آنچه در جستجوی آن هستید یافته در راه زندگی از سخنان اين مرد بزرگ سود گرفته وآنرا بکار برده و موفق باشید.

("بعُد سوم")از *آرمان نامه * کتابی ست همراه با متن واشعاری ازمن تا شاید بدینوسیله توانسته باشم این بزرگمرد تاریخ را بگونه ی خودارج نهاده و در کنارنام او این کتاب ماندگار تاریخ را (آرمان نامه )‌ایشان رابه شکلی دیگرما نا تر کنم. شاید که بدینوسیله دیّن خود را به او وبه هموطنان عزیز خودبا ذره ای ناچیزاز نوشتار واشعار خود پرداخته باشم میدانید که زندگی بمانند موجهای دریاست ودر تلاطم این امواج گاه آدمی دچار لغزش ویا ناامیدی واندوه میگردد .اما آنچه بشر را سرپا نگاه داشته و میداردقدرت امیدی ست که اگر نباشد هرگز انسان قادر به ادامه زندگی نیست ،چون حتی ناامید ترین انسانها نیز در درون ناخودآگاه خود همواره بدنبال امید می گردند .تا بوسیله آن قادربه ادامه زندگی خود باشند وچنانچه کسی بگوید :من به "امید " اعتقاد ندارم ،میتوان اورا دروغگوئی بزرگ شمرد.چرا که همینقدر که او با فکر بیدار شدن در صبحی دیگر میخوابد , خود امید اوست به فردا.!وآنکس که در زندگی خود پایدار میماند وخود را از اعماق مشکل یا مشکلات
خویش سربلند بیرون میکشد کسی نیست جز انسانی که به گفته*ارد بزرگ ( آدمهای ماندگار*) خوانده میشوند. در شعر موج دریا , من نیز بگونه خود ابراز داشته ام همچنانکه ایشان میفرمایند:
آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند.*ارد بزرگ
و: پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است . *ارد بزرگ
_____* موج دریا: _______
چو دریائی که خاموش است وآرام
خموش و ساکت و اُفـتاده مـوجم
نه طــوفانی ز خـشمم در بگیرد
نه موج ِ خـشم من آید به اوجـم
به نـرمی همـچو دریای خـموشم
که از تن خستگی ها ، بی خروشم
نه مــوج خــشم من، آید به ـاحل
نه لــرزد ، قایقـی بر روی دوشـم
"هــمان دریا بود آرام و خـاموش
که* عمُـقی* بیشتر دارد درونــش
و گر خـاموشی ا ش گـیرد درازا
سـکوتی نیست بر خــشم وجنونش!
که گـر خـشمی بگیر د ... ناگــهانی
ز بهُــت سینه بر جـایـت بمانی
چنان غــُرّنده وبی تاب ووحشی ست
" که نـتوانی زاو ، خشـمش برانـی"!
*مــن آن دریـای آرام و خـموشم
که در دل ، شــیون و فـریاد دارم
اگر چنـدی سـکوتی برگزیـدم
بدنبـال خــودم , بیــداد دارم*
به پشــتم ، قایقی از رنج واندوه
شـناور بوده با، پاروی تقــدیر
کــنم ویـرانه ، روزی قایـقم را
رهانـم سینه را از قـید زنجـیر
که من آخر زـین , این سکوتم
به موج خشم خود دیوانه گردم
به آشـوبی برون ریزم غم خویش
زخــشمم باهــمه , بیـگانه گردم
در آندم کس حریف قلب من نیست
که طوفانم ، هیاهوئی ، ز درد است
ز بغص و کینه و افسردگی هاست
زقلبی مانده در دنیای سرد است

۱۳۶۱دی جمعه فرزانه شیدا ـــــــــــ
همانگونه که در سروده ی موج نیز خواندید سکوت وسازش با مشکلات زندگی راه حل وراه گشائی نخواهد بود چراکه تا * قدمی برداشته نشود کاری انجام نمیگردد واین خود یکی دیگر از پند های *ارد بزرگ است
و: میندیش که دیگران ، تو را به آرمانت خواهند رساند . *ارد بزرگ :
تنها آرمانهای بزرگ است که به ما بینشی فرا دنیوی می دهد . *ارد بزرگ
________دایره سرنوشت:________
در سیاهی های غم گم گشته ام
در جهان آواره ای سرگشته ام
هرچه پیمودم , ره این زندگی
باز هم برجای خود برگشته ام!
سرنوشتم دایره وار است ومن
از همه تکرارها , پُر گشته ام
چون رهیدم از در تقدیر شُوم
با غم وغصه برابر گشته ام
بسکه بودم با غم وغصه شریک
دردرون همچون سماور گشته ام
از یگانه بودن و بی یاوری
عاقبت با "غصه " یاور گشته ام!
ره ندارم بیش از این در زندگی؟!
یا که من فرزانه ای سرگشته ام ؟!
جمعه 12 فروردین 1362 ف.شیدا ــــــــــــــــ
مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشندو برای رسیدن به آن در حال پیکارند .*ارد بزرگ
پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است *ارد بزرگ
یاد کن:_____________
دمی از رفیقان خود یاد کن
تو دل خستگان را کمی شاد کن
تو بنشین به پای سخنهای دوست
زآنچه شنیدی تو فریاد کن
دمی با دل خسته ام یار باش
به درد دل من , تو غمخوار باش
دمی بشنو از درد و ا ندوه یار
بیادم شبی را , تو بیدار باش
شبی بر دل زار و افسرده ام
نظر کن! ببین از چه غم خورده ام
که دل گوید از خنجر یار ودوست
چه زخم عمیقی که من خورده ام !
و زآن پس تو اشک ِ دلم پاک کن

تن ُمرده ام را ، تو در خاک کن
وگر بین مَردم ، دلی شد فنا
تو یادی ز این ، قلب غمناک کن
ـــــــــــ 10/10/1361 ف.شیدا ــــــــــــ
کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزادگان خواهد شکست . *ارد بزرگ

ـــــــــــــــــــــ فریاد ــــــــــــــــــ
دلا فریاد کن فریاد.... فریاد
بگو : ای مردمان بیُهده شاد
چرا آخر بدینسا ن شادمانید
ز پیرامون ِ خود غافل نمانید
همه دنیا بدست گرگ و روباه
همه دنبال ثروت , مکنت وجاه!
دگر "انسان" کلام پرطنین نیست
مگر "انسان" غرور این زمین نیست؟!

دلی سنگی، دلی فولادی وسخت
دل پاک وخدائی ، ازمیان رفت!
همه حا ّسد همه دشمن به کف دام
بروی هر یکی "انسان " بوّد نام!!
خدایا بنده ات ظاهر پسند است
بدستش قفل وزنجیر وکمند است
اسیرت می کند , با قفل و زنجیر
چو آبی می کند روح ِتو تبخیر
خدایا ! بنده ات ظاهر فریب است
برویش نام انسانی غریب است!!
یگانه مظهر درد و سیاهی ست
چو تصویری که ترسیم تباهی ست
تو یاری کن که نامردی بمیرد
که "انسان" نام * انسانی بگیرد
بنام آدمی... بر او ببخشا
خداوندا ... گناهِ ، آدمی را !!
رها کن سینه ی انسان ز تزویر
ز روح آدمی , زشتی ، تو برگیر
که دنیا بی تو دنیای زوال است
فقط جنگ وُ تباهی وجدال است!
به عرش تو ، نگاه ودیده ی ماست
بنام آن خـــداوندی که یکــتا ست
ببخـــشا بر دل انسان رهائی
مـبادا مهر خود ، از ما زُدائـی!
خـــدایا ... این جهان ، آباد گردان
دل ِ این مردمان را ، شـاد گردان .


13 شهریور 1361 ف.شیدا

اگر انسان در راه زندگی تنها وفقط بخود اندیشه کند هرگز زندگانی اجتماعیشکلی از هماهنگی وهمکاری بخود نخواهد گرفت اینکه سعی کنیم به آنچه بما واگذار شده است به خوبی انجام دهیم و تنها سرمان بکار خودمان باشد دوشکل داره

/ تلا ش میکنیم با دیگران در نیافتیم؟ یا فقط گلیم خود رااز آب بکشیم و فرقی برایمان نداشته باشد که چه بر سر دیگران می آید که خوب قانون جنگل نیز مهر ومحبتی بیشتر ازاین را درخودجا داده است.!
2/ اینکه با انجام درست کارخود سعی کنیم چه برای خود چه دیگران فردی مفید باشیم واز اینکه دیگری را دراندوه و ملالت ومشکل می بینیم در نام انسانی خود،تحت تاثیر آن قرار بگیریم .زیرا بسیار ناشایست است از انسانی که بگوید: من کار خودم را میکنم , دیگران هرچه میخواهندبکنند مگرفردا او می آید نان مرا بدهد؟ واگر کسی روزی دلت را شکست یا ترا بگونه ای ترا ناامید کرد آیا درست است که تونیز به مقام انتقام فردا همان کنی که او کرد وخود را درحد شأ ن اوپائین بکشی؟!

" همیشه بخاطر داشته باش که در جائی *سکوت* بهترین جواب هاست":
اگر ساکت همی ماندم , به تندیت از آن آغاز

مَپنداری زبانم نیست , که لبهایم نکردم باز

بخود گفتم خموش ایدل , سکوتت بّه ز هر پاسخ

سگی گر میگزد پایت...توهم گیری زپایش گاز؟!!!

ــــــــــــــ 1363 / ف.شیدا ـــــــــــ
این کاملا واضح است که در میان مرد م، انسانهائی یافت میشوند که دوُن وپست مایه بودهواز رنج دیگران نیز شادی کنند یا حتی مشکل ساز دیگران باشند.

اما تو خود در مقابل ایشان چه میکنی؟ و توخود را چگونه می بینی ؟اینکه در سطح یا جایگاه ا وقرار بگیر ی نه تنها بر توچیزی نخواهد افزود بلکه از حرمت تونیز خواهد کاست:


*آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویا خواسته ای پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند . *ارد بزرگ

واین باز دو شکل دارد :
۱/ اینکه من تنها وفقط به نان وراحتی خود می اندیشم
۲/ یا اینکه میترسم ازاینکه محتاج دیگران گردم؟!
اما بگفته ی اندیشمندانه ی* ارد بزرگ: * آدم های هدفمند فرمندند ، چرا که برآیند
هدفمندی،پاکی ست و پاکی شاهراه فرمندیست .*ارد بزرگ
_________________________
وآنکه خود خوبی میکند خوبی نیز می بیند:*هدفمندان دارای دلدار ، فرهمندانند . *ارد بزرگ
...و...
* آرمان ما نباید موجب نابودی دیگران گردد و * آرمانی ارزشمند است که
بهروزی ما ودیگران را در پی داشته باشد . *ارد بزرگ
از سوی دیگر* اُرد بزرگ میفرمایند:از این روست که می بایست گفت هرگز چاه دیگران مباش که تو در کندن آن, خود زودتر ته آن را نظاره گر خواهی بود!زمانی می توانید کسی را از راهی بازدارید که ابتدا هدفش را دگرگون ساخته باشید .
تا کسی هدفش دگرگون نگردد شما راه به جایی نخواهید برد . *ارد بزرگ
*برنامه داشتن ویژه گی آدمهای کارآمد است .ارد بزرگ
واین همان لحظه ایست که باید بدنبال آرمان پری گشوده وپرواز کرد
*پر پرواز*ـــــــــــــــــــــ
در سینه ی من ناله به فریاد رسیده
اشکی دگر از دیده ی غمدیده چکیده
هر خنده به قلبم به غم وغصه در آمیخت
اندوه بسی را دل افسرده کشیده
هرروز مرا صد گذر از شهر هیاهوست
این قلب غمین جز همه آشوب چه دیده؟!
جان وتن وروحم همه آزده ز اینجاست
از شدت غم دل به یکی گوشه خزیده
دردیده ی من هرطرفی مثل قفس شد
حتی نفس راحت ازاین سینه بریده
باید که گریزی زد و زین شهر برون رفت
کاین دل به هوای دگری باز طپیده
بی تاب دلم نابگهان بال وپری یافت
باید که شود زین قفس تنگ رهیده
* کی مرغ ز پرواز حذر کرد وقدم زد؟؟!!
آن مرغ که *داند* ره پرواز *پریده!*
مرغ دل ما هم نتواند که نشیند
بر این دل من لحظه ی * پرواز رسیده
مرغ دل ما هم زتو بگذشت وگذر کرد
آری بدلم *لحظه ی پرواز* رسیده
بامن تومگو قصه زعشقی که دروغ است!
مرغ دل ما بس بوّدش هرچه شنیده!!!

______سه شنبه 6 خردادماه 1365 ف.شیدا
* اندیشه همه گیر مردمی همیشگی نیست زیرا همواره دستخوش دگرگونی بدست جوانانپس از خود است ورود جوانان به آرامی ، آرمانهای نو پدید می آورد ،و اگر آرمان گذشتگان نتواند خود را بازسازی کند ناگریز نابود می گردد . *ارد بزرگ
*گاهی هدف چندان دور از دید آدمی نیسست ولی باید کمی دور شد و آنگاه برگشت چه درخشان
هویداست . *ارد بزرگ

وگاه باید دوباره نگریست و ندیده های چشم را بازدید تا به موفقیت رسیدیا حتی قدمی بهتر وتازه تر برداشت:
ـــــــــــ حسرت ــــــــــ:
گذارم نام خود یکباره ؛حسرت؛
که شاید آورم ؛غم ؛ را به غیرت
زحرمان گر بخود نامش گذارم
نباید "غم " شود حیران ز حیرت!
چنان آورده غم بر روزگارم
که دیگر روز وشب برخود ندارم
چنان امید من درهم شکسته
که در* نومیدی خود درحصارم
ز دنیاوجهان حیرانم ومات
براین "بازندگی" هیهات ..هیهات!
که ناگه آنچنان روزم سیه شد
که منهم خود شدم جزئی ز امواّت!
گرفته آرزویم با جسارت
کمی ته مانده را غم کرده غارت!!
چنان روح ودلم در هم شکسته
که دل افتاده در رنج ومراّرت!
ولی نه....
ولی نه ( ازچه من از پا درافتم؟!)
چرا از عزم خود اینگونه گفتم؟!
بباید دل شود همچون نهالی
*که گوئی از دل *سنگی شکُفتم!*
بباید زنده باشم , پا بگیرم
نصیب خود زاین دنیا بگیرم!
نباید تن دهم بر ناامیدی
نباید دیده از فردا بگیرم
هنوزم در جهانم "زنده هستم"
هنوز از زندگی آکنده هستم!
به قلبی پر طپش در سینه *"هـستـم"!*
"چنین" باید شدن در زندگانی
که بتوانی دراین دنیا بمانی!
به شوقی زیستن راه امید است
"چنین " سرشاری از شور و جوانی

ـــــــــ اول بهمن 1362 شنبه ف.شیداــــ
واینگونه باید بود تا کیهان وکائنات نیز باتو همقدم شده وترا یاری دهند تا خود بسازی وزندگی خویش رابه رشد برسانی
*کیهان دارای ساختاری هدفمند است . این ساختار به آن پویایی بخشیده ،و برآیندی شگرف ، در آن بر جای می گذارد . *ارد بزرگ
پایان بخش * فرگرد آرمان *
به قلم فرزانه شیدا